عبادت

عبادت

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[1]

باید مقصد را الهی کنیم و در راهِ  خدا قدم برداریم[2] ، برای یافتن مقصد و استوار ماندن در راهی که قدم گذاشته ایم به کلید ِ بصیرت نیازمندیم که امام کاظم (علیه السلام)آن را فقه و دین شناسی معرفی کرده اند[3] و امام علی (علیه السلام)  فرموده اند در عبادتی که در آن درک و فهم عمیق نباشد چیزی نیست.[4]

شناخت مقصود در عبادت اصل است و زمینۀ رشد و اعتلا و ارتقاء ، اگر اندکی بیندیشیم به این تصویر شعری خواجه عبدالله انصاری می رسیم.[5]

اندر دل من بدین عیانی که تویی      وز دیده من بدین نهانی که تویی

وصاف ترا وصف نداند کردن         تو خود به صفات خود چنانی که تویی

و نظامی گنجوی این مقصد را زیبنده همت بلندان  و بزرگان می داند .[6]

ای مقصد همت بلندان           مقصود دل نیازمندان

اما اینکه چگونه در مسیر عبادت خود خدای را بخوانیم و چه دقت هایی لازم است که از انحراف آسوده بمانیم ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله  می فرمایند:

خدای را چنان عبادت کن که گویی او را میبینی. اگر تو او را نمی بینی او تو را میبیند.[7]

پس برای ملتمس شدن به خدای ،  پاکدامنی را که برترین عبادت است ، [8] زره خود قرار ده و با همتی مردانه از جهان فانی بگذر تا خانۀ دل چراغ و روشنی راه تو گردد.

هر سرایی را چراغی هست صائب در جهان

                                                         خانه دل روشن از نور عبادت می شود  [9]



[1]  - سورۀ ذاریات آیۀ 56

[2]  - صحیفه امام خمینی › جلد ۱۳

[3]  - تحف العقول ، صفحه 410

[4]  - همان ، صفحه 204

[7]  - اُعبُدِاللهَ کانَّکَ تَراهُ، فَاِنَ کُنتَ لا تراهُ فَانَّهُ یَراکَ ( نهج الفصاحه، ص 65)

[8]  - «اَفْضَلُ العِبادَةِ الْعِفافُ؛(28) برترین عبادت پاکدامنی است.».

[9] -صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات ، غزل شماره 2691

چرا باید به عهد و پیمان با خدا عمل کنیم

چرا باید به عهد و پیمان با خدا عمل کنیم؟

 

عهد و میثاق با خدا

 

خداى سبحان از دین خود كه با منبع عقل و فطرت و كتاب و سنت ثابت مى شود با عناوین عهد و میثاق و گاهى نیز به عنوان حبل و اصر یاد مى كند:

 

(واذكروا نعمه الله علیكم و میثاقه الذى واثقكم به)، (سوره مائده ، آیه 7)
 (واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفروقوا)، (سوره آل عمران ، آیه 103)

 (واذا اخذ الله میقاقف النبیین لما اتبتكم من كتاب و حكمه ثم جائكم رسول مصدق لما معكحم لتومنن به ولتصرنه قال ء اقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا) (سوره آل عمران ، آیه 81)

این تعابیر مختلف بیانگر این حقیقت است كه بین عبد و مولا تعهد و پیمان مستحكمى وجود دارد كه وحى تشریعى ترجمان آن است و ظاهرا آیه محل بحث ناظر به عهد مطلق و عام است كه خداى سبحان از همه انسانها از راه عقل و فطرت و وحى و كتاب و سنت معصومین (علیهم السلام) گرفته است.

 

عظمت عهد الهى  

 

قرآن كریم براى مطلق عهد جایگاه و اهمیت ویژه اى قائل است و انسان را در برابر آن مسئول مى داند:

(واوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا) (سوره اسراء، آیه 34) انسان مسئول است و عهد مسئول عنه.

از انسان متعهد مى پرسند: تعهد خود را چگونه حفظ كردى و یا چرا نقض كردى و یا به عنوان مبالغه از عهد مى پرسند كه چرا نقض شدى، مانند: (واذا المووده سئلت باى ذنب قتلت). (سوره تكویر، آیه 9.)

از برجسته ترین خلقهاى فعلى خداى سبحان این است كه او با عهدش وفا مى كند و احدى از او باوفاتر به عهد نیست: (و من اوفى بعهده من الله). (سوره توبه ، آیه 111)

از این رو به انسانها نیز دستور مى دهد تا مانند خدا به عهدهاى خود وفا كنند، تا خداوند به عهد خود درباره آنان وفا كند: (واوفوا بعهدى اوف بعهدكم). (سوره بقره ، آیه 40)

خداى سبحان درباره عهد الهى به پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله) مى گوید:

(ان الذین یبایعونك انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نكث فانما ینكث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیوتیه اجرا عظیما)؛ (سوره فتح ، آیه 10)

آنان كه با تو بیعت مى كنند در حقیقت با خدا بیعت مى كنند  و این قدرت و دست خداست كه بالاى دست آنهاست و كسى كه عهد خود را نقض كند علیه خود عمل كرده است، ولى كسى كه به عهد خویش وفا كند خدا به او اجر عظیم مى دهد.

در سوره رعد نیز مى فرماید آنها به عهده خود وفا مى كنند صاحبان لب و عقلند و آنها كه به عهد خود وفا نمى كنند تهى مغزند: (افمن یعلم انما انزل الیك من ربك الحق كمن هو اعمى انما یتذكر الواالالباب # الذین یوفون بعهدالله و لا ینقضون المیثاق) (سوره رعد، آیات 19 - 20)

قرآن كریم مى فرماید: حتى اگر با غیر مسلمانان عهد بستید، تا آنان بر عهد خود مستقیمند شما نیز مستقیم باشید و نقض عهد نكنید، كه این تقواى سیاسى است: (الا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقیموا لهم ان الله یحب المتقین)، (سوره توبه ، آیه 7) (فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم ان الله یحب المتقین) (سوره توبه ، آیه 4)

 

حقانیّت وعده های الهی

وعده های خداوند حق است و هیچ گونه باطل در آن راه ندارد، چرا که همیشه با واقعیّات منطبق است، قرآن کریم دراین باره می فرماید:

 

«...أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ  »[ یونس‏/55]

«...آگاه باشید وعده خدا حقّ است »

از آنجا که قول خداى تعالى همان فعل او است، وعده او عبارت است از همان رفتاری كه او با ما خواهد كرد که فعلاً براى ما غایب است و جنبه آینده را دارد، ولی براى خداى تعالى نه غایب است و نه جنبه آینده دارد.

[ترجمه المیزان، ج‏10، ص 111]

لازم به ذکر است که در قرآن حدود 20 آیه در مورد حقانیّت وعده های خداوند وارد شده، که می تواند تأکیدی بر واقعی بودن وعده های خداوند باشد.

بزرگترین و بلند منزلت ترین و مقدس ترین عهد و پیمان ها، عهد و پیمان عظیم بین خداوند و بنده اش می باشد. بدون تردید خداوند انسان را با قدرت خویش آفریده و به نعمت خویش پرورده و از وی خواسته است که این حقیقت را بداند و بدان اعتراف کند و نگذارد که گمراهی ها او را از این طریق دور سازند و آن را نشناسد و منکرش شود.

 

حتمیّت وعده های الهی

صدور خلف وعده از خداوند محال و وقوع وعده های او حتمی است: زیرا

 

1- "خلف وعده" یا از جهت عدم قدرت و عجز بر انجام است یا از جهت احتیاج است یا از جهت نسیان است، که این جهات در خداوند راه ندارد،    [ تفسیر نمونه، ج‏10، ص 384]

 آنچنانکه خداوند در قرآن فرموده:

«فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه‏ُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقام ‏»[ إبراهیم‏/47]

«پس گمان مبر كه خدا وعده‏اى را كه به پیامبرانش داده، تخلّف كند چرا كه خداوند قادر و انتقام گیرنده است‏

و در آیات دیگری برای از بین بردن هر گونه شکّی، پس از قسم های فراوان، با تأکید می فرماید:

«إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِع ‏»[ مرسلات‏/7]

«كه آنچه به شما (درباره قیامت) وعده داده مى‏شود، یقیناً واقع‏شدنى است‏

که همه این آیات و آیات دیگر، بر حتمی بودن وقوع وعده‌های خداوند تأکید می‌نمایند، تا آنجا که حتّی گمان تخلّف این وعده‌ها نیز صحیح نیست.

[طباطبائی، سیّد محمد حسین؛ ترجمه المیزان، سیّد محمد باقر موسوی همدانی، ج‏10، ص 110]

 

2-  اگر خلف وعده بر خدا جایز باشد، ارسال رسولان و تنذیر و تبشیر مردم کاری عبث بوده و باعث سلب اطمینان بندگان و سست شدن آنها در اطاعت و عبادت او می شود.[ أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص 315]

3-  در قرآن حدود 35 آیه درباره حتمی بودن وعده های خداوند صادر شده که نشانگر میزان تأکید خداوند بر حتمی الوقوع بودن وعده های اوست.

4- وعده های خدا بر اساس حکمت و مصلحت اوست، چنانکه قرآن کریم، برای یادآوری وضعیّت مۆمنین پیش از وقوع غزوه بدر، درباره وعده خدا به مۆمنان، می فرماید:

[قرائتی، محسن؛ تفسیرنور، تهران، مرکز فرهنگی درس هایی ازقرآن، ج‏9، ص 236]

«وَ إِذْ یَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِین‏ »[ أنفال‏/7]

«و (به یاد آرید) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه یكى از دو گروه [كاروان تجارى قریش، یا لشكر مسلح آنها] نصیب شما خواهد بود و شما دوست مى‏داشتید كه كاروان (غیر مسلح) براى شما باشد (و بر آن پیروز شوید) ولى خداوند مى‏خواهد حق را با كلمات خود تقویت، و ریشه كافران را قطع كند (از این رو شما را بر خلاف میلتان با لشكر قریش درگیر ساخت، و آن پیروزى بزرگ نصیبتان شد

در این آیه خداوند به مۆمنین وعده نبرد و درگیری با یکی از دو گروه تجاری یا نظامی را می دهد، در حالی که مسلمین از قدرت کافی برای مبارزه برخوردار نبودند و نیازمند آرامش برای تثبیت نظام نوپای خود بودند، امّا خداوند براساس مصلحت و حکمت، به آنها این وعده را داد.[ مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، ج‏7، ص 100]

 

عوامل تخلف از وعده

 

 

وفای به عهد به دو عنصر اساسی نیاز دارد که هرگاه این دو عنصر در نفس(انسان) به کمال برسند وفای به عهد و انجام چیزی که بدان ملتزم شده برایش آسان می گردد.

 

1- حافظه قوی

2-  اراده قوی

و در مقابل ضعف حافظه و سستی رأی، دو مانع بزرگی هستند که انسان را از وفای به عهد باز می دارند.

 انسان بر اثر حوادث و دل مشغولیت های گوناگون، سخت تحت تأثیر زمان قرار می گیرد که علائم آشکار و برجسته در ذهن وی کمرنگ می شوند تا جایی که به نظر نمی آیند، لذا همواره نیازمند است که یادآورنده ای داشته باشد که برامواج نسیان و فراموشی غلبه نماید و چیزهایی را که ممکن است انسان فراموش کند، در جلوی چشم وی نگه دارد و از یادش نرود.

کسی که عهد و پیمان را فراموش کرده است چگونه بدان وفا کند؟! پس ضرورت دارد پیوسته تذکر و یادآوری صورت پذیرد، از این رو روایات مربوطه به عهد و پیمان به عنصر تذکر و یادآوری ختم می شود. «وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» [انعام:152]

(و به عهد و پیمان خدا وفا کنید، اینها چیزهایی اند که خداوند شما را به رعایت آنها توصیه می کند، تا اینکه متذکر شوید و پند گیرید)

 

قرآن عهد و پیمان خدا با بندگانش می باشد 

 

قال الصادق علیه السلام :

اَلقُرآنُ عَهدُ اللهِ اِلی خَلقِهِ فَقَد یَنبَغی لِلمَرءِ المُسلِمِ اَن یَنظُرَ فی عَهدِه وَ اَن یَقرَأَ مِنهُ فی کُلِّ یَومٍ خَمسینَ آیَةً .

قرآن پیمان خداوند است با بندگانش، شایسته آن است که انسان مسلمان در پیمان خود نظر کند و هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند .                                  اصول کافی 2/609

روشن است که مرور بر مفاد یک عهدنامه، برای یادآوری از آن قرارداد و رعایت آن در عمل است. میثاق خدا با بندگان برشناختن‏ احکام الهی و عبرت گرفتن از حکایات قرآن و عمل به اوامر او و تدبر در آیات است.

جالب است که امام صادق(ع) وقتی می‏خواست قرآن‏ تلاوت کند، قرآن را که به دست راست‏ خویش می‏گرفت، دعایی می‏خواندکه به عهد بودن قرآن و تعهدات انسان در قبال این قرار داد،اشاره دارد.

 

نَشَرْتُ عَهْدَکَ وَ کِتابَکَ،اَللّهمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَ قِرائَتی فیهِ فِکْراً وَ فِکْری فیهِ اعْتِباراً وَ اجْعَلْنی مِمَّن اتَّعَظَ  ببَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَ اجْتَنَبَ  مَعاصیکَ وَ لا تَطْبَعْ عِنْدَ قِرائَتی عَلی' سَمْعی وَ لا تَجْعَلْ عَلی' بَصَری غِشاوَةً وَ لا تَجْعَلْ قِرائَتی قِرائَةً لا تَدَبُّرَ فیها بَلِ اجْعَلْنی اَتَدَبَّرُ آیاتِهِ وَ اَحْکامَهُ آخِذاً بشَرایِعِِ دینِکَ وَ لا تَجْعَلْ نَظَری فیهِ غَفْلَةً وَ لا قِرائَتی هَذَراً ، اِنَّکَ اَنْتَ الرَّؤُوفُ الرَّحیمُ.  

                                                                              بحارالانوار، ج 95، ص 5.

خداوندا! من عهد و کتاب تو را گشودم. خدایا! نگاهم را در این‏ کتاب، عبادت قرار بده و قرائتم را تفکر، و تفکرم را عبرت‏ آموزی. خدایا! مرا از آنان قرار بده که از مواعظ تو در این‏ کتاب، پند می‏گیرند و از نافرمانی‏ ات پرهیز می‏کنند. وقتی کتاب تورا می‏خوانم، بر دل و گوشم مهر مزن و بر دیدگانم پرده میفکن وقرائت مرا خالی از تدبر مگردان، بلکه مرا چنان قرار بده که درآیات و احکامش ژرف بنگرم، دستورهای دین تو را بگیرم و عمل کنم‏ و نگاه مرا در این کتاب، غافلانه و قرائتم را بیهوده و بی‏ ثمرمساز

 

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - قسمت دوازدهم

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت دوازدهم)

 فایل کامل دوازده قسمتی آیات  قرآنی نازل شده در مورد مولا علی(ع)

------------------------------------------

آیه خیرالبریه:

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أُولَئك هُمْ خَيرُ الْبرِيَّةِ(7) جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبهِمْ جَنَّت عَدْنٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ رَبَّهُ (8)

ترجمه    :

7) اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين مخلوقات (خدا) هستند. 

8) پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است که نهرها از زير درختانش جارى است؛ هميشه در آن مى‏مانند! (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند؛ و اين (مقام والا) براى کسى است که از پروردگارش بترسد!"

تفسیر :

بهترين و بدترين مخلوقات

در آيات گذشته آمده بود كه كفار اهل كتاب و مشركان در انتظار اين بودند كه دليل روشنى از سوى خداوند سراغ آنها بيايد، ولى بعد از آمدن ((بينه )) متفرق و پراكنده شدند و هر كدام راهى را پيش گرفتند.


در آيات مورد بحث به دو گروه كافران و مؤ منان در برابر اين دعوت الهى ، و سرانجام كار هر يك از آنها اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: كسانى كه از اهل كتاب و مشركان به اين آئين جديد كافر شدند در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، آنها بدترين مخلوقاتند! (ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم شر البرية ).
تعبير به ((كفروا)) اشاره به كفرشان در مقابل آئين اسلام است ، و گر نه كفر و شرك قبلى آنها مطلب تازه اى نيست .


در آيه بعد به گروه دوم كه نقطه مقابل آنها هستند و در قوس صعودى قرار دارند اشاره كرده مى فرمايد: كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند آنها بهترين مخلوقات خدا هستند (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية ).
سپس پاداش آنها را در چند جمله كوتاه چنين بيان مى كند: جزاى آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش پيوسته جارى است ، در حالى كه هميشه در آن مى مانند (جزاؤ هم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا).

((هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود)) (رضى الله عنهم و رضوا عنه ).

و اين مقام والا و پاداشهاى مهم و بى نظير از آن كسى است كه از پروردگارش بترسد (ذلك لمن خشى ربه ).

قابل توجه اينكه در مورد مؤ منان سخن از انجام اعمال صالح نيز به ميان آمده كه در حقيقت ميوه درخت ايمان است ، اشاره به اينكه ادعاى ايمان به تنهائى كافى نيست ، بلكه اعمال انسان بايد گواه بر ايمان او باشد، ولى كفر به تنهائى هر چند تواءم با عمل ناصالحى نيز نباشد مايه سقوط و بدبختى است ، گذشته از اين كفر معمولا مبداء انواع گناهان و جنايات و اعمال خلاف نيز مى شود.
تعبير ((اولئك هم خير البرية )) به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى مؤ من و صالح العمل حتى از فرشتگان برتر و بالاترند، چرا كه آيه مطلق است ، و هيچ استثنائى در آن نيست ، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اين معنى مى باشد ، مانند آيات سجود فرشتگان بر آدم ، و آيه و لقد كرمنا بنى آدم (اسراء - 70).

به هر حال در اين آيه نخست از پاداش مادى و جسمانى آنها كه باغهاى پر نعمت بهشتى است سخن به ميان آمده ، و بعد از پاداش معنوى و روحانى آنان كه هم خدا از آنان راضى است و هم آنان از خدا راضى .

آنها از خدا راضى اند چرا كه هر چه خواسته اند به آنها داده ، و خدا از آنها راضى است چرا كه هر چه او خواسته انجام داده اند، و اگر هم لغزشى بوده به لطفش صرف نظر كرده ، چه لذتى از اين برتر و بالاتر كه احساس ‍ كند مورد قبول و رضاى معبود و محبوبش واقع شده ، و به لقاى او واصل گرديده است .

دارند هر كس از تو مرادى و مطلبى

مقصود ما ز دنيى و عقبى لقاى تو است

آرى بهشت جسم انسان ، باغهاى جاويدان آن جهان است ، ولى بهشت جانش رضاى خدا و لقاى محبوب است .

جمله ((ذلك لمن خشى ربه )) نشان مى دهد كه تمام اين بركات از ((خوف

و خشيت و ترس از خدا)) سرچشمه مى گيرد، چرا كه همين ترس ‍ انگيزه حركت به سوى هر گونه اطاعت و تقوى و اعمال صالح است .

بعضى از مفسران با ضميمه كردن اين آيه به آيه 28 سوره فاطر انما يخشى الله من عباده العلماء تنها دانشمندان از خدا مى ترسند چنين نتيجه گرفته اند كه بهشت در واقع حق مسلم دانشمندان و آگاهان است .

البته با توجه به اينكه خشيت مراتب و مراحلى دارد و علم و دانش و آگاهى نيز داراى سلسله مراتب است مفهوم اين سخن روشن مى شود.

ضمنا بعضى عقيده دارند كه مقام ((خشيت )) مقامى برتر از مقام ((خوف )) است ، زيرا خوف به هر گونه ترس گفته مى شود ولى خشيت ترسى است تواءم با تعظيم و احترام .

 

 نكته ها


على (عليه السلام ) و شيعيانش خير البريه اند


در روايات فراوانى كه از طرق اهل سنت و منابع معروف آنها، و همچنين در منابع معروف شيعه نقل شده ، آيه ((اولئك هم خير البرية )) (آنها بهترين مخلوقات خدا هستند) به على (عليه السلام ) و پيروان او تفسير شده است .

((حاكم حسكانى )) نيشابورى كه از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن پنجم هجرى است اين روايات را در كتاب معروفش ‍ ((شواهدالتنزيل )) با اسناد مختلف نقل مى كند، و تعداد آن بيش از بيست روايت است كه به عنوان نمونه چند روايت را از نظر مى گذارنيم :

1-  (ابن عباس ( مى گويد: هنگامى كه آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية نازل شد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:

هو انت و شيعتك تاتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين ، و ياتى عدوك غضبانا مقحمين :

منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود (در بعضى از نسخه هاى حديث مقمحين آمده است كه به معنى بالا نگاه داشتن سر به وسيله غل و زنجير مى باشد).

2-  در حديث ديگرى از ((ابوبرزه )) آمده است كه وقتى پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين آيه را قرائت كرد، فرمود: هم انت و شيعتك يا على ، و ميعاد ما بينى و بينك الحوض : آنها تو و شيعيانت هستيد، اى على ! و وعده من و شما كنار حوض كوثر است !.

 3-  در حديث ديگرى از ((جابر بن عبدالله انصارى )) آمده است كه ما خدمت پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنار خانه خدا نشسته بوديم على (عليه السلام ) به سوى ما آمد، هنگامى كه چشم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او افتاد فرمود: قد اتاكم اخى : برادرم به سراغ شما مى آيد سپس رو به كعبه كرد: فقال و رب هذه البنية ! ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة : به خداى اين كعبه قسم كه اين مرد و شيعيانش در قيامت رستگارانند سپس رو به سوى ما كرد و افزود:

اما و الله انه اولكم ايمانا بالله ، و اقومكم بامر الله ، و اوفاكم بعهد الله و اقضاكم بحكم الله و اقسمكم بالسوية ، و اعدلكم فى الرعية ، و اعظمكم عند الله مزية .


قال ((جابر)): فانزل الله : ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات

اولئك هم خير البرية )) فكان على اذا اقبل قال اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قد اتاكم خير البرية بعد رسول الله .

به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ايمان آورد، و قيام او به فرمان خدا بيش از همه شما است ، وفايش به عهد الهى از همه بيشتر، و قضاوتش به حكم الله افزونتر، و مساواتش در تقسيم (بيت المال ) از همه زيادتر، عدالتش درباره رعيت از همه فزون تر، و مقامش نزد خداوند از همه بالاتر است .

جابر مى گويد: در اينجا خداوند آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية را نازل فرمود و از آن به بعد هنگامى كه على (عليه السلام ) مى آمد ياران محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گفت ند: بهترين مخلوق خدا بعد از رسول الله آمد!.

نزول اين آيه در كنار خانه كعبه منافات با مدنى بودن سوره ندارد، زيرا ممكن است از قبيل نزول مجدد، و يا تطبيق بوده باشد، بعلاوه بعيد نيست كه نزول اين آيات در سفرهائى كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مدينه به مكه آمده است واقع شده باشد، به خصوص ‍ اينكه راوى روايت جابر بن عبد الله انصارى است كه در مدينه به حضرت ملحق شد، و اطلاق مدنى بر اينگونه آيات بعيد نيست

بعضى از اين احاديث را ((ابن حجر)) در كتاب ((صواعق )) آورده و بعضى را محمد ((شبلنجى )) در ((نور الابصار)).

((جلال الدين سيوطى )) در ((در المنثور)) نيز قسمت عمده روايت اخير را از ((ابن عساكر)) از ((جابر بن عبدالله )) نقل كرده است .

4-  در ((درالمنثور)) از ((ابن عباس )) آمده است كه وقتى آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية نازل شد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على فرمود: هو انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين : آن تو و شيعيان تو در قيامت مى باشيد كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود!

5-  نامبرده در حديث ديگرى از ابن مردويه از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من فرمود: ا لم تسمع قول الله : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية ؟ انت و شيعتك و موعدى و موعدكم الحوض ، اذا جئت الامم للحساب ، تدعون غرا محجلين : آيا اين سخن خدا نشنيده اى كه مى فرمايد: كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند بهترين مخلوقاتند؟ اين تو و شيعيان تو هستيد، و وعده گاه من و شما كنار حوض ‍ كوثر است ، هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد.

بسيارى ديگر از دانشمندان اهل سنت نيز همين مضمون را در كتب خود نقل كرده اند از جمله خطيب خوارزمى در ((مناقب )) و ((ابو نعيم اصفهانى )) در ((كفاية الخصام )) و ((علامه طبرى )) در ((تفسير معروفش )) و ابن صباغ مالكى در ((فصول المهمه )) و ((علامه شوكانى )) در ((فتح الغدير)) و ((شيخ سليمان قندوزى )) در ((ينابيع المودة )) و آلوسى در ((روح المعانى )) ذيل آيات مورد بحث و جمعى ديگر.

كوتاه سخن اينكه حديث فوق از احاديث بسيار معروف و مشهور است كه از سوى غالب دانشمندان و علماى اسلام پذيرفته شده ، و اين فضيلتى است بزرگ و بى نظير براى على (عليه السلام ) و پيروانش .

ضمنا از اين روايات به خوبى اين حقيقت آشكار مى شود كه واژه ((شيعه ))از همان عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به وسيله آن حضرت در ميان مسلمين نشر شد، و اشاره به پيروان خاص امير مؤ منان على (عليه السلام ) است ، و آنها كه گمان مى كنند تعبير شيعه از تعبيراتى است كه قرنها بعد به وجود آمده سخت در اشتباهند.

 

آیات سوره والعادیات:

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعَدِيَتِ ضبْحاً(1) فَالْمُورِيَتِ قَدْحاً(2) فَالمُْغِيرَتِ صبْحاً(3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً(4) فَوَسطنَ بِهِ جَمْعاً(5) إِنَّ الانسنَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ(6) وَ إِنَّهُ عَلى ذَلِك لَشهِيدٌ(7) وَ إِنَّهُ لِحُب الْخَيرِ لَشدِيدٌ(8) أَ فَلا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثرَ مَا فى الْقُبُورِ(9) وَ حُصلَ مَا فى الصدُورِ(10) إِنَّ رَبهُم بهِمْ يَوْمَئذٍ لَّخَبِيرُ(11)

 

ترجمه    :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1-  سوگند به اسبان دوندهاى كه نفس زنان (به سوى ميدان جهاد) پيش ‍ رفتند.
2- و سوگند به آنها (كه بر اثر برخورد سمشان به سنگهاى بيابان ) جرقه هاى آتش افروختند.
3- و با دميدن صبح بر دشمن يورش بردند.
4- و گرد و غبار به هر سو پراكنده كردند.
5-  و (ناگهان ) در ميان دشمن ظاهر شدند.
6-  كه انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش ناسپاس و بخيل است .
7- و او خود نيز بر اين معنى گواه است .
8- او علاقه شديدى به مال دارد.
9-  آيا نمى داند روزى كه تمام آنچه در قبرهاست زنده مى شود.
10- و آنچه در درون سينه ها است آشكار مى گردد.
11-  در آن روز پروردگارشان از آنها كاملا با خبر است .

 

 

شاءن نزول :

 در حديثى آمده است كه اين سوره بعد از جنگ ذات السلاسل نازل شد و ماجرا چنين بود:

در سال هشتم هجرت به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر دادند كه دوازده هزار سوار در سرزمين يابس جمع شده ، و با يكديگر عهد كرده اند كه تا پيامبر  (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) را به قتل نرسانند و جماعت مسلمين را متلاشى نكنند از پاى ننشينند!

پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمع كثيرى از ياران خود را به سركردگى بعضى از صحابه به سراغ آنها فرستاد، ولى بعد از گفتگوهائى بدون نتيجه بازگشتند، سرانجام پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را با گروه كثيرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت ، آنها به سرعت به سوى منطقه دشمن حركت كردند و شبانه راه مى رفتند، و صبحگاهان دشمن را در حلقه محاصره گرفتند، نخست اسلام را بر آنها عرضه داشتند چون نپذيرفتند هنوز هوا تاريك بود كه به آنها حمله كردند و آنان را درهم شكستند، عده اى را كشتند، و زنان و فرزندانشان را اسير كردند، و اموال فراوانى به غنيمت گرفتند.

سوره و العاديات نازل شد در حالى كه هنوز سربازان اسلام به مدينه باز نگشته بودند، پيغمبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن روز براى نماز صبح آمد، و اين سوره را در نماز تلاوت فرمود، بعد از پايان نماز اصحاب عرض كردند: اين سوره اى است كه ما تا به حال نشنيده بوديم !.

فرمود: آرى ، على (عليه السلام ) بر دشمنان پيروز شد، و جبرئيل ديشب با آوردن اين سوره به من بشارت داد.

چند روز بعد على (عليه السلام ) با غنائم و اسيران به مدينه وارد شد ، بعضى معتقدند كه اين يكى از مصاديق روشن آيه است نه شاءن نزول .

------------------------------

پي نوشت ها :

1- تفسير  آیه    خیر البریه         سوره  بیینه , آیه 7               (جلد بيست و هفتم   تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تفسير  آیات والعادیات      سوره والعادیات, آیه 1-11         (جلد بيست و هفتم    تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - قسمت يازدهم

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت يازدهم)


------------------------------------------

آیه    وصالح المومنین :

إِن تَتُوبَا إِلى اللَّهِ فَقَدْ صغَت قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبرِيلُ وَ صلِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَئكةُ بَعْدَ ذَلِك ظهِيرٌ(4)

ترجمه    :

4- اگر از كار خود توبه كنيد (به نفع شما است ) زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش ‍ نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور او است ، و همچنين جبرئيل و مؤ منان صالح ، و فرشتگان بعد از آنها پشتيبان او هستند.

 

تفسیر


- منظور از ((صالح المؤ منين )) كيست ؟


بدون شك )صالح المؤ منين ( معنى وسيعى دارد كه همه مؤ منان صالح و با تقوا و كامل الايمان را شامل مى شود، هر چند صالح در اينجا مفرد است ، و نه جمع ولى چون معنى جنسى دارد از آن عموميت استفاده مى شود.
اما در اينكه مصداق اتم و اكمل آن در اينجا كيست ؟ از روايات متعددى استفاده مى شود كه منظور ((امير مؤ منان )) على (عليه السلام ) است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : لقد عرف رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عليا (عليه السلام ) اصحابه مرتين : اما مرة فحيث قال : من كنت مولاه فعلى مولاه و اما الثانية فحيث نزلت هذه الاية : فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤ منين ...)) اخذ رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيد على (عليه السلام ) فقال : ايها الناس ‍ هذا صالح المؤ منين !!: ((رسول خدا دو بار على (عليه السلام ) را (با صراحت ) به يارانش معرفى كرده يكبار آنجا كه فرمود: (در غدير خم ): من كنت مولاه فعلى مولاه : ((هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است ))، و اما بار دوم هنگامى كه آيه ان الله هو مولاه ... نازل شد، رسول خدا دست على (عليه السلام ) را گرفت و فرمود: اى مردم اين ((صالح المؤ منين )) است ))!
اين معنى را بسيارى از علماى اهل سنت نيز در كتابهاى خود نقل كرده اند از جمله علامه ((ثعلبى )) و علامه ((گنجى )) در ((كفاية الطالب )) و ((ابوحيان اندلسى )) و ((سبط ابن جوزى )) و غير آنها.
جمعى از مفسران از جمله ((سيوطى )) در ((درالمنثور)) ذيل آيه مورد بحث و ((قرطبى )) در تفسير معروف خود و همچنين ((آلوسى )) در ((روح المعانى )) در تفسير همين آيه اين روايت را نقل كرده اند.
نويسنده ((روح البيان )) بعد از نقل اين روايت از ((مجاهد)) مى گويد: مؤ يد اين حديث ، حديث معروف ((منزله )) است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى ، زيرا عنوان ((صالحين )) در آيات قرآن براى انبياء آمده است ، از جمله در آيه و كلا جعلنا صالحين (انبياء - 72) و در آيه الحقنا بالصالحين (يوسف - 101) مى باشد (كه در اولى عنوان ((صالح )) به جمعى از انبياء، و در دومى به حضرت يوسف اطلاق شده است ) و هنگامى كه على (عليه السلام ) به منزله ((هارون )) باشد، او نيز مصداق صالح است (دقت كنيد).
كوتاه سخن اينكه : احاديث در اين زمينه فراوان است ، مفسر معروف محدث ((بحرانى )) در تفسير ((برهان )) بعد از ذكر روايتى در اين زمينه از محمد بن عباس نقل مى كند كه او 52 حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت جمع آورى كرده ، سپس خود او به نقل قسمتى از آن مى پردازد.(1)

 

آیه اطعام:

وَ يُطعِمُونَ الطعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً(8)

ترجمه    :

4-  و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند.

تفسیر

 

سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر  (صلى اللّه عليه و آله و سلّم (


ابن عباس مى گويد حسن و حسين (عليهماالسلام ) بيمار شدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند، و به على (عليه السلام ) گفتند: اى ابوالحسن ! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى ، على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و فضه كه خادمه آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق بعضى از روايات حسن و حسين (عليهماالسلام ) نيز گفتند ما هم نذر مى كنيم روزه بگيريم ).


چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على (عليه السلام ) سه من جو قرض نمود، و فاطمه (صلى الله عليه و آله ) يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت ، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت : السلام عليكم اهل بيت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم ، غذائى به من بدهيد خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.


روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نان جوين ) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).

در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد على (عليه السلام ) دست حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ) را گرفته بود و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مى لرزند! فرمود! اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است ، سپسبرخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه (عليهاالسلام ) شد ديد در محراب عبادت ايستاده ، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده ، و چشمهايش به گودى نشسته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناراحت شد.


در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت اى محمد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد، سپس سوره ((هل اتى )) را بر او خواند (بعضى گفته اند كه از آيه ((ان الابرار)) تا آيه كان سعيكم مشكورا كه مجموعا هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت ).


آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در ((الغدير)) به عنوان ((قدر مشترك )) ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده آمده است ، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن ).
به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است .

و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره ، در ماجراى فوق نازل شده است ، و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث ، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على (عليه السلام ) و فاطمه زهرا و فرزندانشان آورده اند.


حتى چنانكه در آغاز سوره گفتيم اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف ((امام شافعى )) آمده است .
در اينجا بهانه جويانى كه هر وقت به فضائل على (عليه السلام ) مى رسند حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند منتهاى دقت را در اشكال تراشى به عمل آورده و خرده گيريهائى بر اين شاءن نزول دارند از جمله :
1- اين سوره ((مكى )) است در حالى كه داستان شاءن نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) است كه قطعا در مدينه واقع شده ولى چنانكه در آغاز اين سوره مشروحا بيان كرديم دلائل روشنى در دست داريم كه نشان مى دهد تمام سوره ((هل اتى )) و يا لااقل ((هيجده آيه )) در مدينه نازل شده است .

2-  لفظ آيه عام است چگونه مى توان آن را تخصيص به افراد معينى داد.
ولى ناگفته پيدا است كه عام بودن مفهوم آيه منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گسترده اى دارد، ولى شاءن نزول كه مصداق اتم و اعلاى آن است مورد خاصى مى باشد، و اين عجيب است كه عموميت مفهوم آيه اى را كسى دليل بر نفى شاءن نزول آن بگيرد.

3- بعضى ، شاءن نزولهاى ديگرى نقل كرده اند كه با شاءن نزول فوق سازگار نيست ، از جمله اينكه ((سيوطى )) در ((در المنثور)) نقل كرده كه مرد سياه پوستى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از ((تسبيح )) و ((تهليل )) سؤ ال كرد.

عمر گفت : بس است زياد از رسول خدا سؤ ال كردى ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود عمر خاموش باش ، و در اين هنگام سوره ((هل اتى )) بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد!.


در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است كه مردى از حبشه خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و مى خواست از او سؤ ال كند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود سؤ ال كن و فرا گير، عرض كرد اى رسول خدا گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت به ما برترى داريد، اگر من به آنچه تو ايمان آورده اى ايمان بياورم ، و همانند آنچه عمل مى كنى عمل كنم ، من با تو در بهشت خواهم بود؟ فرمود آرى ، سوگند به كسى كه جانم به دست او است سفيدى سياه پوستان در بهشت از هزار سال راه ديده مى شود، سپس پيامبر ثوابهاى مهمى براى گفتن لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده بيان فرمود و در اين هنگام سوره هل اتى نازل شد!
ولى با توجه به اينكه اين روايات تقريبا هيچگونه تناسبى با مضمون آيات سوره ((هل اتى )) ندارد، به نظر مى رسد كه براى پايمال كردن شاءن نزول سابق از سوى عمال بنى اميه يا مانند آنان جعل شده باشد.

4- بهانه ديگر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه چگونه انسان مى تواند سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟!
ولى اين ايراد عجيبى است براى اينكه خود ما افراد متعددى را ديده ايم كه براى بعضى از معالجات طبى سه روز كه سهل است امساك معروف ((چهل روز)) را انجام داده اند، يعنى چهل روز تمام تنها آب نوشيده اند! و مطلقا غذائى نخورده اند! و همين امر باعث درمان بسيارى از بيماريهاى آنها شده ،

حتى يكى از اطباى معروف غير مسلمان بنام ((الكسى سوفورين )) كتابى در زمينه آثار درمانى مهم چنين امساكى با ذكر برنامه دقيق آن نوشته است .
حتى اگر تعجب نكنيد بعضى از همكاران در تفسير نمونه ، اين امساك را تا 22 روز عملا انجام داده اند.

5- بعضى ديگر براى اينكه به سادگى از كنار اين فضيلت بگذرند از طريق ديگرى وارد شده اند، مثلا ((آلوسى )) مى گويد: اگر بگوئيم اين سوره درباره على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) نازل نشده چيزى از قدر آنها نمى كاهد، زيرا داخل بودن آنها در عنوان ((ابرار)) مطلب آشكارى است كه هر كس مى داند، سپس به بيان بعضى از فضائل آنها پرداخته ، مى گويد: انسان چه درباره اين دو بزرگوار مى تواند بگويد جز اينكه على (عليه السلام ) مولاى مؤ منان و وصى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فاطمه (عليهاالسلام ) پاره تن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جزء وجود محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حسنين (عليهماالسلام ) روح و ريحان ، و آقايان جوانان بهشتند، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست ، بلكه هر كس غير اين راه را بپويد گمراه است .
ولى ما مى گوييم اگر بنا شود فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم ، بقيه فضائل نيز تدريجا به چنين سرنوشتى دچار مى شود، و روزى فرا خواهد رسيد كه بعضى اصل فضيلت على و بانوى اسلام و حسنين (عليهم السلام ) را نيز انكار كنند!


قابل توجه اينكه در بعضى از روايات از خود على (عليه السلام ) نقل شده كه در موارد متعدد به نزول اين آيات در مورد خود و فرزندانش در مقابل مخالفان استدلال كرده است .


اين نكته نيز قابل توجه است كه
((اسير)) معمولا در ((مدينه )) وجود داشت ، و در مكه به حكم آن كه هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود كمتر اسير ديده مى شد، و اين گواه ديگرى بر مدنى بودن اين سوره است .
آخرين نكته اى را كه در اينجا لازم به ياد آورى مى دانيم اين است كه به گفته جمعى از دانشمندان اسلامى از جمله ((آلوسى )) مفسر معروف اهل سنت بسيارى از نعمتهاى بهشتى در اين سوره بر شمرده شده است ولى از ((حورالعين )) كه غالبا در قرآن مجيد در عداد نعمتهاى بهشتى آمده مطلقا سخنى مطرح نيست ، ممكن است اين امر به خاطر نزول اين سوره درباره فاطمه زهرا و همسر و فرزندانش مى باشد كه به احترام بانوى اسلام (عليهاالسلام ) ذكرى از ((حور)) به ميان نيامده(2)      !.

 

------------------------------

پي نوشت ها :

1- تفسير  آیه    وصالح المومنین         سوره  حشر , آیه 4         (جلد بيست و چهارم   تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تفسير  آیه اطعام                         سوره انسان , آیه 8         (جلد بيست و پنجم    تفسير نمونه) جمعی از فضلا


آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - قسمت دهم


هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت دهم)

------------------------------------------

آیات السابقون السابقون :

 

 وَ السبِقُونَ السبِقُونَ (10)  أُولَئك الْمُقَرَّبُونَ(11)   (سوره واقعه , آیه 10 و 11)

 

ترجمه    :

  -  10  و سومين گروه پيشگامان پيشگام !

       11     - آنها مقربانند

 

تفسیر


سرانجام گروه سوم را چنين توصيف مى كند: (و پيشگامان پيشگام)(و السابقون السابقون (.
(آنها مقربانند! ((اولئك المقربون).

((سابقون )) كسانى هستند كه نه تنها در ايمان پيشگامند، كه در اعمال خير و صفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند، آنها ((اسوه )) و ((قدوه )) مردمند، و امام و پيشواى خلقند، و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.

بنابراين اگر بعضى از مفسران پيشگام بودن آنها را تنها به سبقت در طاعة الله (اطاعت خدا) يا نمازهاى پنجگانه ، يا جهاد، يا هجرت ، يا توبه ، و امثال آن تفسير كرده اند، هر كدام گوشه اى از اين مفهوم وسيع را مورد توجه قرار داده اند، وگرنه اين كلمه اينها و غير اينها از خيرات و بركات را شامل مى شود، و نيز اگر در روايات اسلامى گاه ((سابقون )) به چهار نفر ((هابيل )) و ((مؤ من آل فرعون )) و ((حبيب نجار)) كه هر كدام در امت خود پيشگام بودند، و همچنين اميرمؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه نخستين مسلمان از مردان بود تفسير شده ، در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آن است ، و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه نيست.

در حديث ديگرى آمده است كه رسول خدا فرمود: اتدرون من السابقون الى ظل الله يوم القيامة ؟:

((آيا مى دانيد چه كسانى پيشگامان به سوى سايه لطف پروردگار در قيامتند))؟! اصحاب عرض كردند: خدا و رسولش آگاهتر است ، فرمود: الذين اذ اعطوا الحق قبلوه ، و اذا سالوه بذلوه ، و حكموا للناس كحكمهم لانفسهم : ((آنها كسانى هستند كه وقتى حق به آنها داده شود پذيرا مى گردند، و هنگامى كه از حق سؤ ال شوند آنرا در اختيار مى گذارند، و درباره مردم آنگونه حكم مى كنند كه درباره خودشان ))!.

در بعضى از روايات نيز به پيامبران مرسل و غير مرسل تفسير شده است .

در حديثى نيز مى خوانيم كه ابن عباس مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره اين آيه سؤ ال كردم ، فرمود: جبرئيل به من چنين گفته است : ذلك على (عليه السلام ) و شيعته هم السابقون الى الجنة ، المقربون من الله بكرامته لهم : ((آنها على (عليه السلام ) و پيروان او هستند

كه پيشگامان به سوى بهشت و مقربان درگاه خدايند به خاطر احترامى كه خدا براى آنها قائل شده است )).

ولى اينها نيز در حقيقت بيان مصداقهاى روشنى از مفهوم گسترده فوق است ، مفهومى كه همه پيشگامان را در هر امت و ملتى شامل مى شود.

 

آیه نجوی الرسول  :

 

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا نَجَيْتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يَدَى نجْوَاشْ صدَقَةً ذَلِك خَيرٌ لَّكمْ وَ أَطهَرُ فَإِن لَّمْ تجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. (سوره مجادله, آیه 12)

ترجمه    :

 

۱۲ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوى كنيد قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد، اين براى شما بهتر و پاكيزهتر است ، و اگر توانائى نداشته باشيد خداوند غفور و رحيم است.

 

  شان نزول :

مرحوم ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) و جمعى ديگر از مفسران معروف در شاءن نزول اين آيات چنين نقل كرده اند: جمعى از اغنياء خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى آمدند و با او نجوى مى كردند (اين كار علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) را مى گرفت مايه نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود) در اينجا خداوند نخستين آيات فوق را نازل كرد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوى كردن با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) صدقهاى به مستمندان بپردازند، اغنياء وقتى چنين ديدند از نجوى خوددارى كردند، آيه دوم نازل شد (و آنها را ملامت كرد و حكم آيه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوى به همگان داد (ولى نجوى در مورد كار خير و اطاعت پروردگار).


بعضى از مفسران نيز تصريح كرده اند كه هدف گروهى از نجوى كنندگان اين بود كه از اين راه برترى بر ديگران كسب كنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) هم روى بزرگوارى خاص خود در عين اين كه ناراحت بود از آنها ممانعت نمى كرد تا اين كه قرآن آنها را از اين كار نهى نمود .

 تفسير :

يك آزمون جالب

در بخشى از آيات گذشته سخن از مساءله نجوى بود آيات مورد بحث ادامه و تكميلى است براى همان مطلب .

نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوى كنيد پيش از آن صدقه اى در راه خدا بدهيد)) (يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ).

چنانكه در شاءن نزول گفتيم اين دستور به خاطر آن بود كه گروهى از مردم مخصوصا از اغنيا مرتبا مزاحم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى شدند و با او نجوى مى كردند، كارى كه مايه اندوه ديگران ، و يا كسب امتياز بى دليلى براى اينان بود، بعلاوه موجب تضييع اوقات گرانبهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى شد، حكم فوق نازل گشت و آزمونى بود براى آنها و نيز كمكى به مستمندان و وسيله مؤ ثرى براى كم شدن اين مزاحمتها.

سپس مى افزايد: اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است (ذلك خير لكم و اطهر(.
اما ((خير)) بودن اين صدقه هم براى متمكنان بود ، زيرا موجب ثوابى مى شد، و هم براى نيازمندان ، چرا كه وسيله كمكى به آنها محسوب مى گشت .

و اما ((اطهر)) بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست ، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى ، زيرا هنگامى كه نجوى از صورت مجانى در مى آيد و نياز به دادن صدقه اى داشت طبعا كمتر مى شد همان گونه اى كه شد و اين يكنوع پاكيزه گى براى محيط فكرى و اجتماعى مسلمانان بود.

ولى از آنجا كه اگر وجوب صدقه قبل از نجوى عموميت مى داشت فقرا از طرح مسائل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به صورت نجوى محروم مى شدند، در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته مى فرمايد: ((اگر توانائى نداشته باشيد خداوند غفور و رحيم است )) (فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم ).

و به اين ترتيب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوى براى آنان واجب بود، و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نجوى كنند.

جالب اينكه دستور فوق تاثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوى خوددارى كردند، و او امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود اينجا بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه بايد مسلمانان از اين دستور بفهمند و درس گيرند گرفتند، لذا آيه بعد نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود: ((آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوى خوددارى كرديد))؟! (ااشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ).

معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيشتر است ، و نيز معلوم مى شود در اين نجواها غالبا مسائل حياتى مطرح نمى شد، و گرنه چه مانعى داشت كه اين گروه قبل از نجوى صدقهاى مى دادند و نجوى مى كردند، به خصوص اينكه مقدار خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل كنند.

سپس مى افزايد: ((اكنون كه اين كار را نكرديد ، و خود به تقصير خويشتن پى برديد و خداوند شما را بخشيد، و توبه شما را پذيرفت ، نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد، و خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد، و بدانيد خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است )) (فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اطيعوا الله و رسوله و الله خبير بما تعملون ).


نكته ها :


۱ - تنها عمل كننده به آيه صدقه و نجوى غالب مفسران شيعه و اهل سنت نوشته اند تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود چنانكه طبرسى در روايتى از خود حضرت نقل مى كند كه فرمود: آية من كتاب الله لم يعمل بها احد قبلى ، و لا يعمل بها احد بعدى كان لى دينار فصرفته بعشرة دراهم فكنت اذا جئت الى النبى (صلى اللّه عليه و آله ) تصدقت بدرهم :
((
آيه اى در قرآن است كه احدى قبل از من و بعد از من به آن عمل نكرده و نخواهد كرد، من يك دينار داشتم آنرا به ده درهم تبديل كردم و هر زمان مى خواستم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نجوا كنم درهمى را صدقه مى دادم.

همين مضمون را )شوكانى(از)عبد الرزاق (و)ابن المنذر(و )ابن ابى حات (و)ابن مردويه (نقل كرده است.

)فخر رازى (نيز اين حديث را كه تنها كسى كه به آيه فوق عمل كرد على (عليه السلام ) بود از جمعى از محدثان از ابن عباس نقل كرده است .

در)در المنثور(نيز روايات متعددى در ذيل آيات فوق در همين معنى آمده است .

در تفسير )روح البيان (از (عبدالله فرزند عمر بن خطاب (نقل مى كند كه مى گفت : كان لعلى (عليه السلام ) ثلاث ، لو كانت لى واحدة منهن كانت احب الى من حمر النعم : تزويجه فاطمه (عليه السلام )، و اعطائه الراية يوم خيبر، و آية النجوى !: على (عليه السلام ) سه فضيلت داشت كه اگر يكى از آنها براى من حاصل مى شد بهتر بود از شتران سرخ موى (اين تعبير در ميان عرب براى اشاره به گرانبهاترين اموال به كار برده مى شد، و آن را به صورت ضرب المثل به هنگام بيان بسيار نفيس ‍ بودن چيزى ذكر مى كردند) نخست تزويج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فاطمه (سلام الله عليها) را به او بود، و ديگر دادن پرچم به دستش در روز خيبر، و ديگر آيه نجوى . ثبوت اين فضيلت بزرگ براى على (عليه السلام ( در غالب كتب تفسير و حديث آمده و چنان مشهور و معروف است كه نيازى به شرح بيشتر نيست .

۲ - فلسفه تشريع و نسخ حكم صدقه قبلاز نجوى چرا وجوب صدقه قبل از نجوى كردن با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) تشريع شد و بعد از مدت كوتاهى نسخ گرديد؟

پاسخ اين سؤ ال را به خوبى مى توان از قرائن موجود در آيه فوق و شاءن نزول آن به دست آورد، هدف آزمايشى بود، براى افراد پر ادعائى كه از اين طريق اظهار علاقه خاصى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى كردند، معلوم شد اين اظهار علاقه ها تنها در صورتى است كه نجوى مجانى باشد، اما هنگامى كه نياز به بذل مقدارى مال داشت خاموش ‍ شدند.

از اين گذشته ، اين حكم براى هميشه در مسلمانان اثر گذارد، و نشان داد تا ضرورتى نباشد نبايد وقت گرانبهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ديگر رهبران بزرگ اسلامى را با نجوى گرفت ، و وسيله ناخشنودى مردم را فراهم ساخت ، و در حقيقت كنترلى بود براى نجواها در آينده .
بنابراين حكم مزبور از آغاز جنبه موقتى داشته ، و پس از آنكه هدف آن تامين گرديد نسخ شد، زيرا ادامه آن نيز مشكلى ايجاد مى كرد، چرا كه گاه مسائل ضرورى پيش مى آمد كه لازم بود به طور خصوصى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان گذارده شود، چنانچه حكم صدقه باقى مى ماند اى بسا اين ضرورتها از دست ميرفت ، و افراد يا جامعه اسلامى زيان مى ديدند.
به طور كلى در موارد نسخ ، حكم هميشه از اول جنبه محدود و موقت داشته ، هر چند مردم از اين معنى احيانا آگاه نبوده و آنرا هميشگى تصور مى كردند.

۳ - آيا اين فضيلت بود؟

بدون شك على (عليه السلام ) در زمره ثروتمندان اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نبود، زندگى ساده و زاهدانه اى داشت ، با اين حال براى احترام به اين حكم الهى در همان مدت كوتاه چند بار صدقه داد و مسائل ضرورى را از طريق نجوى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان نهاد، و چنانكه گفتيم اين مساءله در ميان مفسران و ارباب حديث مسلم است .

ولى بعضى با قبول اين موضوع ، اصرار دارند فضيلت بودن آنرا انكار كنند.

از جمله اينكه مى گويند اگر بزرگان صحابه اقدام به اين كار نكردند نيازى به آن نديدند، و يا وقت كافى نداشتند، يا فكر مى كردند مبادا باعث ناراحتى فقرا و وحشت اغنيا گردد! بنابراين فضيلتى براى على (عليه السلام ) محسوب يا موجب سلب فضيلتى از ديگران نمى گردد!.

ولى گويا آنها در متن آيه دوم دقت نكرده اند كه خداوند به عنوان سرزنش ‍ مى فرمايد: اءاءشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ((آيا از فقر ترسيديد و بخل كرديد كه قبل از نجوى صدقه اى نداديد)) و حتى در ذيل آيه تعبير به توبه مى كند كه ظاهرا ناظر به همين معنى است ، از اين تعبير روشن مى شود كه اقدام بر صدقه و نجوى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كار مطلوبى بوده است و گرنه سرزنش و توبه نداشت .

بدون شك جمعى از اصحاب سرشناس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) قبل از اين ماجرا با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نجوى داشتند (چون افراد عادى و دور افتاده كمتر اقدام به چنين كارى ميكردند) ولى همين صحابه معروف بعد از دستور صدقه از اين كار خوددارى نمودند، تنها كسى كه به اين دستور احترام گذارد و جامه عمل به آن پوشانيد على (عليه السلام ) بود چه مى شود كه ما ظاهر آيات و رواياتى كه در اين زمينه است و در كتب مختلف اسلامى نقل شده بپذيريم و با احتمالات ضعيف و بى اساس يك واقعيت را ناديده نگيريم ، و با عبد الله بن عمر كه اين فضيلت را همرديف با تزويج فاطمه (عليه السلام ) و پرچمدارى روز فتح خيبر و برتر از ((حمر النعم )) قرار داده همصدا شويم ؟!

۴ - مدت حكم و مقدار صدقه در اينكه حكم بالا يعنى وجوب صدقه قبل از نجوى با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چقدر به طول انجاميد و نسخ شد؟ نقلهاى مختلفى است : بعضى آنرا يكساعت ، و بعضى يكشب ، و بعضى ده روز ذكر كرده اند، و ظاهر همان قول سوم است چرا كه يكساعت و يكشب براى يك چنين امتحانى هرگز كافى نبود، چرا كه مى توانستند متعذر شوند كه در اين مدت كوتاه موجبى براى نجوى پيش نيامد، ولى مدت ده روز مى تواند حقايق را روشن سازد، و زمينه اى براى ملامت و سرزنش متخلفان فراهم كند.

و اما در مورد مقدار صدقه نه در آيه مقدارى براى آن ذكر شده و نه در روايات اسلامى ، هر چند از عمل على (عليه السلام ) بر مى آيد كه حتى يكدرهم نيز كافى بوده است .

------------------------------

پي نوشت ها :

1- تفسير   آیه تاسابقون السابقون     سوره واقعه , آیه 10 و 11     (جلد بيست و سوم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تفسير  آیه نجوی الرسول              سوره مجادله , آیه 12     (جلد بيست و سوم    تفسير نمونه) جمعی از فضلا

 

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - قسمت نهم

 

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت نهم)

------------------------------------------

آیه مسئولون  : 24)وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ -!   (سوره صافات, آیه 24)

ترجمه    :  آنها را نگهداريد که بايد بازپرسى شوند

تفسير   :

گفتگوى رهبران و پيروان گمراه در دوزخ

بـطـورى كـه در آيـات گـذشـتـه دانـستيم فرشتگان مجازات ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و معبودان دروغين يكجا كوچ مى دهند و به سوى جاده جهنم هدايت مى كنند.

در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند (و قفوهم انهم مسئولون).

آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.

اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟

بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.

بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان .

بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله .

بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى ، تـنـدرسـتـى ، عـمـر، مال و مانند اينها.

و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از

ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى شود.

البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت ، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .

در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟

آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟

اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت :

نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت ، حـتى بر خودشان ، و بـازپـرسـى و سـؤ ال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.

ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست ، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.
البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤ ال نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد (دقت كنيد).

بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟! (ما لكم لا تناصرون) آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت ، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

نكته ها:

1- از ولايت على (عليه السلام ) نيز سؤ ال مى شود

بـه طـورى كـه قـبـلا هـم اشـاره كـرديـم روايـات مـتـعـددى در مـنـابـع شـيـعـه و اهـل سنت در تفسير آيه و قفوهم انهم مسئولون وارد شده كه نشان مى دهد از جمله مسائلى كه آن روز از مجرمان مى شود ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) است .

شـيـخ طـوسى در امالى از انس بن مالك از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل مـى كند: اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط على جهنم لم يجز عليه الا من معه جـواز فيه ولاية على بن ابيطالب ، و ذلك قوله تعالى : و قفوهم انهم مسئولون يعنى عن ولايـة على بن ابيطالب (عليه السلام ): هنگامى كه روز قيامت مى شود و صراط بر روى جهنم نصب مى گردد هيچكس نمى تواند از روى آن
عـبـور كـنـد مـگـر ايـنـكـه جوازى در دست داشته باشد كه در آن ولايت على (عليه السلام)  باشد و اين همان است كه خداوند مى گويد: و قفوهم انهم مسئولون .

در بـسـيـارى از كـتـب اهـل سـنـت نـيـز تـفـسـيـر ايـن آيـه بـه سـؤ ال شـدن از ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام )، از ابن عباس و ابو سعيد خدرى ، از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت ، از جـمـله كـسـانـى كـه ايـن حـديـث را نقل كرده اند اين دانشمندان هستند:

ابن حجر هيثمى در صواعق المحرقه (صفحه 147).

عبد الرزاق حنبلى (طبق نقل كشف الغمه صفحه 92(.

علامه سبط ابن جوزى در تذكره (صفحه 21).

آلوسى در روح المعانى ذيل آيه مورد بحث .

ابو نعيم اصفهانى (طبق نقل كفاية الخصال صفحه 360).

و گروهى ديگر.

البته همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمى سـازد، بـلكـه در حقيقت مصداقهاى روشن آيات را منعكس مى كند، بنابراين هيچ مانعى ندارد كـه سـؤ ال از هـمه عقائد شود، ولى از آنجا كه مساءله ولايت موقعيت خاصى در بحث عقائد دارد بالخصوص روى آن تكيه شده است .

اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنى يك دوستى ساده و يا اعتقاد خشك نيست ، بـلكـه هـدف قـبـول رهـبـرى عـلى (عـليـه السـلام ) در مسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى و اجتماعى بعد از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، مسائلى كه نمونه هائى از آن در خطبه هاى غراى نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت (عليه السلام ) منعكس است ،

مـسـائلى كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤ ثرى براى خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است .

2- پـيـشـوايـان و پـيـروان گمراه ! در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتى پر معنى به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است .

ايـن هـشـدارى اسـت آموزنده به همه كسانى كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه مى گذارند.
در آن روز گر چه هر كدام سعى مى كنند از ديگرى برائت جويند، و حتى گناه خود را به گردن او بيندازند، ولى با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بى گناهى خويش نيستند.

 

 

آیه مودت  :

23)ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ  (سوره شوری, آیه 23)

 

ترجمه    :  "اين همان چيزى است که خداوند بندگانش را که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند به آن نويد مى‏دهد! بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏کنم جز دوست‏داشتن نزديکانم [= اهل بيتم‏]؛ و هر کس کار نيکى انجام دهد ، بر نيکى‏اش مى‏افزاييم؛ چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است."

 

تفسير   :

مودت اهل بيت (عليه السلام ) پاداش رسالت است


در اين آيه براى بيان عظمت پاداش الهي مى فرمايد: (اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد) ذلك الذى يبشر الله عباده الذين آمنوا و عملوا الصالحات).

بشارت مى دهد تا رنجهاى طاعت و بندگى و مبارزه با هواى نفس و جهاد در برابر دشمنان بر آنها سخت نيايد، و به آن پاداشهاى عظيم توان و نيروى بيشترى در راههاى پر فراز و نشيب زندگى براى رسيدن به رضاى پروردگار پيدا كنند.

و از آنجا كه ابلاغ اين رسالت از سوى پيامبر بزرگوار اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گاه اين توهم را ايجاد مى كرد كه او چه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از مردم مى طلبد به دنبال اين سخن به پيامبر دستور مى دهد: (بگو: من هيچ اجر و پاداشى بر اين موضوع از شما درخواست نمى كنم ، جز اينكه ذوى القرباى مرا دوست داريد)قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى .(

دوستى ذوى القربى چنانكه مشروحا بيان خواهد شد بازگشت به مساءله ولايت و قبول رهبرى ائمه معصومين (عليه السلام ) از دودمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ادامه مساءله ولايت الهيه است ، و پر واضح است كه قبول اين ولايت و رهبرى همانند نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سبب سعادت خود انسانها
است و نتيجه اش به خود آنها بازگشت مى كند.

توضيح اينكه :

مفسران در تفسير اين جمله بحثهاى فراوانى دارند و تفسيرهاى مختلفى ، كه هرگاه با ذهن خالى از پيشداوريها به آنها نگاه كنيم مى بينيم بر اثر انگيزه هاى مختلفى از مفهوم اصلى آيه دور شده اند، و احتمالاتى را برگزيده اند كه نه با محتواى آيه سازگار است و نه با شاءن نزول و ساير قرائن تاريخى و روائى .
رويهمرفته چهار تفسير معروف براى آيه وجود دارد.

1- همان كه در بالا اشاره شد كه منظور از ذوى القربى نزديكان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و محبت آنها وسيله اى است براى قبول امامت و رهبرى ائمه معصومين (عليه السلام ) از دودمان آنحضرت ، و پشتوانه اى بر اداى رسالت .

جمعى از مفسران نخستين ، و تمام مفسران شيعه اين معنا را برگزيده اند، و روايات فراوانى از طرف شيعه و اهل سنت در اين زمينه نقل شده كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد.

2- منظور اين است كه اجر و پاداش رسالت دوست داشتن امورى است كه شما را به (قرب الهى )دعوت مى كند.

اين تفسير را كه جمعى از مفسران اهل سنت انتخاب كرده اند به هيچوجه با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيرا در اين صورت معنى آيه چنين مى شود كه از شما مى خواهم كه اطاعت الهى را دوست بداريد، و مودت آن را به دل بسپاريد، در حالى كه بايد گفته شود من از شما اطاعت الهى را مى خواهم (نه مودت اطاعت الهى).

بعلاوه در ميان مخاطبين آيه كسى وجود نداشت كه دوست ندارد به خدا نزديك شود حتى مشركان نيز علاقه داشتند كه به خدا نزديك شوند و اصولا عبادت بتها را وسيله اى براى اين كار مى پنداشتند.

3- منظور اين است كه شما بستگان خودتان را به عنوان پاداش رسالت داريد و صله رحم بجا آوريد.
با اين تفسير هيچ تناسبى در ميان رسالت و پاداش آن وجود ندارد، زيرا دوست داشتن بستگان خود چه خدمتى مى تواند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده باشد؟ و چگونه ممكن است اجر رسالت قرارداده شود؟!

4- منظور اين است كه پاداش من اين است كه خويشاوندى مرا نسبت به خود محفوظ داريد، و بخاطر اينكه با اكثر قبايل شما رابطه خويشاوندى دارم مرا آزار ندهيد ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق نسبى با قبايل قريش ارتباط داشت و از طريق سببى (ازدواج ) با بسيارى از قبايل ديگر، و از طريق مادر با جمعى از مردم مدينه از قبيله بنى النجار، و از طرف مادر رضاعى به قبيله بنى سعد).
اين تعبير بدترين معنائى است كه براى آيه شده است چرا كه درخواست اجر رسالت از كسانى است كه رسالت او را پذيرا شده اند، و هر گاه كسانى رسالت را پذيرا شوند ديگر نيازى به اين بحثها نيست ، آنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان فرستاده الهى احترام مى گذارند، احتياجى ندارد كه به خاطر قرابت و خويشاونديش او را محترم بشمرند، چرا كه احترام ناشى از قبول رسالت ما فوق همه اينها است ، در واقع اين تفسير را بايد از اشتباهات بزرگى شمرد كه دامان بعضى از مفسران را گرفته و مفهوم آيه را به كلى مسخ كرده است .

در اينجا براى اينكه به حقيقت محتواى آيه آشناتر شويم بهترين راه آن است كه از آيات ديگر قرآن كمك گيريم :

در بسيارى از آيات قرآن مجيد مى خوانيم : پيامبران مى گفتند پاداشى از شما در برابر دعوت رسالت نمى خواهيم ، و پاداش ما تنها بر پروردگار عالميان است (ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ) .

و در مورد شخص پيامبر اسلام نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود: در يكجا مى گويد قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله: (بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شما است اجر و پاداش من فقط بر خداوند است ) (سبا – 47) .

و در جاى ديگر مى خوانيم : قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا: بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچگونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم ، مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند. و بالاخره در مورد ديگرى مى گويد: قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين : (من از شما پاداشى نمى طلبم و چيزى بر شما تحميل نمى كنم ) (ص - 86).

هرگاه اين آيات سه گانه را با آيه مورد بحث در كنار هم بگذاريم نتيجه گيرى كردن از آن آسان است : در يكجا به كلى نفى اجر و مزد مى كند. در جاى ديگر مى گويد: من تنها پاداش از كسى مى خواهم كه راهى به سوى خدا مى جويد.

و در مورد سوم مى گويد پاداشى را كه از شما خواسته ام براى خود شما است .

و بالاخره در آيه مورد بحث مى افزايد: مودت در قربى پاداش رسالت من است ، يعنى من پاداشى از شما خواسته ام كه اين ويژگيها را دارد: مطلقا چيزى نيست كه نفعش عائد من شود، صددرصد به سود خود شما است ، و چيزى است كه راه شما را به سوى خدا هموار مى سازد.

به اين ترتيب آيا جز مساله ادامه خط مكتب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به وسيله رهبران الهى و جانشينان معصومش كه همگى از خاندان او بوده اند امر ديگرى مى تواند باشد؟ منتها چون مساله مودت پايه اين ارتباط بوده در اين آيه با صراحت آمده است .

جالب اينكه غير از آيه مورد بحث در قرآن مجيد در پانزده مورد ديگر كلمه (القربى ) به كار رفته كه در تمام آنها به معنى خويشاوندان و نزديكان است با اينحال معلوم نيست چرا بعضى اصرار دارند كه (قربى ) منحصرا در اينجا به معنى (تقرب الى الله ) بوده باشد، و معنى ظاهر و واضح آن را كه در همه جا در قرآن در آن به كار رفته است كنار بگذارند؟

اين نكته نيز قابل توجه است كه در پايان همين آيه مورد بحث مى افزايد: (آن كس كه عمل نيكى انجام دهد بر نيكى عملش مى افزاييم ، چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است و به اعمال بندگان جزاى مناسب مى دهد) (و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور).

چه حسنه اى از اين برتر كه انسان خود را هميشه در زير پرچم رهبران الهى قرار دهد، حب آنها را در دل گيرد، و خط آنها را ادامه دهد، در فهم كلام الهى آنجا كه مسائل براى او ابهام پيدا كند از آنها توضيح بخواهد، عمل آنها را معيار قرار دهد، و آنها را الگو و اسوه خود سازد.

رواياتى كه در تفسير اين آيه آمده است شاهد گوياى ديگر براى تفسير فوق اينكه روايات فراوانى در منابع اهل سنت و شيعه از شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه نشان مى دهد منظور از (قربى ) اهل بيت و نزديكان و خاصان پيامبرند، به عنوان نمونه :

1-     احمد در فضائل الصحابه با سند خود از سعيد بن جبير از عامر چنين نقل مى كند: لما نزلت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى قالوا: يا رسول الله من قرابتك ؟ من هؤ لاء الذين وجبت علينا مودتهم ؟ قال : على و فاطمه و ابناهما (عليهم السلام ) و قالها ثلاثا: (هنگامى كه آيه (قل
لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ) نازل شد اصحاب عرض ‍ كردند اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو، اين سخن را سه بار تكرار فرمود)!

2-    در (مستدرك الصحيحين )از امام على بن الحسين (عليه االسلام ) نقل شده كه وقتى امير مؤ منان على (عليه السلام ) به شهادت رسيد، حسن بن على (عليه االسلام ) در ميان مردم خطبه خواند كه بخشى از آن اين بود: انا من اهل البيت الذين افترض الله مودتهم على كل مسلم فقال تبارك و تعالى لنبيه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا فاقتراف الحسنة مودتنا اهل البيت : (من از خاندانى هستم كه خداوند مودت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده است ، و به پيامبرش ‍ فرموده : قل لا اسئلكم ... منظور خداوند از اكتساب حسنه مودت ما اهل بيت است ).

3-    )سيوطى (در )الدر المنثور(در ذيل آيه مورد بحث از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه در تفسير آيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى )گفت : ان تحفظونى فى اهل بيتى و تودوهم بى (منظور اين است كه حق مرا در اهل بيتم حفظ كنيد، و آنها را به سبب من دوست داريد).
و از اينجا روشن مى شود آنچه از ابن عباس بطريق ديگر نقل شده كه منظور عدم آزار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر قرابتش با قبائل مختلف عرب بوده مسلم نيست ، زيرا چنانكه ديديم مخالف آن نيز از ابن عباس نقل شده است .

4-    )ابن جرير طبرى ( در تفسيرش با سند خود از )سعيد بن جبير(و با سند ديگرى از (عمر بن شعيب ) نقل مى كند كه منظور از اين آيه ، هى قربى رسول الله (نزديكان رسول خدا مى باشد(.

5-    مرحوم طبرسى مفسر معروف از (شواهد التنزيل )حاكم حسكانى كه از مفسران و محدثان معروف اهل سنت است از ابى امامه باهلى چنين نقل مى كند: پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ان الله خلق الانبياء من اشجار شتى ، و انا و على (عليه السلام ) من شجرة واحدة ، فانا اصلها، و على (عليه السلام ) فرعها، و فاطمة (عليه السلام ) لقاحها، و الحسن و الحسين ثمارها، و اشياعنا اوراقها - تا آنجا كه فرمود - لو ان عبدا عبد الله بين الصفا و المروة الف عام ، ثم الف عام ، ثم الف عام ، حتى يصير كالشن البالى ، ثم لم يدرك محبتنا كبه الله على منخريه فى النار، ثم تلا: قل لا اسئلكم عليه اجرا:

 خداوند انبياء را از درختان مختلفى آفريد، ولى من و على (عليه السلام ) را از درخت واحدى ، من اصل آنم ، و على شاخه آن ، فاطمه موجب بارورى آن است ، و حسن حسين ميوه هاى آن ، و شيعيان ما برگهاى آنند... سپس افزود: اگر كسى خدا را در ميان صفا و مروه هزار سال ، و سپس هزار سال ، و از آن پس هزار سال ، عبادت كند، تا همچون مشك كهنه شود، اما محبت ما را نداشته باشد خداوند او را به صورت در آتش مى افكند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ).
جالب اين كه اين حديث آن چنان اشتهار يافته بود كه شاعر معروف كميت در اشعارش به آن اشاره كرده ، مى گويد:

وجدنا لكم فى آل حاميم آية       تاولها منا تقى و معرب

ما براى شما (خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سوره هاى حاميم آيه اى يافتيم .
كه گروه تقيه كننده آن را تاويل كرده ، و گروه آشكار كننده آن را آشكارا بيان كرده اند.
6- و نيز سيوطى در (الدر المنثور) از ابن جرير از ابى الديلم چنين نقل مى كند: هنگامى كه على بن الحسين (عليهماالسلام ) را به اسارت آوردند، و بر در دروازه دمشق نگهداشتند، مردى از اهل شام گفت : الحمدلله الذى قتلكم و استاصلكم !: (خدا را شكر كه شما را كشت ، و ريشه كن ساخت !
على بن الحسين (عليهماالسلام ) فرمود: آيا قرآن را خوانده اى ؟ گفت آرى ، فرمود: سوره هاى حاميم را خوانده اى ، عرض كرد نه ، فرمود آيا اين آيه را نخوانده اى قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ؟!
گفت : آيا شما همانها هستيد كه در اين آيه اشاره شده ؟ فرمود: آرى .
7-  (زمخشرى )در (كشاف )حديثى نقل كرده كه فخررازى و قرطبى نيز در تفسيرشان از او اقتباس كرده اند: حديث مزبور به وضوح مقام آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهميت حب آنها را بيان مى دارد، مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

من مات على حب آل محمد مات شهيدا.

الا و من مات على حب آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مغفورا له .

الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا.

الا و من مات على حب آل محمد مات مؤ منا مستكمل الايمان .

الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير.

الا و من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة كما تزف العروس الى بيت زوجها.

الا و من مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنة .

الا و من مات على حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائكة الرحمة .

الا و من مات على حب آل محمد مات على السنة و الجماعة .

الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه آيس من رحمة الله

الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا.

الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة :

)هر كس با محبت آل محمد بميرد شهيد از دنيا رفته ).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود بخشوده است ).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود با توبه از دنيا رفته ).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود مؤ من كامل الايمان از

دنيا رفته ).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد، و سپس منكر و نكير (فرشتگان مامور سؤ ال در برزخ ) به او بشارت دهند).
)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود او را با احترام به سوى بهشت مى برند آنچنانكه عروس به خانه داماد).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد).

)آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود بر سنت و جماعت اسلام از دنيا رفته ).

)آگاه باشيد هر كس با عداوت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا رود روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود كه در پيشانى او نوشته شده : ماءيوس از رحمت خدا)!

)آگاه باشيد هر كس با بغض آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا برود كافر از دنيا رفته )!

)آگاه باشيد هر كس با عداوت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دنيا برود بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد).

جالب اينكه فخر رازى بعد از ذكر اين حديث شريف كه صاحب كشاف آن را به صورت ارسال مسلم ذكر كرده است مى افزايد:

آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسانى هستند كه بازگشت امرشان به او است ، كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد آل محسوب مى شوند، و شك نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكمترين پيوند را با رسول خدا داشتند، و اين از مسلمات و مستفاد از احاديث متواتر است ، بنابراين لازم است كه آنها را آل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدانيم .

سپس مى افزايد: گروهى در مفهوم آل اختلاف كرده اند، بعضى آنها را خويشاوندان نزديك پيامبر مى دانند، و بعضى گفته اند آنها امت پيامبرند، اگر اين واژه را بر معنى اول حمل كنيم آل پيامبر تنها آنها هستند، و اگر به معنى امت كه دعوت او را پذيرفتند بدانيم باز هم خويشاوندان نزديك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آل او محسوب مى شوند، بنابراين به هر تقدير آنها آل هستند و اما غير آنها در لفظ (آل ) داخلند يا نه ؟ محل اختلاف است .

سپس فخر رازى از صاحب كشاف چنين نقل مى كند: (وقتى اين آيه نازل شد عرض كردند (اى رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودتشان بر ما واجب است )؟ فرمود: (على و فاطمه و دو فرزندشان ).

بنابراين ثابت مى شود كه اين چهار تن ذى القرباى پيغمبرند و هنگامى كه اين معنى ثابت شد واجب است از احترام فوق العاده اى برخوردار باشند.

فخر رازى مى افزايد: دلائل مختلفى بر اين مساله دلالت مى كند:

1- جمله )الا المودة فى القربى ) كه طرز استدلال به آن بيان شد.

2-  شك نيست كه پيامبر فاطمه را دوست مى داشت و درباره او فرمود: (فاطمة بضعة منى يؤ ذينى ما يؤ ذيها): (فاطمه پاره تن من است آنچه او را آزار دهد مرا آزار داده است )! و با احاديث متواتر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثابت شده كه او على و حسن و حسين را دوست مى داشت ، و هنگامى كه اين معنى ثابت شود محبت آنها بر تمام امت واجب است چون خداوند فرموده : و اتبعوه لعلكم تهتدون : (از او پيروى كنيد تا هدايت شويد) و نيز فرموده : فليحذر الذين يخالفون عن امره : (كسانى كه فرمان او را مخالفت مى كنند از عذاب الهى بترسند) و نيز فرموده : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله : (بگو اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد و نيز فرموده لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة : (براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود).

3- دعاى براى (آل ) افتخار بزرگى است و لذا اين دعا خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده : اللهم صل على محمد و على آل محمد، و ارحم محمدا و آل محمد، و چنين تعظيم و احترامى در حق غير آل ديده نشده است ، بنابراين همه اين دلائل نشان مى دهد كه محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب است .

سرانجام فخر رازى سخنان خود را در اين مساءله با اشعار معروف شافعى پايان مى دهد:

يا راكبا قف بالمحصب من منى       و اهتف بساكن خيفها و الناهض

سحرا اذا فاض الحجيج الى منى       فيضا كما نظم الفرات الفائض .

ان كان رفضا حب آل محمد:       فليشهد الثقلان انى رافضى !!

(اى سوارى كه عازم حج هستى ! در آنجا كه در نزديكى منى ريگ براى رمى جمرات جمع مى كنند و مركز بزرگ اجتماع زائران خانه خداست بايست ، و فرياد بزن به تمام كسانى كه در مسجد خيف مشغول عبادتند و يا در حال حركت مى باشند.

فرياد بزن به هنگام سحرگاه كه حاجيان از مشعر به سوى منى كوچ مى كنند و همچون نهرى عظيم و خروشان وارد سرزمين منى مى شوند.

آرى فرياد بزن و بگو: اگر محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفض و ترك است ، همه جن و انس شهادت دهند كه من رافضيم )!.

آرى اين است مقام آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ما به دامانشان چنگ زده ايم و آنها را رهبر خويش و راهنماى دين و دنيا پذيرفته ايم ، الگو و اسوه خويش مى دانيم و تداوم خط نبوت را با امامت آنها مى بينيم .

البته غير از احاديث فوق روايات فراوان ديگرى در منابع اسلامى نقل شده كه از نظر رعايت اختصار و قناعت به جنبه هاى تفسيرى به هفت روايت فوق اكتفا كرديم ، ولى ذكر اين نكته را مناسب مى دانيم كه در بعضى از منابع كلامى مانند (احقاق الحق ) و شرح مبسوط آن ، حديث معروف فوق در مورد تفسير آيه قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القرى از حدود پنجاه كتاب از كتب اهل سنت نقل شده است كه نشان مى دهد تا چه اندازه نقل اين روايت گسترده و مشهور بوده است قطع نظر از منابع فراوانى كه از طرق اهل بيت اين حديث را نقل مى كند.

نكته ها:

1- سخنى با مفسر معروف (آلوسى )

در اينجا سؤ الى براى جمعى مطرح است كه آلوسى مفسر معروف در روح المعانى آن را به صورت ايرادى بر شيعه مطرح كرده ، و ما آن را به صورت يك سؤ ال در اينجا عنوان كرده ، مورد بررسى قرار مى دهيم ، خلاصه كلام او چنين است : بعضى از شيعه آيه را در مقام استدلال بر امامت على (عليه السلام ) ذكر كرده اند و گفته اند على (عليه السلام ) واجب المحبة است ، و هر واجب المحبتى واجب الطاعة است ، و هر واجب الطاعتى داراى مقام امامت است ، و از آن نتيجه گرفته اند كه على (عليه السلام ) داراى مقام امامت مى باشد و آيه را دليل بر اين موضوع شمردند.

اما سخن آنها از چند جهت قابل ايراد است .

اولا استدلال به آيه بر وجوب محبت فرع بر اين است كه آيه را به معنى محبت خويشاوندان پيامبر بدانيم ، در حالى كه جمع كثيرى از مفسران اين تفسير را نپذيرفته اند، و گفته اند اين مناسب مقام نبوت نيست ، زيرا پيامبر را متهم مى سازد، چه اينكه شبيه كار دنياپرستانى است كه فعاليتهائى را شروع مى كنند، سپس منافعى در برابر آن براى فرزندان و بستگان خود مطالبه مى نمايند بعلاوه با آيه و ما تسئلهم عليه من اجر (تو پاداشى از آنها مطالبه نمى كنى ) (يوسف - 104) منافات دارد.

ثانيا قبول نداريم كه وجوب محبت دليل بر وجوب اطاعت است ، لذا ابن بابويه در كتاب اعتقادات مى گويد: اماميه اتفاق دارند كه محبت علويين لازم است در حالى كه همه را واجب الاطاعت نمى دانند!
ثالثا قبول نداريم كه هر شخص واجب الاطاعه اى داراى مقام امامت يعنى زعامت كبرى باشد، والا هر پيامبرى در زمان خود داراى چنين مقامى بود، در حالى كه در داستان طالوت مى خوانيم كه او امام جمعيت شد در حالى كه پيامبرى نيز در آن زمان وجود داشت .

رابعا آيه اقتضا مى كند تمام اهل بيت واجب الاطاعة باشند، و به همين دليل بايد همه امام باشند، در حالى كه اماميه چنين عقيده اى ندارند.

تحليل و بررسى

با برداشتى كه از آيه مورد بحث طبق قرائن فراوان و محكم موجود در آيه و ساير آيات قرآن داشتيم پاسخ بسيارى از اين ايرادات روشن مى شود:

زيرا گفتيم اين محبت امر ساده اى نيست ، اين به عنوان پاداش نبوت و اجر رسالت است ، طبعا بايد مطلبى هموزن و همشان آن باشد، تا بتواند پاداش آن قرار گيرد.

از سوى ديگر آيات قرآن گواهى مى دهد سود اين محبت چيزى نيست كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برگردد، بلكه نتيجه آن صددرصد عائد خود مؤ منان مى شود يا به تعبير ديگر اين يك امر معنوى است كه در تكامل هدايت مسلمانان مؤ ثر است .

به اين ترتيب گرچه از آيه چيزى جز مساءله وجوب محبت استفاده نمى شود اما با قرائنى كه ذكر شد اين وجوب محبت سر از مساءله امامت كه پشتوانه مقام نبوت و رسالت است در مى آورد.

با توجه به اين توضيح كوتاه به بررسى ايرادات فوق مى پردازيم :

اولا - اينكه بعضى از مفسران آيه را به مودت اهل بيت تفسير نكرده اند بايد قبول كرد كه پيشداوريها و رسوبات ذهنى مانع از اين امر بوده فى المثل جمعى از آنها (قربى ) را به معنى (تقرب به پروردگار) تفسير كرده اند! در حالى كه در تمام آيات قرآن هر موردى اين كلمه به كار رفته به معنى خويشاوندان است .
و يا اينكه جمعى آن را به معنى خويشاوندى پيامبر با قبايل عرب تفسير كرده اند، در حالى كه اين تفسير نظام آيه را به كلى به هم مى ريزد، اجر رسالت را از كسى مطالبه مى كنند كه رسالت را پذيرفته ، و كسى كه رسالت پيامبر را بپذيرد چه نيازى دارد كه خويشاوندى او را با خود در نظر گيرد، و از آزار او چشم بپوشد؟

علاوه بر اين روايات زيادى كه آيه را به ولايت اهل بيت پيامبر تفسير مى كند چرا كنار بگذاريم ؟!
بنابراين بايد قبول كرد كه اين گروه از مفسران هرگز با ذهن خالى به تفسير آيه نپرداخته اند و وگرنه مطلب پيچيده اى در آن وجود ندارد.

و از اينجا روشن مى شود كه تقاضاى چنين پاداشى نه با مقام نبوت منافات دارد، و نه همچون راه و رسم دنيا پرستان است ، و با آيه 104 سوره يوسف كه نفى هر گونه پاداش مى كند نيز كاملا هماهنگ است ، چرا كه پاداش مودت اهل بيت در حقيقت پاداشى نيست كه پيامبر از آن منتفع گردد بلكه خود مسلمين از آن بهره مند مى شوند.

ثانيا - درست است وجوب محبت ساده هرگز دليل بر وجوب اطاعت نيست اما وقتى در نظر بگيريم كه اين محبتى است كه متناسب همطراز رسالت قرار داده شده ، يقين پيدا مى كنيم كه وجوب اطاعت نيز در آن نهفته است ، و از اينجا روشن مى شود كه گفتار ابن بابويه (صدوق ) نيز منافاتى با آنچه گفتيم ندارد.
ثالثا - درست است كه هر وجوب اطاعتى دليل بر مقام امامت و زعامت كبرى نيست ، ولى بايد توجه داشت وجوب اطاعتى كه پاداش رسالت و متناسب با آن است جز امامت نمى تواند باشد.
رابعا - امام به معنى رهبر - در هر عصرى يك تن بيشتر نمى تواند باشد، و بنابراين امامت همه اهل بيت معنى نخواهد داشت بعلاوه نبايد نقش ‍ روايات را در اين زمينه يعنى در فهم معنى آيه از نظر دور داشت .
قابل توجه اينكه آلوسى شخصا اهميت زيادى براى مودت اهل بيت قائل شده ، و در چند خط پيش از بحث فوق مى گويد: حق اين است كه محبت خويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر قرابتشان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب است ، و هر قدر قرابت قويتر باشد محبت وجوب بيشترى دارد، و سرانجام مى گويد: آثار اين مودت تعظيم و احترام و قيام به اداء حقوق اقرباى پيغمبر است ، در حالى كه بسيارى از مردم در اين امر سستى كرده اند تا آنجا كه محبت قرابت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را يكنوع رافضى گرى شمرده اند ولى من چنين نمى گويم ، بلكه همان مى گويم كه شافعى در آن كلام جالب و گوياى خود گفته است .

سپس اشعارى را كه در بالا از شافعى نقل كرديم ذكر كرده ، مى افزايد: با اين حال من معتقد به خروج از اعتقادات بزرگان اهل سنت در مورد صحابه نيستم ، و محبت آنها را نيز از واجبات مى شمرم .
2-كشتى نجات !

)فخر رازى (در ذيل اين بحث نكته اى را نقل كرده و آن را پسنديده است و (آلوسى )در روح المعانى نيز آن را به عنوان (نكته اى لطيف )به نقل از فخر رازى آورده ، نكته اى كه فكر مى كنند از طريق آن بعضى از تضادها برطرف مى گردد، و آن اينكه : پيغمبر گرامى اسلام از يكسو فرموده است : مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى : (مثل اهل بيت من همچون كشتى نوح است هر كس سوار بر آن شود نجات مى يابد).

و از سوى ديگر فرموده است : اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم: (اصحاب من همچون ستارگان آسمانند به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مى يابيد و ما الان در اقيانوس تكليف گرفتاريم ، و امواج شبهات و شهوات ما را از هر سو در هم مى كوبد، و آنكس كه مى خواهد از دريا عبور كند احتياج به دو امر دارد يكى كشتى است كه خالى از هر عيب و نقص باشد، و ديگرى ستارگان پر فروغ درخشنده اى است كه مسير را به او نشان دهد، هنگامى كه انسان سوار بر كشتى شود، و چشم بر ستارگان درخشان بدوزد اميد نجات وجود دارد، همچنين هر كس از اهل سنت بر كشتى محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوار گردد، و چشم به ستارگان اصحاب دوزد اميد است كه خداوند او را به سلامت و سعادت در دنيا و آخرت برساند.

ولى ما مى گوئيم اين تشبيه شاعرانه گرچه زيبا است اما دقيق نيست ، چرا كه اولا كشتى نوح مركب نجات بود و در آن روز كه همه جاى جهان را امواج خروشان آب فرا گرفته بود، دائما در گردش بود بى آنكه مانند كشتيهاى معمولى مقصدى داشته باشد كه به سوى آن مقصد به كمك ستارگان حركت كند.
مقصد خود كشتى بود، و نجات از غرقاب ، تا فرو نشستن آب و قرار گرفتن كشتى بر كنار كوه جودى .
ثانيا - در بعضى از روايات كه در كتب برادران اهل سنت نقل شده از پيغمبر گرامى اسلام چنين آمده است : النجوم امان لاهل الارض من الغرق و اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف فى الدين (ستارگان امان براى اهل زمينند از غرق شدن و اهل بيت من امان امتند از اختلاف در دين ).

3-  تفسير و من يقترف حسنة ...

(اقتراف ) در جمله (و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنة )هر كس حسنه اى را كسب كند ما بر حسن آن مى افزائيم ) در اصل از (قرف ) (بر وزن حرف ) به معنى كندن پوست اضافى از درخت يا پوستهاى اضافى از زخم است كه گاه مايه پيراستن و بهبودى مى گردد، اين كلمه بعدا در اكتساب به كار رفته اعم از اينكه اكتساب خوبى باشد يا بدى .

ولى به گفته راغب اين واژه در بديها بيش از خوبيها به كار مى رود هر چند در آيه مورد بحث در خوبيها به كار رفته ).

لذا ضرب المثلى در عرب معروف است كه مى گويند: الاعتراف يزيل الاقتراف (اعتراف به گناه ، گناه را از بين مى برد) .

جالب اينكه در بعضى از تفاسير از ابن عباس و يكى ديگر از مفسران نخستين بنام (سدى ) نقل شده كه منظور از (اقتراف حسنة ) در آيه شريفه مودت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در حديثى كه سابقا از امام حسن بن على (عليهماالسلام ) نقل كرديم نيز آمده : اقتراف الحسنة  مودتنا اهل البيت: (منظور از بدست آوردن حسنه مودت ما اهل بيت است ) روشن است كه منظور از اينگونه تفسيرها محدود بودن معنى اكتساب حسنه به مودت اهل بيت نيست ، بلكه معنى وسيع و گسترده اى دارد ولى از آنجا كه اين جمله به دنبال مساءله مودت ذى القربى آمده است روشنترين مصداق اكتساب حسنه همين مودت است .

 

-----------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1- تفسير   آیه مسئولون     سوره صافات, آیه 24     (جلد نوزدهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تفسير آیه مودت           سوره شوري, آیه 23     (جلد بيستم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - قسمت هشتم

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت هشتم)

------------------------------------------

آیه تطهیر  :

 وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (سوره احزاب, آیه 33)

ترجمه    :

 "و در خانه‏هاى خود بمانيد، و همچون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را برپا داريد، و زکات را بپردازيد، و خدا و رسولش را اطاعت کنيد؛ خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد."

تفسير   :

همسران پيامبر بايد چنين باشند!

در آيات گذشته سخن از موقعيت و مسئوليت سنگين همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در آيات مورد بحث اين موضوع همچنان ادامه مى يابد و طى آياتى هفت دستور مهم به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد.

 سومين دستور را كه آن در زمينه رعايت عفت است چنين بيان مى كند: شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد (و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى).

دستور چهارم و پنجم و ششم را به اين صورت بيان مى فرمايد: شما زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد (و اقمن الصلوة و آتين الزكوة و اطعن الله و رسوله).

اگر در ميان عبادات روى نماز و زكات ، تكيه مى كند به خاطر آنست كه نماز مهمترين راه ارتباط و پيوند با خالق است ، و زكات هم در عين اينكه عبادت بزرگى است پيوند محكمى با خلق خدا محسوب مى شود.
و اما جمله اطعن الله و رسوله يك حكم كلى است كه تمام برنامه هاى الهى را فرا مى گيرد.

اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ، بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تاكيد بيشترى دارد.

در پايان آيه مى افزايد: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت (عليهم السلام ) دور كند و كاملا شما را پاك سازد (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).

تعبير به انما كه معمولا براى حصر است ، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .

جمله يريد اشاره به اراده تكوينى پروردگار است ، و گرنه اراده تشريعى ، و به تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش ، انحصارى به خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندارد، و همه مردم بدون استثناء به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدى پاك باشند.

ممكن است گفته شود اراده تكوينى موجب يكنوع جبر است ، ولى با توجه به بحثهائى كه در مساله معصوم بودن انبياء و امامان داشته ايم پاسخ اين سخن روشن مى شود و در اينجا بطور خلاصه مى توان گفت : معصومان داراى يكنوع شايستگى اكتسابى از طريق اعمال خويشند، و يكنوع لياقت ذاتى و موهبتى از سوى پروردگار، تا بتوانند الگو و اسوه مردم بوده باشند.

به تعبير ديگر معصومان به خاطر تاييدات الهى و اعمال پاك خويش ، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى روند درست همانگونه كه هيچ فرد عاقلى حاضر نيست ، قطعه آتشى را بر دارد و به دهان خويش بگذارد با اينكه نه اجبارى در اين كار است و نه اكراهى ، اين حالتى است كه از درون وجود خود انسان بر اثر آگاهيها و مبادى فطرى و طبيعى مى جوشد، بى آنكه جبر و اجبارى در كار باشد.

واژه رجس به معنى شى ء ناپاك است خواه ناپاك از نظر طبع آدمى باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همه اينها.

و اينكه : در بعضى از كلمات رجس به معنى گناه يا شرك يا بخل و حسد و يا اعتقاد باطل و مانند آن تفسير شده ، در حقيقت بيان مصداقهائى از آن است ، و گرنه مفهوم اين كلمه مفهومى عام و فراگير است ، و همه انواع پليديها را به حكم اينكه الف و لام در اينجا به اصطلاح الف و لام جنس است شامل مى شودتطهير به معنى پاك ساختن و در حقيقت تاكيدى است بر مساله اذهاب رجس و نفى پليديها، و ذكر آن به صورت مفعول مطلق در اينجا نيز تاكيد ديگرى بر اين معنى محسوب مى شود.
و اما تعبير اهل البيت به اتفاق همه علماى اسلام و مفسران ، اشاره به اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين چيزى است كه از ظاهر خود آيه نيز فهميده مى شود، چرا كه بيت گرچه به صورت مطلق در اينجا ذكر شد، اما به قرينه آيات قبل و بعد، منظور از آن ، بيت و خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .

اما اينكه مقصود از اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اينجا چه اشخاصى مى باشد؟ در ميان مفسران گفتگو است بعضى آن را مخصوص همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند، و آيات قبل و بعد را كه در باره ازواج رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گويد،
قرينه اين معنى شمرده اند.

ولى با توجه به يك مطلب ، اين عقيده نفى مى شود و آن اينكه ضميرهائى كه در آيات قبل و بعد آمده عموما به صورت ضمير جمع مؤ نث است ، در حالى كه ضمائر اين قسمت از آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا) همه به صورت جمع مذكر است ، و اين نشان مى دهد معنى ديگرى در نظر بوده است .

لذا بعضى ديگر از مفسران از اين مرحله گام فراتر نهاده و آيه را شامل همه خاندان پيامبر اعم از مردان و همسران او دانسته اند.

از سوى ديگر روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده معنى دوم يعنى شمول همه خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيز نفى مى كند و مى گويد: مخاطب در آيه فوق منحصرا پنج نفرند: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، على (عليه السلام ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام ).

با وجود اين نصوص فراوان كه قرينه روشنى بر تفسير مفهوم آيه است تنها تفسير قابل قبول براى اين آيه همان معنى سوم يعنى اختصاص به خمسه طيبه است .

تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه در لابلاى بحث از وظايف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى شود.
پاسخ اين سؤ ال را مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در مجمع البيان چنين مى گويد: اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى كنيم كه در كنار هم قرار دارند و اما از موضوعات مختلفى سخن مى گويند، قرآن پر است از اين گونه بحثها، همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است .

مفسر بزرگ نويسنده الميزان پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است : ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جمله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ... همراه اين آيات نازل شده است ، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده امام به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است .

پاسخ سومى كه مى توان از سؤ ال داد اين است كه قرآن مى خواهد به همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگويد: شما در ميان خانواده اى قرار داريد كه گروهى از آنان معصومند، كسى كه در زير سايه درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد و فراموش نكنيد كه انتساب او به خانواده اى كه پنج معصوم پاك در آن است مسؤ ليتهاى سنگينى براى او ايجاد مى كند، و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانى از او دارند.

در بحث نكات به خواست خدا از روايات اهل سنت و شيعه كه در تفسير اين آيه وارد شده است مشروحا سخن خواهيم گفت.(1)

 آیه واورثنا الکتاب :

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ  (سوره فاطر, آیه 32 )

ترجمه :

"سپس اين کتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ (امّا) از ميان آنها عده‏اى بر خود ستم کردند، و عده‏اى ميانه رو بودند،و گروهى به اذن خدا در نيکيها (از همه) پيشى گرفتند، و اين، همان فضيلت بزرگ است!"

 

تفسير :

 وارثان حقيقى ميراث انبياء

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مؤ منان پاكدلى در ميان بود كه آيات كتاب الهى را تلاوت مى كنند و به كار مى بندند، در آيات مورد بحث ، از اين كتاب آسمانى و دلائل صدق آن و همچنين حاملان واقعى كتاب سخن مى گويد، و بحثى را كه در آيات پيشين پيرامون توحيد بود با اين بحث كه پيرامون نبوت
است تكميل مى كند.

مى فرمايد: (آنچه از كتاب بر تو وحى فرستاديم حق است ، و آنچه را در كتب پيشين آمده تصديق مى كند، خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بينا است ) (و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير).

با توجه به اينكه حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است ، اين تعبير دليلى است براى اثبات اين مقصود كه اين كتاب آسمانى از سوى پروردگار نازل شده ، زيرا هر چه بيشتر در محتواى آن دقت مى كنيم آن را با واقعيتها هماهنگتر مى بينيم .

تناقضى در آن وجود ندارد، دروغ و خرافهاى در آن ديده نمى شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانينش موافق با نيازمنديهاى انسانها، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل شده است .

در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه (حق ) استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه (نور)، (برهان )، (فرقان )، (ذكر)، (موعظه ) و (هدى ) استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق جامع همه آنهاست .
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: اصل (حق ) به معنى مطابقت و موافقت است ، و اين كلمه بر چند معنى اطلاق مى شود:

(نخست  (كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى شود فذلكم الله ربكم الحق (يونس – 32).

)دوم (به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود، و چون عالم هستى فعل خدا است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن مى گويد: ما خلق الله ذلك الا بالحق خداوند اين موجودات (خورشيد و ماه و منازل آنها) را جز به حق نيافريده (يونس - 5).

(سوم) به اعتقاداتى كه مطابق واقعيتهاست حق گفته مى شود فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق (خداوند مؤ منان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد) (بقره - 213).

(چهارم )به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود، همانگونه كه مى گوئيم : (سخن تو حق است و كردارت حق ).

بنابراين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها، و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند.

جمله (مصدقا لما بين يديه )دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است (در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه 41 از سوره بقره آورده ايم ).

جمله (ان الله بعباده لخبير بصير) بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بينا است .

در اينكه فرق ميان (خبير) و (بصير) چيست ؟ بعضى گفته اند (خبير) به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و (بصير) به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است .

بعضى ديگر (خبير) را اشاره به اصل آفرينش انسان و (بصير) را اشاره به اعمال و افعال او مى دانند.
البته تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند اراده هر دو معنى از آيه بعيد نيست .
آيه بعد به موضوع مهمى در اين رابطه ، يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى ، همان كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند، كرده ، مى فرمايد: (سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ارث داديم ) (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا).

روشن است كه منظور از (كتاب ) در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .

اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد.

تعبير به (ارث ) در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه (ارث ) به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد.

در اينجا روايات فراوانى از طرق اهل بيت (عليه السلام ) وارد شده كه در همه آنها بندگان برگزيده خدا به امامان معصوم تفسير شده است .

اين روايات چنانكه بارها گفته ايم بيان مصاديق روشن و درجه اول است ، و مانع از آن نخواهد بود كه علما و دانشمندان امت ، و صالحان و شهدائى كه در طريق پاسدارى از اين كتاب آسمانى و تداوم بخشيدن به دستورات آن تلاش و كوشش كردند، در عنوان (الذين اصطفينا من عبادنا) (بندگان برگزيده خداوند) داخل باشند.

سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته ، مى گويد:

(از ميان آنها عدهاى به خويشتن ستم كردند، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است ) (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير).

ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان (برگزيدگان خداوند) كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند.

به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهده اين امت گذاشته ، امتى كه برگزيده خدا است ، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش ‍ كوتاهى كرده ، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق (ظالم لنفسه ) مى باشند.

گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق (مقتصد) (ميانه رو) مى باشند.
و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان (سابق بالخيرات باذن الله ) تعبير شده .

ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه (ظالم ) با جمله (اصطفينا) كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد.

در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤ من آمده كه مى فرمايد: و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب (ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم ).

در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند.
و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد: كنتم خير امة اخرجت للناس (شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد).

و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: و فضلناهم على العالمين : (ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم ).

همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون : (ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند).
كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.

در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است ، و ظالم لنفسه به كسانى كه معرفت و شناخت امام را ندارند و (مقتصد) به پيروان عارف امام (عليهالسلام ).
اين تفسيرها گواه روشنى است بر آنچه در تفسير كل آيه برگزيديم كه مانعى ندارد اين گروههاى سه گانه در ميان وارثان كتاب الهى وجود داشته باشند.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است يعنى امام معصوم در صف اول (سابقين بالخيرات ) است ، و علما و دانشمندان و پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند.

تفسيرى كه در باره (ظالم ) و (مقتصد) در اين روايات آمده نيز از قبيل بيان مصداق است .
و اگر مى بينيم در پارهاى از روايات دخول علما در مفهوم آيه به كلى نفى شده در حقيقت براى توجه دادن به وجود امام معصوم در پيشاپيش اين صفوف است .

قابل توجه اينكه جمعى از مفسران گذشته و امروز در تفسير اين گروههاى سه گانه فوق احتمالات زياد ديگرى داده اند كه در حقيقت همه آنها از قبيل بيان مصداق است.

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : چرا نخست از گروه ظالمان ، سپس ميانه روان ، و بعد سابقين بالخيرات سخن مى گويد، در حالى كه از جهاتى عكس آن اولى به نظر مى رسد؟!

بعضى مفسران بزرگ در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه هدف بيان ترتيب مقامات مردم در سلسله تكاملى است ، زيرا نخستين مرحله ، مرحله عصيان و غفلت است ، بعد از آن مقام توبه و انابه ، و سرانجام توجه و قرب به خدا، هنگامى كه معصيتى از انسان سر مى زند او (ظالم ) است ، و هنگامى كه به مقام توبه برمى آيد مقتصد است ، و زمانى كه توبه او به مقام قبول رسيد و مجاهداتش در راه خداوند افزون گشت به مقام قرب او مى رسد و در سلسله (سابقين بالخيرات )قرار مى گيرد.

بعضى نيز افزوده اند كه اين ترتيب به خاطر فزونى و كمى افراد اين سه گروه است ، ظالمان اكثريت را تشكيل مى دهند، و مقتصدان در مرحله بعد، و سابقين بالخيرات كه خاصان و پاكانند از همه كمترند، هر چند از نظر كيفيت از همه والاترند.

جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ظالم را از اين نظر مقدم داشته تا از رحمتش مايوس ‍ نگردد، و سابقين به خيرات را از اين رو مؤ خر نموده تا به عملشان مغرور نگردند و هر سه معنى ممكن است منظور باشد.

آخرين سخن در تفسير اين آيه اينكه در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى است ) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه مناسبتر است .

نكته :
پاسداران كتاب الهى كيانند؟

به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .

امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده ، ولى به همان نسبت كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده ، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده است .

تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف )سابقين بالخيرات ) در آيند.

يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش سبقت جويند، در تقوى و پرهيزگارى ، در عبادت و خدمت به خلق ، در جهاد و كوشش ، در نظم و حساب ، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند.

مخصوصا تعبير به (سابقين بالخيرات ) آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت زندگى اعمال نيك را شامل مى شود.

آرى حاملان چنان ميراثى تنها چنين كسانى مى توانند باشند.

حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به مصداق (ظالم لنفسه )بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و پيروزى آنها نيست ، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند خويشتن به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است .

در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون آيه فوق در زمره (برگزيدگان پروردگار) بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله (ظلم (را پشت سر نهاده ، به مرحله (مقتصد) و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا پرواز كرده به اوج افتخار (سابقين بالخيرات )رسند كه آنها نيز از نظر فطرت و ساختمان روحى برگزيدگان حقند(2).

----------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1- تفسير   آیه تطهیر          سوره احزاب, آیه 33       (جلد هفدهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تفسير آیه واورثنا الکتاب      سوره فاطر, آیه 32   (جلد هيجدهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است -  قسمت هفتم

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت هفتم)

------------------------------------------

آیه اهل الذکر (2)  سوره الانبياء , آیه 7

7) وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

 ترجمه

 ما پيش از تو، جز مردانى که به آنان وحى مى‏کرديم، نفرستاديم! (همه انسان بودند، و از جنس بشر!) اگر نمى‏دانيد، از آگاهان بپرسيد

 تفسير

اين آيه به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـالخـصـوص پـرداخـتـه مـى گـويـد: تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كه پيامبرى و در عين حال انسان ، تمام پيامبرانى كه پيش از تو آمدند، مردانى بودند كه وحى به آنها ميفرستاديم ) (و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ).

ايـن يـك واقـعـيـت تـاريـخـى اسـت كـه همگان از آن آگاهند و اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ).


اهل ذكر كيانند؟

بدون شك (اهل ذكر) از نظر مفهوم لغوى ، تمام آگاهان و مطلعان را در بر ميگيرد و آيه فـوق بـيـانـگـر يـك قـانـون كـلى عـقـلائى در مـورد (رجـوع جـاهـل بـه عـالم ) اسـت ، هـر چـنـد مـورد و مـصـداق آيـه ، دانـشـمـنـدان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست .

بـه هـمـيـن دليـل دانـشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند.

و اگـر مـى بـيـنـيـم در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) به ما رسيده ، اهل ذكر به على (عليهالسلام ) يا ساير امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) تفسير شده به معنى انحصار نيست ، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است .

تـوضـيـح بـيـشـتـر را در ايـن بـاره ، در تـفـسـيـر آيـه 43 سـوره نحل (جلد 11 صفحه 240 تا

246) مطالعه فرمائيد.

 

آیه نور  سوره  نور , آیه 35

35)اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

 

ترجمه

 "خداوند نور آسمانها و زمين است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يک ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى‏شود که از درخت پربرکت زيتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزديک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدايت مى‏کند، و خداوند به هر چيزى داناست."


تفسير:

در تـفسير آيه فوق سخن بسيار گفته شده است ، و مفسران و فلاسفه و عرفاى اسلامى هـر كـدام بـحـثـهاى فراوانى دارند،

 )خداوند نور آسمانها و زمين است ) (الله نور السموات و الارض(  .

چه جمله زيبا و جالب و پر ارزشى ؟ آرى خدا نور آسمانها و زمين است ، روشنى و روشنى بخش همه آنها.

گروهى از مفسران كلمه )نور( را در اينجا به معنى )هدايت كننده)    و بعضى به معنى )روشن كننده  (
و بعضى به معنى زينت بخش تفسير كرده اند.

همه اين معانى صحيح است ولى مفهوم آيه باز هم از اين گسترده تر مى باشد.

تـوضـيح اينكه : در قرآن مجيد و روايات اسلامى از چند چيز به عنوان (نور) ياد شده است :
1-  قـرآن مـجـيد چنانكه در آيه 15 سوره مائده مى خوانيم : قد جائكم من الله نور و كتاب مبين : (از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد) و در آيه 157 سوره اعراف نيز مى خوانيم : و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون : (كسانى كه پيروى از نورى مى كنند كه با پيامبر نازل شده است آنها رستگارانند

2-  )ايـمـان ) چـنـانـكـه در آيـه 257 بقره آمده است : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظـلمـات الى النـور: (خـداونـد ولى كـسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتهاى (شرك و كفر) به سوى نور (ايمان ) رهبرى مى كند).

3-  (هـدايـت الهـى ) و روشـن بينى چنانكه در آيه 122 سوره انعام آمده : او من كان ميتا فاحيينا و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس ‍ كمن مثله فى الظلمات ليـس بـخـارج مـنـهـا: (

آيـا كـسـى كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتى براى او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در تاريكى باشد و هرگز از آن خارج نگردد)؟!

4- (آئين اسلام ) چنانكه در آيه 32 سوره توبه مى خوانيم : و يابى الله الا ان يتم نـوره و لو كـره الكـافـرون : (خـداونـد ابـا دارد جـز از ايـنـكـه نـور (اسـلام ) را كامل كند هر چند كافران نخواهند).

5-   شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه 46 سوره احزاب درباره پيامبر مـى خـوانـيم : و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا: (ما تو را دعوت كننده به سوى خدا به اذن و فرمان او قرار داديم و چراغى نور بخش ).

 6- امـامـان و پـيـشوايان معصوم چنانكه در زيارت جامعه آمده : خلقكم الله انوارا فجعلكم بـعرشه محدقين : (خداوند شما را نورهائى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد و نـيـز در هـمان زيارتنامه آمده است : و انتم نور الاخيار و هداة الابرار: (شما نور خوبان و هدايت كننده نيكوكاران هستيد).

 7- و بالاخره از (علم و دانش ) نيز به عنوان نور ياد شده چنانكه در حديث مشهور است : العـلم نـور يـقـذفـه الله فـى قـلب مـن يشاء: (علم نورى است كه خدا در قلب هر كس كه بخواهد مى افكند)... اينها همه از يكسو.

حال با در نظر گرفتن اين دو مقدمه اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از مـوجـودات حـسى اين جهان انتخاب كنيم (گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر اسـت ) آيـا جز از واژه نور مى توان استفاده كرد؟! همان خدائى كه پديد آورنده تمام جهان هستى است ، روشنى بخش عالم آفرينش است ، همه موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى چشم لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.

و جـالب ايـنـكـه هـر مـوجـودى بـه هـر نـسـبـت بـا او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنائى كسب مى كند:

قرآن نور است چون كلام اوست .

آئين اسلام نور است چون آئين او است .

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آئين او بعد از پيامبرانند.

ايمان ) نور است چون رمز پيوند با او است .

علم نور است چون سبب آشنائى با او است .

بنابراين الله نور السموات و الارض .

بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى (هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهر كننده غير) در اينصورت به كار بردن كلمه (نور) در ذات پاك او جـنـبه تشبيه هم نخواهد داشت ، چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست ، و تمام آنچه غير او است از بركت وجود او آشكار است .

 

 آیه انتطار  سوره قصص , آیه 5

5) وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ

ترجمه

 ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!

 

تفسير

 اراده و مشيت ما بر اين قرار گرفته است كه بـر مـسـتـضـعـفـين در زمين منت نهيم و آنها را مشمول مواهب خود نمائيم ) (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ).

(آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم ) (و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين ).

ما اراده كرده بوديم كه حكومت را به مستضعفان بسپاريم ! و سرانجام چنين شد.

تعبير به (منت) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى بخشيدن مواهب و نعمتها است ، و اين با منت زبانى كه بازگو كردن نعمت به قصد تحقير طرف است و مسلما كار مذمومى است ، فرق بسيار دارد.

در ايـن آيه خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و اموري را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.

نخست اينكه ما مى خواهيم آنها را مشمول نعمتهاى خود كنيم (و نريد ان نمن ...).

ديگر اينكه ما مى خواهيم آنها را پيشوايان نمائيم (نجعلهم ائمة ).

سوم اينكه ما مى خواهيم آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهيم (و نجعلهم الوارثين ).

نكته ها:

1-حكومت جهانى مستضعفان

گـفـتـيـم آيـات فـوق ، هـرگز سخن از يك برنامه موضعى و خصوصى مربوط به بنى اسـرائيـل نمى گويد، بلكه بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار و قرون و همه اقـوام و جـمـعـيـتـهـا، مـى گـويـد: (مـا اراده داريم كه بر مستضعفان منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان حكومت روى زمين قرار دهيم ).

اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر
ايـن بـشـارتـى اسـت بـراى هـمـه انـسـانـهـاى آزاده و خـواهـان حـكـومـت عدل و داد و برچيده شدن بساط ظلم و جور.


نـمـونـه اى از تـحـقـق ايـن مـشـيـت الهـى ، حـكـومـت بـنـى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.

و نـمـونـه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش بعد از ظـهـور اسـلام بـود، حـكـومـت پـا بـرهـنـه هـا و تـهـيـدسـتـان بـا ايـمـان و مـظـلومـان پـاكـدل كـه پـيـوسـتـه از سـوى فراعنه زمان خود مورد تحقير و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند.

سـرانـجام خدا به دست همين گروه دروازه قصرهاى كسراها و قيصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزير آورد و بينى مستكبران را به خاك ماليد.

و نـمـونـه (گسترده تر) آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين بوسيله (مهدى ) (ارواحنا له الفداء) است .

ايـن آيـات از جمله آياتى است كه به روشنى بشارت ظهور چنين حكومتى را مى دهد، لذا در روايـات اسـلامـى مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) در تفسير اين آيه اشاره به اين ظهور بزرگ كرده اند.

در نـهج البلاغه از على (عليه السلام ) چنين آمده است : لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عظف الضروس على ولدها و تلى عقيب ذلك و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ...:

(دنـيـا پـس از چـمـوشـى و سركشى - همچون شترى كه از دادن شير به دوشنده اش ‍ خـوددارى مـى كـنـد و بـراى بـچـه اش نـگه مى دارد - به ما روى مى آورد... سپس آيه (و نريد ان نمن) را تلاوت فرمود.

و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام بزرگوار (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فـوق فـرمـود: هـم آل مـحـمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يبعث الله مهديهم بعد جهدهم ، فـيعزهم و يذل عدوهم : (اين گروه آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند، خداوند مـهـدى آنـهـا را بـعـد از زحمت و فشارى كه بر آنان وارد مى شود برمى انگيزد و به آنها عزت مى دهد و دشمنانشان را ذليل و خوار مى كند).

و در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : و الذى بعث محمدا بالحق بشيرا و نذيرا، ان الابرار منا اهل البيت و شيعتهم بمنزلة موسى و شيعته ، و ان عـدونا و اشياعهم بمنزلة فرعون و اشياعه : (سوگند به كسى كه محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را بـه حـق بـشـارت دهـنـده و بـيـم دهـنـده قـرار داد كـه نـيـكـان از مـا اهـل البـيـت و پـيـروان آنـهـا بـمنزله موسى و پيروان او هستند، و دشمنان ما و پيروان آنها بمنزله فرعون و پيروان او مى باشند) (سرانجام ما پيروز مى شويم و آنها نابود مى شوند و حكومت حق و عدالت از آن ما خواهد بود).

البـتـه حكومت جهانى مهدى (عليه السلام (در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاى اسلامى در مقياسهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود، و هر زمان شرائط آن را فراهم سازند وعده حتمى و مشيت الهى در باره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.

2- (مستضعفان (و (مستكبران) كيانند؟

مـى دانـيـم واژه (مـسـتـضـعـف) از مـاده ضـعـف اسـت ، امـا چـون بـه بـاب اسـتـفـعـال

بـرده شده به معنى كسى است كه او را به ضعف كشانده اند و در بند و زنجير كرده اند.

بـه تـعـبـيـر ديـگـر مستضعف كسى نيست كه ضعيف و ناتوان و فاقد قدرت و نيرو باشد، مستضعف كسى است كه نيروهاى بالفعل و بالقوة دارد، اما از ناحيه ظالمان و جباران سخت در فشار قرار گرفته ، ولى با اين حال در برابر بند و زنجير كه بر دست و پاى او نهاده اند ساكت و تسليم نيست ، پيوسته تلاش مى كند، تا زنجيرها را بشكند و آزاد شود، دست جباران و ستمگران را كوتاه سازد و آئين حق و عدالت را برپا كند.

خـداونـد بـه چـنـيـن گروهى وعده يارى و حكومت در زمين داده است ، نه افراد بيدست و پا و جـبـان و ترسو كه حتى حاضر نيستند فريادى بكشند، تا چه رسد به اينكه پا در ميدان مبارزه بگذارند و قربانى دهند.

--------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1- تقسير  اهل الذکر (2)                 سوره الانبياء, آیه 7                    (جلد سيزدهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير آیه نور                            سوره نور, آیه ( 35  )                 (جلد چهاردهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير آیه انتظار                       سوره قصص, آیه (5  )               (جلد شانزد هم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - (قسمت ششم)

 

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت ششم)

آیه من عنده علم ، سوره رعد آیه 43

 وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ

ترجمه

 آنها که کافر شدند مى‏گويند: «تو پيامبر نيستى!» بگو: «کافى است که خداوند، و کسى که علم کتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند!»

 تفسير :

در آخرين آيه مورد بحث (همانگونه كه اين سوره در آغاز از نام قرآن و كتاب الله شروع شده ) با تاكيد بيشترى روى معجزه بودن قرآن ، سوره رعد را پايان مى دهد، و مى گويد: (

اين كافران مى گويند تو پيامبر نيستى ) (و يقول الذين كفروا لست مرسلا).

هر روز بهانه اى مى تراشند، هر زمان تقاضاى معجزهاى دارند و آخر كار هم باز مى گويند تو پيامبر نيستى !

در پاسخ آنها بگو همين كافى است كه دو كس ميان من و شما گواه باشد يكى الله و ديگرى كسانى كه علم كتاب و آگاهى از قرآن نزد آنها است ! (قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ).

هم خدا مى داند كه من فرستاده اويم ، و هم آنها كه از اين كتاب آسمانى من يعنى قرآن آگاهى كافى دارند، آنها نيز به خوبى مى دانند كه اين كتاب ساخته و پرداخته مغز بشر نيست ، و جز از سوى خداى بزرگ امكان ندارد نازل شده باشد، و اين تاكيدى است مجدد بر اعجاز قرآن از جنبه هاى مختلف كه ما شرح آنرا در جاهاى ديگر مخصوصا در كتاب قرآن و آخرين پيامبر داده ايم .

بنابر آنچه در بالا گفتيم منظور از من عنده علم الكتاب ، آگاهان از محتواى قرآن مجيد است .
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اشاره به دانشمندان اهل كتاب باشد، همانها كه نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در كتب آسمانى خويش خوانده بودند، و از روى علاقه و آگاهى به او ايمان آوردند.  ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.

در بسيارى از روايات آمده است كه منظور از من عنده علم الكتاب على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و ائمه هدى است ، كه در تفسير نور الثقلين و برهان اين روايات جمع آورى شده .

اين روايات دليل بر انحصار نيست و همانگونه كه بارها گفته ايم اشاره به مصداق يا مصداقهاى تام و كامل است و در هر حال تفسير اول را كه ما انتخاب كرديم تاييد مى كند.

سزاوار است در اينجا سخن را با روايتى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده پايان دهيم .
ابو سعيد خدرى مى گويد از پيامبر در باره قال الذى عنده علم من الكتاب (كه در داستان سليمان وارد شده است ) سؤ ال كردم فرمود: ذاك وصى اخى سليمان بن داود: او وصى و جانشين برادرم سليمان بود عرض كردم قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب از چه كسى سخن مى گويد و اشاره به كيست فرمود: ذاك اخى على بن ابى طالب : او برادرم على بن ابى طالب است !

 

آیه اهل الذکر (1)  سوره نحل, آیه 43

 

43)وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

 ترجمه

  و پيش از تو، جز مردانى که به آنها وحى مى‏کرديم، نفرستاديم! اگر نمى‏دانيد، از آگاهان بپرسيد (تا تعجب نکنيد از اينکه پيامبر اسلام از ميان همين مردان برانگيخته شده است)!

  تفسير :

اگر نمى دانيد بپرسيد!

گرچه دو آيه اخير به تناسب بحثهاى مربوط به مشركان سخن از مهاجران راستين داشت ، ولى آيات مورد بحث بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى پردازد، و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد:

آنها مى گفتند: چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است (و يا مى گفتند چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد)

خداوند در پاسخ آنها مى گويد: (ما پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و اين رسولان جز مردانى كه وحى به آنها فرستاده مى شد نبودند) (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ).

آرى اين مردان از جنس بشر بودند، با تمام غرائز و عواطف انسانى ، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى دادند، و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى كردند، در حالى كه هيچ فرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد، و آنچه را در درون يك انسان مى گذرد به وضوح درك كند.

مسلما مردان وحى وظيفه اى جز ابلاغ رسالت نداشتند، كار آنها گرفتن وحى و رساندن به انسانها و كوشش از طرق عادى براى تحقق بخشيدن به اهداف وحى بود، نه اينكه با يك نيروى خارق العاده الهى ، و بر هم زدن همه قوانين طبيعت ، مردم را مجبور به قبول دعوت و ترك همه انحرافات كنند، كه اگر چنين مى كردند ايمان آوردن افتخار و تكامل نبود.

سپس براى تاءكيد و تاءييد اين واقعيت اضافه مى كند: (اگر اين موضوع را نمى دانيد برويد و از اهل اطلاع بپرسيد) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ( .

(ذكر) به معنى آگاهى و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعى دارد كه همه آگاهان و اهل اطلاع را در زمينه هاى مختلف شامل مى شود، و اگر بسيارى از مفسرين اهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده اند نه به اين معنى است كه اهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد بلكه در واقع از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است زيرا سؤ ال درباره پيامبران و رسولان پيشين و اينكه آنها مردانى از جنس بشر با برنامه هاى تبليغى و اجرائى بودند قاعدتا مى بايست از دانشمندان اهل كتاب و علماى يهود و نصارى بشود، درست است كه آنها با مشركان در تمام جهات هم عقيده نبودند، ولى همگى در اين جهت كه با اسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنابراين علماى اهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى شدند.

راغب در (مفردات ) مى گويد: ذكر دو معنى دارد گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنى يادآورى است ، البته اين يادآورى ممكن است بوسيله دل بوده باشد (كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى شود) و ممكن است بوسيله زبان باشد (كه ذكر لفظى محسوب مى گردد) و اگر مى بينيم به قرآن ، ذكر گفته شده است به خاطر همانست كه حقايقى را بازگو مى كند.

آيه بعد مى گويد ) اگر شما آگاه از دلائل روشن پيامبران و كتب آنها نيستيد به آگاهان مراجعه كنيد)

(بالبينات و الزبر) .

بينات جمع (بينة ) به معنى دلائل روشن است ، و ممكن است در اينجا اشاره به معجزات و ساير دلائل اثبات حقانيت انبياء باشد، (زبر) جمع (زبور) به معنى كتاب است ، در واقع (بينات )، دلائل اثبات نبوت را مى گويد، و (زبر) اشاره به كتابهائى است كه تعليمات انبياء در آن جمع بوده است .
سپس روى سخن را به پيامبر كرده و مى گويد: (ما اين ذكر را (قرآن را) بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى) .

(و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ).

(و تا اينكه آنها در اين آيات ، و وظائفى كه در برابر آن دارند، بينديشند) (و لعلهم يتفكرون ).

در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نو ظهور و بى سابقه اى نيست همانگونه كه بر رسولان پيشين ، كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم ، تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشه انسانها را بيدار سازى ، تا با احساس تعهد و مسؤ ليت (نه از طريق اجبار و قوه قهريه ناشناخته الهى ) در راه حق گام بگذارند و به سوى تكامل پيش بروند.

  نكته :

اهل ذكر كيانند؟

در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده مى خوانيم كه اهل ذكر امامان (عليهمالسلام ) هستند، از جمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ سؤ ال از آيه فوق فرمود: نحن اهل الذكر و نحن المسؤ لون : (ما اهل ذكريم ، و از ما بايد سؤ ال شود).

و در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود: الذكر القرآن ، و آل الرسول اهل الذكر، و هم المسؤ لون : (ذكر، قرآن است ، و اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اهل ذكرند، و از آنها بايد سؤ ال كرد).

در بعضى ديگر مى خوانيم كه (ذكر) شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و اهلبيت او اهل الذكر هستند.

روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون رسيده .

در بسيارى از تفاسير و كتب اهل سنت نيز رواياتى به همين مضمون مى خوانيم از جمله در تفسيرهاى دوازده گانه معروف اهل سنت از ابن عباس در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه گفت : هو محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين (عليهماالسلام ) هم اهل الذكر و العقل و البيان : (اينان محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستند آنها اهل ذكرند و اهل علم و عقل و بيان ).

اين نخستين بار نيست كه ما در رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است بيان مصداق هاى معينى را مى بينيم كه مفهوم وسيع آيه را هرگز محدود نمى كند، و همانگونه كه گفتيم : ذكر به معنى هر گونه آگاهى و ياد آورى و اطلاع است ، و اهل الذكر، آگاهان و مطلعين را در همه زمينه ها در بر مى گيرد.

ولى از آنجا كه قرآن مجيد نمونه بارز يادآورى و علم و آگاهى است به آن (ذكر) اطلاق شده و همچنين شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مصداق روشن ذكر است ، به همين ترتيب امامان معصومين كه اهلبيت او و وارث علم او هستند، روشنترين مصداق اهل الذكرند.

ولى قبول همه اين مساءله هيچگونه منافاتى با عموميت مفهوم آيه و همچنين مورد نزول آن كه دانشمندان اهل كتاب است ندارد، و به همين دليل علماى اصول و فقهاى ما در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و پيروى ناآگاهان در مسائل دينى از آگاهان و مجتهدين به اين آيه استدلال كرده اند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در روايتى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است مى خوانيم كه امام به آن كسانى كه آيه فوق را به دانشمندان يهود و نصارى تفسير كرده بودند خرده مى گيرد و مى گويد: (سبحان الله مگر چنين چيزى ممكن است ؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه كنيم مسلما ما را به مذهب خود دعوت مى كنند، سپس فرمود: اهل ذكر ما هستيم ).

ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است ، امام اين سخن را به كسانى مى گويد كه آيه را منحصرا به معنى مراجعه به علماى اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند، در حالى كه مسلما چنين نيست در عصر و زمانى همچون عصر و زمان امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) هرگز مردم موظف نبودند كه براى درك حقايق به علماى يهود و نصارى مراجعه كنند، در اين گونه اعصار، مرجع علماى اسلام كه در راءس آنها ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) قرار داشتند بودند.

به عبارت ديگر اگر مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى آگاهى از اين مساءله كه پيامبران خدا هميشه از جنس ‍ بشر بودند وظيفه داشتند به آگاهان از اهل كتاب مراجعه كنند، مفهومش اين نيست كه تمام مردم در هر زمانى بايد به آنها مراجعه نمايند، بلكه هر مساءله اى را در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مساءله پرسيد، و اين مطلب روشنى است .

به هر حال آيه فوق بيانگر يك اصل اساسى اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و معنوى است و به همه مسلمانان تاءكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند از اهل اطلاعش بپرسند و پيش خود در مسائلى كه آگاهى ندارند دخالت نكنند.

به اين ترتيب (مساءله تخصص ) نه تنها در زمينه مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت  شناخته شده ، بلكه در همه زمينه ها مورد قبول و تاءكيد است ، و روى اين حساب بر همه مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر در همه زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنها مراجعه كنند.

ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد به متخصصان و صاحب نظرانى مراجعه كرد كه صداقت و درستى و بى نظرى آنها ثابت و محقق است ، آيا ما هرگز به يك طبيب آگاه و متخصص در رشته خود كه از صداقت و درستكاريش در همان كار خود، مطمئن نيستيم مراجعه مى كنيم ؟! لذا در مباحث مربوط به تقليد و مرجعيت ، صفت عدالت را در كنار اجتهاد و يا اعلميت قرار داده اند، يعنى مرجع تقليد هم بايد عالم و آگاه به مسائل اسلامى باشد و هم با تقوا و پرهيزكار.

 ----------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1- تقسير  آیه من عنده علم                    سوره رعد آیه 43                    (جلد دهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير آیه اهل الذکر (1)                سوره نحل, آیه 43               (جلد يازدهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - (قسمت پنجم) -

 هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت پنجم)

 

آیه ویتلوه شاهد    سوره هود ، آیه 17

17)أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ .

ترجمه :

آيا آن کس که دليل آشکارى از پروردگار خويش دارد، و بدنبال آن، شاهدى از سوى او مى‏باشد، و پيش از آن، کتاب موسى که پيشوا و رحمت بود (گواهى بر آن مى‏دهد، همچون کسى است که چنين نباشد)؟! آنها [= حق‏طلبان و حقيقت‏جويان‏] به او (که داراى اين ويژگيهاست،) ايمان مى‏آورند! و هر کس از گروه‏هاى مختلف به او کافر شود، آتش وعده‏گاه اوست! پس، ترديدى در آن نداشته باش که آن حق است از پروردگارت! ولى بيشتر مردم ايمان نمى‏آورند!

  تفسير:

در تفسير آيه فوق در ميان مفسران گفتگو بسيار است و در جزئيات كلمات آيه و ضمائر و مـوصـول و اسـم اشـاره آن نـظـرات گـونـاگـونـى داده انـد كـه نـقـل هـمـه آنها بر خلاف روش ما در اين تفسير است ، ولى دو تفسير را كه از همه روشنتر به نظر ميرسد، به ترتيب اهميت ، در اينجا مياوريم :
1-  در آغاز آيه ميگويد: (آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد، و بـه دنـبـال آن شـاهـد و گـواهـى از سـوى خـدا آمـده و قبل از آن كتاب موسى (تورات ) به عنوان پيشوا و رحمت و بيانگر عظمت او آمده است همانند كـسـى اسـت كه داراى اين صفات و نشانه ها و دلائل روشن نيست ) (أ فمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة ).
ايـن شـخـص هـمـان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت و (بـيـنـه ) و دليـل روشن او قرآن مجيد و شاهد و گواه صدق نبوتش مؤ منان راستينى همچون على (عليه السلام ) ميباشند، پيش از او نشانه ها و صفاتش در تورات آمده است .

به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است .

نخست قرآن كه بينه و دليل روشنى است در دست او.

دوم كـتـب آسـمـانى پيشين كه نشانه هاى او را دقيقا بيان كرده ، و پيروان اين كتب در عصر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنـهـا را بـه خـوبـى مـى شـنـاخـتند و به همين دليل در انتظار او بودند.

سـوم پـيـروان فـداكـار و مؤ منان مخلص كه بيانگر صدق دعوت او و گفتار او مى باشند زيـرا يـكـى از نـشـانـه هـاى حـقـانـيـت يـك مـكـتـب اخـلاص و فـداكـارى و عـقـل و درايت و ايمان پيروان آن مكتب است ، چرا كه هر مكتبى را از پيروانش مى توان شناخت :!.
آيـا بـا وجـود ايـن دلائل زنده ميتوان او را با مدعيان ديگر قياس كرد و يا در صدق دعوتش ترديد نمود؟.

سـپـس بـه دنبال اين سخن اشاره به افراد حق طلب و حقيقت جو كرده و از آنها دعوت ضمنى بـه ايـمـان مـى كـنـد و مـى گـويـد (آنـهـا بـه چـنـيـن پـيـامـبـرى كـه ايـن هـمـه دليل روشن در اختيار دارد ايمان مى آوردند) (اولئك يؤ منون به (گرچه چنين كسانى كه با كلمه اولئك به آنها اشاره شده در خود اين آيه ذكـر نـشـده انـد ولى با توجه به آيات گذشته ، مى توان حضور آنها را در جو اين آيه احساس كرد و مورد اشاره قرار داد.

و بـه دنـبـال آن سـرنوشت منكران را به اين صورت بيان مى كند: (هر كس از گروههاى مـخـتـلف بـه او كـافـر شـود مـوعـد و مـيعادش ‍ آتش دوزخ است )(و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده ).

و در پـايـان آيـه هـمـانـگـونـه كـه سـيره قرآن در بسيارى از موارد است روى سخن را به پـيـامـبر كرده ، يك درس عمومى براى همه مردم بيان مى كند و مى گويد (اكنون كه چنين اسـت و ايـن هـمـه شـاهـد و گـواه بـر صـدق دعـوت تـو وجود دارد، هرگز در آنچه بر تو نازل شده ترديد به خود راه مده ) (فلا تك فى مرية منه (.

(چرا كه اين سخن حقى است از سوى پروردگار تو) (انه الحق من ربك ).

(ولى بـسـيـارى از مـردم بر اثر جهل و تعصب و خودخواهى ، ايمان نمى آورند) (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ).

2- تـفـسـيـر ديـگـرى كـه بـراى آيـه ذكـر شـده ايـن اسـت كـه هـدف اصـلى بـيـان حـال مـؤ مـنـان راستين است كه با در دست داشتن دلائل روشن و شواهدى كه بر صدق دعوت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـده اسـت و گـواهى هائى كه در كتب پيشين مى بـاشـد، آنـهـا بـه اتـكـاى ايـن دلائل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان مى آورند.

بنا بر اين منظور از جمله من كان على بينة من ربه تمام كسانى است كه با چشم باز و در دست داشتن دلائل قانع كننده به دنبال قرآن و آورنده آن شتافتند، نه شخص پيامبر.

تـرجيحى كه اين تفسير بر تفسير سابق دارد اين است كه خبر (مبتدا) در آيه صريحا آمـده اسـت ، و مـحـذوفـى ندارد، و مشار اليه (اولئك ) در خود آيه ذكر شده است و بخش اول آيـه كـه بـا افـمن كان على بينة من ربه شروع شده تا (اولئك يؤ منون به ) يك جمله كامل را تشكيل ميدهد بدون هيچگونه حذف و تقدير.

ولى بـدون شـك تـعبيرات ديگر آيه با اين تفسير زياد سازگار نيست ، و لذا ما آن را در مرحله دوم قرار داده ايم (دقت كنيد).

در هـر حـال آيـه اشـاره بـه امـتـيـازات اسـلام و مـسـلمـيـن راسـتـيـن و اتـكـاى آنـهـا بـر دلائل مـحـكـم در انـتـخـاب ايـن مـكـتـب اسـت ، و در نـقـطـه مقابل سرنوشت شوم منكران مستكبر را نيز بيان كرده است .

 نكته ها :

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :

1-  منظور از شاهد در آيه فوق چيست ؟

بـعـضـى از مـفـسـران گفته اند منظور جبرئيل پيك وحى خدا است ، و بعضى منظور از آن را پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند، و بعضى آن را به معنى زبان پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) تفسير كرده اند (در حالى كه يتلوه را از ماده تلاوت به معنى قرائت گرفته اند، نه به معنى پشت سر آمدن ).

ولى بسيارى از بزرگان مفسران آن را به على (عليه السلام ) تفسير كرده اند.

در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه مـعـصـومين به ما رسيده است ، و در بعضى از كتب تفسير اهـل سـنـت نـيـز آمـده روى تـفـسـير تاكيد شده است كه منظور از شاهد امام امير مؤ منان (عليه السـلام ) يـعـنـى نـخـسـتـيـن مـردى كـه بـه پـيـامـبـر و قـرآن ايـمـان آورد، و در تـمـام مـراحـل بـا او بـود و لحـظـه اى از فـداكـارى فـروگذار نكرد و تا آخرين نفس در حمايتش كوشيده ،  مى باشد.

در حديثى مى خوانيم كه على (عليه السلام ) فرمود: درباره هر يك از مردان معروف قريش آيه يا آيه هائى نازل شده است كسى عرض كرد اى امير مؤ منان درباره شما كـدام آيه نازل شده است ؟، امام فرمود: آيا آيه اى كه در سوره هود است نخوانده اى اءفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ، پيامبر بينه الهى داشت و شاهد من بودم .

در آخـرين آيه سوره رعد نيز تعبيرى ديده مى شود كه اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مـى فـرمـايـد: و يـقـول الذيـن كـفـروا لسـت مـرسـلا قـل كـفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب : كافران مى گويند تو پيامبر نـيـسـتى بگو همين اندازه بس كه خداوند ميان من و شما شاهد و گواه است و همچنين كسى كه علم كتاب (قرآن ) نزد او است .

در روايات بسيارى از طرق شيعه و اهل سنت چنين مى خوانيم كه منظور از من عنده علم الكتاب على (عليه السلام ) است .

ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـاد آورى اسـت : هـمـانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم يكى از بـهـتـرين طرق شناخت حقانيت يك مكتب مطالعه در وضع پيروان و مدافعان و حاميان آن است .

طـبـق ضـرب المـثـل مـعـروف امـامزاده را از زوارش بايد شناخت هنگامى ملاحظه كنيم گروهى پـاكـبـاز، بـاهـوش ، بـاايـمـان ، مـخـلص و با تقوى گرد رهبر و مكتبى جمع شده اند به خوبى مى توان دريافت كه اين مكتب و آن رهبر در يك حد عالى از صداقت و درستى است .

امـا هـنگامى كه ببينيم يك عده فرصت طلب شياد، بى ايمان ، و بى تقوا، اطراف مكتب و يا رهبرى را گرفته اند كمتر مى توان باور كرد كه آن رهبر و آن مكتب بر حق باشد.

اشـاره بـه ايـن مـطلب را نيز لازم مى دانيم كه تفسير كلمه شاهد به على (عليه السلام ) مـنـافـاتـى با اين حقيقت ندارد كه همه مؤ منان راستين و افرادى همچون ابوذرها سلمانها، و عمار ياسرها را شامل شود چرا كه اين گونه تفاسير اشاره به فرد شاخص و برتر مى كند،

يعنى منظور اصلى گروهى است كه در راس آنها آن فرد شاخص قرار گرفته است . شاهد ايـن سـخـن روايـتـى اسـت كـه از امام باقرنقل شده كه فرمود: منظور از شاهد امير مؤ منان ، سپس جانشينان او يكى بعد از ديگرى هستند.

گـر چـه در ايـن حـديث تنها معصومين ذكر شده اند ولى اين خود نشان مى دهد كه رواياتى كـه شـاهـد را مـنـحـصـرا بـه عـلى (عليه السلام ) تفسير، منظور خصوص آن حضرت نيست بلكه منظور مصداق شاخص است .

2- چرا تنها اشاره به تورات شده ؟

هـمـانـگـونـه كه گفتيم يكى از دلائل حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه فـوق كـتـب پيشين ذكر شده ، ولى تنها از كتاب موسى ذكرى به ميان آمده در حالى كه مى دانـيـم بـشـارات ظـهـور پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در انجيل نيز هست .

ايـن مـوضـوع مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن بـاشـد كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن و ظـهـور اسـلام يـعـنـى مـكـه و مـديـنـه بـيـشـتـر افـكـار يـهـود - از مـيـان اهـل كـتـاب - منتشر بوده است و مسيحيان در نقاط نسبتا دورترى زندگى داشتند، مانند يمن ، شـامـات ، و نـجـران كه در كوهستانهاى شمالى يمن در فاصله ده منزلى صنعاء واقع شده است .

و يـا بـه خـاطر اينكه ذكر اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تورات به طور جامعتر و وسيعترى آمده است .

بـهـر حـال تـعـبـير به امام در مورد تورات ممكن است به خاطر اين باشد كه احكام شريعت مـوسى (عليه السلام ) به طور كامل در آن بوده و حتى مسيحيان بسيارى از تعليمات خود را از تورات مى گيرند.

3- مخاطب در فلا تك فى مرية كيست ؟

 - در اينكه مخاطب در اين جمله كيست ؟ دو احتمال داده شده نخست اينكه مخاطب ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، يعنى كمترين شك و ترديدى در حقانيت قرآن يا آئين اسلام به خود راه مده .

البته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به حكم اينكه وحى را با شهود درك مى كرد و نزول قرآن از طرف خدا براى او محسوس ‍ بلكه بالاتر از حس بوده ترديدى در حقانيت اين دعوت نداشت ولى اين نخستين بار نيست كه قرآن خطابى را متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند در حالى كه منظورش عموم مردم است ، و به تعبير معروف عرب ايـن گـونـه خـطـابـهـا از قـبـيـل ايـاك اعـنـى و اسـمـعـى يـا جـاره اسـت كـه ضـرب المـثـل عاميانه آن در فارسى در به تو مى گويم ديوار تو گوش كن ، يا تو بشنو مى باشد و اين خود يكى از فنون بلاغت است كه در پاره اى از موارد براى تاكيد و اهميت و يا منظورهاى ديگر به جاى مخاطب حقيقى ديگرى را مخاطب قرار مى دهند.
احـتـمـال ديـگـر ايـنـكـه مـخـاطـب ، هـر مـكـلف عـاقـل بـوده بـاشد، يعنى فلاتك ايها المكلف العـاقـل فـى مـريـة : اى انـسـان عـاقـل و مـكـلف بـا ايـن دلائل روشـن شـك و تـرديـد در حـقـانـيـت ايـن قـرآن نـداشـتـه بـاش و ايـن احتمال بنابراين است كه منظور از من كان على بينة من ربه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نباشد بلكه همه مؤ منان راستين باشند (دقت كنيد).

ولى به هر حال تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است . (۱)

 

آیه لکل قوم هاد        سوره رعد ،  آیه 7 

7)- وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

 

ترجمه :

کسانى که کافر شدند مى‏گويند: «چرا آيه (و معجزه‏اى) از پروردگارش بر او نازل نشده؟!» تو فقط بيم دهنده‏اى! و براى هر گروهى هدايت کننده‏اى است (؛و اينها همه بهانه است، نه براى جستجوى حقيقت)!"

 تفسير :

باز هم بهانه جوئى !.

پس از آنكه در آيات گذشته اشاراتى به مساله (توحيد)، و اشاره اى به مساله (معاد) شد، در آيه مورد بحث به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينه (نبوت ) مى پردازد، و مى گويد: (كافران مى گويند:

چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ) (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ).

واضح است كه يكى از وظائف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است ، و مردم حقيقتجو به هنگام شك و ترديد در دعوت نبوت اين حق را دارند كه مطالبه اعجاز كنند، مگر اينكه دلائل نبوت از طريق ديگر آشكار باشد.

ولى بايد به يك نكته دقيقا توجه داشت كه مخالفان انبياء، همواره داراى حسن نيت نبودند، يعنى معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند، بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه و خارق عادت عجيب و غريبى مى كردند.

اين گونه معجزات كه معجزات اقتراحى ناميده مى شود هرگز براى كشف حقيقت نبوده ، و به همين دليل پيامبران هرگز در برابر آن تسليم نميشدند، در حقيقت اين دسته از كافران لجوج فكر مى كردند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعا مى كند من قادر بر انجام همه چيزم و خارقالعاده گر ميباشم ! و در اينجا نشسته ام كه هر كس پيشنهاد هر امر خارق العادهاى كند براى او انجام دهم !.
ولى پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات بدست خدا است و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفه تعليم و تربيت مردم را داريم ، دست رد بر سينه اين گونه افراد ميزدند.

لذا در آيه مورد بحث مى خوانيم كه به دنبال اين سخن مى فرمايد: اى پيامبر (تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمائى است ) (انما انت منذر و لكل قوم هاد).

در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد :

1-  جمله (انما انت منذر و لكل قوم هاد) چگونه مى تواند پاسخ كافران نسبت به تقاضاى معجزه بوده باشد.

جواب اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است زيرا پيامبر، يك خارقالعاده گر نيست كه به درخواست هر كس و براى هر مقصد و هر منظور دست به اعجاز بزند، وظيفه او در درجه اول انذار يعنى بيم دادن به آنها كه در بيراهه ميروند و دعوت به صراط مستقيم است البته هر گاه براى تكميل اين انذار و آوردن گمراهان به صراط مستقيم نياز به اعجازى باشد، مسلما پيامبر كوتاهى نخواهد كرد، ولى در برابر لجوجانى كه در اين مسير نيستند هرگز چنين وظيفه اى ندارد.

در واقع قرآن مى گويد: اين كافران وظيفه اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مساله انذار و دعوت به سوى خدا است و چنين پنداشته اند كه وظيفه اصلى او اعجازگرى است .

2- منظور از جمله لكل قوم هاد چيست ؟

جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت (منذر) و (هادى ) به پيامبر بر مى گردد و در واقع جمله چنين بوده است انت منذر و هاد لكل قوم : (تو بيم دهنده و هدايت كننده براى هر جمعيتى هستى ).
ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است ، چرا كه (واو) جمله (لكل قوم هاد) را از (انما انت منذر) جدا كرده است ،آرى اگر كلمه)هاد(قبل از ) لكل قوم ( بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست.

ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است ، و ديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است .

حتما سؤ ال خواهيد كرد كه ميان (انذار) و (هدايت ) چه تفاوت است ؟.

در پاسخ ميگوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.

در حقيقت (منذر) همچون (علت محدثه ) و ايجاد كننده است ، و هادى به منزله (علت مبقيه ) و نگهدارنده و پيش برنده ، و اين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به (رسول ) و امام مى كنيم ، رسول ، تاسيس شريعت مى كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده بر شخص پيامبر در موارد ديگر اطلاق شده اما به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مى فهميم كه منظور از هدايت كننده كسى است كه راه پيامبر را ادامه مى دهد و حافظ و نگهبان شريعت او است (.

روايات متعددى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه فرمود: (من منذرم و على هادى است ) اين تفسير را كاملا تاييد مى كند به عنوان نمونه به چند روايت از آنها اشاره مى كنيم :

1-  )فخر رازى ( در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از ابن عباس چنين نقل مى كند:

وضع رسول الله يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على (عليهالسلام ) و قال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى : (پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد و فرمود توئى هادى ! و بوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند).
اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، و همچنين علامه ابن صباغ مالكى در (فصول المهمه ) و گنجى شافعى در (كفاية الطالب ) و طبرى در تفسير خود و ابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام (بحر المحيط) و همچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش و گروه ديگرى نقل كرده اند.

2-  حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب (فرائد السمطين ) از ابو هريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليهالسلام ).

3- ميرغياث الدين نويسنده كتاب )حبيب السير( در جلد دوم كتاب خود صفحه 12 چنين مينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى (به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه ) انما انت منذر
و لكل قوم هاد(  نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود من منذرم و تو هادى اى على ! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند).

آلوسى در (روح المعانى ) و شبلنجى در (نور الابصار) و شيخ سليمان قندوزى در (ينابيع الموده ) نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آن نقل كرده اند.

گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است ، ولى منحصر به ابن عباس نيست ، بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليهالسلام ) (طبق نقل ثعلبى ) نيز روايت شده است ، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه : (منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كه منظور حضرت خود او بود).

گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافت بلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على (عليهالسلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليهالسلام ) به عنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است ، او برترين مصداق هادى بوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود. (۲)

--------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1-  تقسير  آیه ویتلوه شاهد     (سوره هود ، آیه 17 )      (جلد نهم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير  آیه لکل قوم هاد      (سوره رعد ،  آیه 7)     (جلد دهم  تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است (قسمت چهارم)

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت چهارم)

آیه تبلیغ  سوره مائده, آیه 67

آيه و ترجمه

67)يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

ترجمه :

 67-   اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم ) برسان و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى ) مردم نگاه ميدارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج ) را هدايت نميكند .


تفسير:

اين آيه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا از آيات قبل و بعد، مشخص ميسازد، در اين آيه روى سخن ، فقط به پيامبر است ، و تنها وظيفه او را بيان ميكند، با خطاب اى پيامبر (يا ايها الرسول ) شروع شده و با صراحت و تاءكيد دستور ميدهد، كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند.

(بلغ ما انزل اليك من ربك ).

سپس براى تاءكيد بيشتر به او اخطار مى كند كه اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمي كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى  !

(و ان لم تفعل فما بلغت رسالته) سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ، دلدارى و تامين مى دهد و به او مى گويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش ، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت   (و الله يعصمك من الناس)  و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات ، به آنهائى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، ميگويد: خداوند كافران لجوج را هدايت نميكند  (ان الله لا يهدى القوم الكافرين)

جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب) يا ايها الرسول (كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر)صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا در اين آيه از قرآن آمده است ، نشان ميدهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است كه عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت .

بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد، نگران بوده و به همين جهت خداوند به او تاءمين ميدهد.

اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه با توجه به تاريخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با اين تاءكيد ماءمور ابلاغ آن ميكند.

آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بت شكنى بوده كه از سالها قبل براى پيامبر و مسلمانان حل شده بود؟

آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان شده بود؟

و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه ميدانيم مساءله اهل كتاب بعد از ماجراى (بنى النضير) و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و فدك ونجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نمي  شد.

و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه ميدانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ اسلام در سراسر جزيره  عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، و نيروهاى آنها در هم شكسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.

راستى چه مساءله مهمى در اين آخرين ماه هاى عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطرح بوده كه آيه فوق اين چنين درباره آن تاءكيد ميكند؟!

اين نيز جاى ترديد نيست كه وحشت و نگرانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى كارشكني ها و مخالفتهاى احتمالى منافقان بوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات يا زيانهائى به بار مى آورد.

آيا مساءله اى جز تعيين جانشين براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين مى تواند واجد اين صفات بوده باشد.

اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيه فوق وارد شده باز ميگرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال فوق چه استفاده ميشود؟ سپس اشكالات و ايرادهائى را كه در زمينه اين تفسير از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار مي دهيم :


شان نزول آيه تبليغ

گرچه متاسفانه پيش داوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند، روايات زيادى ديده كه با صراحت مى گويد: آيه فوق درباره على (عليه السلام ( نازل شده است .

اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) و داستان روز غدير نازل گرديد.

بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق !و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق !و بعضى ديگر مانندحديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است .

دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند، عده كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :

حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.

و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه (بنقل از كتاب طرائف ).

و ابن عساكر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)

و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636.

و ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .

و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.

و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.

و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.

و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.

و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.

و بدر الدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.

و شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.

و حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در در المنثور)

و جمع كثيرى ديگر اين شاءن نزول را براى آيه فوق نقل كرده اند.

اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول اين آيه را درباره على (عليه السلام ) پذيرفته اند بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده اند، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود، و يا به خاطر پيش داوريهاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اين گونه مباحث ميگيرد، از پذيرفتن آن خوددارى كرده اند، بلكه گاهى كوشيده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند، مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است !.

از فخر رازى زياد تعجب نمي كنيم ، زيرا روش او در همه جا چنين است ، تعجب از نويسندگان روشنفكرى همچون سيد قطب در تفسير فى ظلال و محمد رشيد رضا در تفسير المنار داريم كه يا اصلا سخنى از اين شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده اند، يا بسيار كم اهميت جلوه داده اند به طورى كه بهيچ وجه جلب توجه نكند، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نمي داده و يا پوششهاى فكرى تعصب آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پرده ها را كنار زند؟! نميدانيم .

ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد على (عليه السلام ) مسلم دانسته اند، اما در اينكه دلالت بر مساءله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را بزودى بخواست خدا خواهيم شنيد.

به هر حال همانطور كه در بالا گفتيم رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن ( تا چه رسد به كتب شيعه ) نقل شده ، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكاركرد، و يا به سادگى از آن گذشت نمى دانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يك يا دو حديث قناعت مى شود اما درباره شان نزول اين آيه اين همه روايت كافى نيست ، آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آيات نيست ؟ و آيا براى اين همه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى مي توان يافت ؟

موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است كه رواياتى كه در بالا ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام ) واردشده است (يعنى رواياتى مربوط به شاءن نزول آيه بود) و گرنه رواياتى كه درباره جريان غدير خم خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا كه نويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حديث مزبور يكى از قطعي ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند، بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمي تواند بپذيرد.

چون بحث درباره همه رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده و همچنين درباره تمام رواياتى كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از طرز نوشتن تفسير خارج مي سازد به همين اندازه قناعت كرده  و كسانى را كه مي خواهند مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى )الدر المنثور( سيوطى و (الغدير) علامه امينى و (احقاق الحق ) قاضى نور الله شوشترى و (المراجعات ) شرف الدين ودلائل الصدق ) محمد حسن مظفر ارجاع ميدهيم .

خلاصه جريان غدير

در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب مي كند، تعبيرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است ، بعضى از روايات گوشه اى از حادثه را نقل مى كند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مى شود كه :

در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر )صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به پايان رسيد، قلب ها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت .

ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمي گنجيدند.

نه تنها مردم به مدينه در اين سفر، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند.

آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها مي پاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مي كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غديرخم از دور نمايان مى شد.

اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مي كند، راهى به سوى مدينه در شمال  و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مي رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريت هاى موفقيت آميز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود از هم جدا شوند

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند،

خورشيد از خط نصف النهار گذشت ، موذن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز ميشدند، اما هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت ميكرد.

نه سايبانى در صحرا به چشم مي خورد و نه سبزه و گياه و درختى ، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه ميكردند.

جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مي خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش ميكرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل ميكردند پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:

من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان شما ميروم .

من مسئولم شما هم مسئوليد.

شما درباره من چگونه شهادت ميدهيد؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند:

نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا:

(ما گواهى ميدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و

وشش را در راه هدايت ما نمودى ، خداوند ترا جزاى خير دهد( .

سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نميدهيد؟! همه گفتند: آرى ، گواهى ميدهيم فرمود: خداوندا گواه باش !...

بار ديگر فرمود: اى مردم ! آيا صداى مرا ميشنويد؟... گفتند: آرى و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نميشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:...

اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مي گذارم چه خواهيد كرد؟

يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله ؟!.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك ميشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند و همينكه چشمش به على (عليه السلام ) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است ، در اينجا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساتر و بلندتر شد و فرمود:

(ايها الناس من اولى الناس بالمومنين من انفسهم )

چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟!.

گفتند: خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داناترند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : خدا، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود:

فمن كنت مولاه فعلى مولاه :

هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است - و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حيث دار

خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن ، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن .

سپس فرمود:

الا فليبلغ الشاهد الغائب :

آگاه باشيد، همه حاضران

وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند.

خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بپايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و مردم فرو مى ريخت ، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند:

((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...: ))

امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى
خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت .

در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام ) را به اين موقعيت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند:

بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه :

آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى .

در اين هنگام ابن عباس گفت : به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند.

و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟

فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت نبينا

و لم تلق منافى الولاية عاصيا

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه

و كن للذى عادا عليا معاديا

 

يعنى : پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى !.
فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست ؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحا پاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) گفت : برخيز زيرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم .

و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد.

در اين هنگام ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: بارالها دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار...

اين بود خلاصهاى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است .

گفتگوها و ايرادها

شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على (عليه السلام ) بود - همانطور كه گفتيم - به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خود آيه قناعت مى شد، همانطور كه مفسران بزرگ اسلامى در تفسير ساير آيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اين آيه و يا كمتر قناعت كرده اند، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع از قبول بسيارى از واقعيات شده است .

كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شاءن نزول آن و روايات مافوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدير وارد شده برافراشته اند، دو دسته اند:

آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگوئى و دشنام به شيعه ، وارد اين بحث شده اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساءله را تعقيب كرده اند، و به همين دليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شايد نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است ، از آيه و روايات مربوط به آن گذشته اند.

نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فرياد بزند خورشيد كجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد و كمى از حقايق را ببيند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى دشنام مى دهد و هتاكى ميكند، عذر اين افراد جهل و بيخبرى و تعصبهاى آميخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا

انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى كند پيش ميرود، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنيدن پاسخ آنرا به خوانندگان نميدهيم ، كسى كه در برابر اينهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماى اهل تسنند و به نزول آيه در شاءن على (عليه السلام ) تصريح كرده اند، با كمال وقاحت مى گويند: (احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى را نقل نكرده ! در مقابل او چه ميتوانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنيم).

جالب اينكه ابن تيميه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه به نزول آيه درباره على (عليه السلام ) تصريح ميكند، با اين جمله مضحك كه احدى از دانشمندانى كه ميدانند چه مى گويند، اين آيه را در شاءن على (عليه السلام ) نميداند! اكتفا كرده است .

گويا تنها دانشمندانى (مى فهمند چه مى گويند) كه با تمايلات افراطى عناد آلود و لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم صدا نشد، دانشمندى است كه نمى فهمد چه ميگويد! اين منطق كسى است كه خودخواهى و لجاج بر فكر او سايه شوم افكنده است ...

از اين دسته بگذريم .

ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوع قابل بحث است كه ذيلا از نظر ميگذرانيم :

1- آيا مولى به معنى اولى به تصرف است ؟

مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير ميشود، اين است كه مولى از جمله به معنى دوست و يار و ياور آمده است ، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد.

پاسخ اين سخن ، پيچيده نيست ، زيرا هر ناظر بيطرفى ميداند تذكر و يادآورى دوستى على (عليه السلام ) نياز به اينهمه مقدمات و تشكيلات و خطبه خوانى در وسط بيابان خشك و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت ، ندارد، دوستى مسلمانان با يكديگر يكى از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است .

وآنگهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا آن زمان آن را تبليغ نكرده باشد،

بارها آن را تبليغ كرده بود.

چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تاءمين دهد.

مساءلهاى نبود كه خداوند با اين لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكردهاى با پيامبرش سخن

بگويد.

همه اينها گواهى ميدهد، مساله مافوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مى شده است .

به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود، چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا از مردم اقرار مى گيرد الست اولى بكم من انفسكم : آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم ؟ آيا اين جمله هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده دارد؟

و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (عليه السلام ) با اين جمله بحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه ى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى تبريك و تهنيت بگويند و آنرا يك موفقيت تازه بشمرند.

مگر على (عليه السلام ) تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازم است شناخته نشده بود، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازهاى بود كه نياز به تبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).

به علاوه رابطه اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مساءله دوستى على (عليه السلام ) مى تواند وجود داشته باشد، دوستى ساده على (عليه السلام ) با مؤ منان ايجاب نميكند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را در رديف قرآن قرار دهد.
آيا هر ناظر بى طرفى از اين تعبير نميفهمد كه در اينجا مساءله رهبرى مطرح است ، زيرا قرآن بعد از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخستين رهبر مسلمانان و بنابر اين اهل بيت (عليهمالسلام ) دومين رهبر بوده اند


2- ارتباط آيات

گاهى گفته مى شود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاريهاى آنها است ، مخصوصا نويسنده تفسير المنار در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساءله ، پا فشارى زيادى كرده است .

ولى همانطور كه در تفسير خود آيه گفتيم اين موضوع اهميت ندارد، زيرا  اولا لحن آيه و تفاوت آن با آيات قبل و بعد، كاملا نشان مى دهد كه موضوع سخن در اين آيه ، موضوعى است كه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارها گفتهايم ، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن در فصول و ابواب معينى دستهبندى شده باشد، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادها نازل گرديده است ، لذا مشاهده مى كنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مى كند فى المثل يك حكم فرعى را به ميان مى آورد، و در حالى كه درباره يهود و نصارى سخن ميگويد، روى سخن را به مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى كند (براى توضيح بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسير آيه داشتيم مراجعه فرمائيد).

عجيب اينكه بعضى از متعصبان اسرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثت نازل شده است ، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده و اگر بگويند: اين يك آيه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده ميگوئيم : اين درست ضد آن است كه شما آن را ميجوئيد و ميطلبيد، زيرا ميدانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز بعثت نه مبارزه با يهود داشت و نه با نصارى ، بنابر اين پيوند اين آيه و آيات قبل و بعد بريده خواهد شد (دقت كنيد)

اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همين دليل احتمالاتى در آن مطرح مى شود كه در آيات مشابه آن به هيچوجه از آن سخنى نيست ، هر يك ميكوشد با بهانه و يا دستاويز بياساسى آن را از مسيرش منحرف سازد!

3-  آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده ؟!

بعضى ميگويند: چگونه مى توانيم اين حديث را بپذيريم ، در حالى كه بخارى و مسلم آن را در دو كتاب خود نقل نكرده اند.

اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه

دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستين حديثى نيست كه اين وضع را بخود گرفته ، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به اين دو كتاب است ، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته (شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل اين حديث آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت و تعصبى كه دارند به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث ، اعتراف كرده اند، بنابر اين هيچ بعيد نيست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محيط خود نتوانسته و يا نخواسته اند چيزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است ، صريحا در كتاب خود بياورند.


4- چرا على (عليه السلام ) و اهل بيت به اين حديث استدلال نكردند؟!

بعضى ميگويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت ، چرا خود على (عليه السلام ) و اهل بيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى اثبات حقانيت على (عليه السلام ) استناد بجويند؟

اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب اسلامى ، اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سرچشمه گرفته است ، زيرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زيادى نقل شده كه خود على (عليه السلام ) و يا ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غدير استدلال كرده اند:

از جمله خود على (عليه السلام ) در روز شورى طبق نقل خطيب خوارزمى حنفى در
مناقب از عامر بن واصله چنين نقل مى كند: در روز شورى با على (عليه السلام ) در آن خانه بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين ميگفت : دليل محكمى براى شما اقامه ميكنم كه عرب و عجم توانائى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسيد به اينجا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق او گفته باشد. من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب همه گفتند: نه
اين روايت را حموينى در فرائد السمطين در باب 58 و همچنين ابن حاتم در دار النظيم و دارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند.

و نيز مى خوانيم كه على (عليه السلام ) بنا به نقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غدير استدلال كرد، و همچنين در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انكارصريحا به اين روايت استدلال كرد.
اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه ، و چهارده نفر از تابعين طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روايت كرده اند.

و نيز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود.

و نيز در روز جنگ صفين طبق نقل سليم بن قيس هلالى على (عليه السلام ) در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند، به اين حديث استدلال كرد، و دوازده نفر از بدريين (كسانى كه جنگ بدر را در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درك كرده بودند) برخاستند و گواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند!

بعد از على (عليه السلام ) بانوى اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام و امام حسن و امام حسين و عبد الله بن جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و ماءمون خليفه عباسى به آن استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامهاى كه به معاويه نوشت براى اينكه به او اثبات كند بخوبى از حقايق مربوط به موقعيت على (عليه السلام ) و وضع معاويه آگاه است صريحا مساءله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است (كسانى كه مايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين روايات در زمينه استدلال على (عليه السلام ) و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه به حديث غدير هستند ميتوانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند، مرحوم علامه امينى استدلال به اين حديث را از 22 تن از صحابه و غير صحابه در موارد مختلف نقل كرده است ).

5- جمله آخر آيه چه مفهومى دارد؟

مى گويند: اگر اين آيه مربوط به نصب على (عليه السلام ) به خلافت و ولايت و داستان غدير خم است پس اين جمله آخر كه مى گويد:ان الله لا يهدى القوم الكافرين : خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند چه ارتباطى با اين مساءله ميتواند داشته باشد؟

براى پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن به معنى انكار و مخالفت و ترك است ، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اطلاق مى شود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستورات ديگر، در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مى خوانيم : و من كفر فان الله غنى عن العالمين : كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند به خدا زيانى نمى رسانند خداوند از همه جهانيان بى نياز است و در سوره بقره آيه 102 درباره
ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است (و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر) و نيز در آيه 22 سوره ابراهيم مى بينيم كه شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهار تنفر كرده و به آنها مى گويد: شما در اطاعت او امر الهى مرا شريك او ساختيد و من امروز نسبت به اين كار شما كفر مى ورزم (انى كفرت بما اشركتمونى من قبل ) بنابر اين اطلاق كفر بر مخالفان مساءله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست .

6- آيا دو ولى در يك زمان ممكن است ؟

بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه مورد بحث ذكر كرده اند اين است كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در غدير خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد، لازمهاش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد خواهد بود!
ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آيه و ورود حديث و همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود دارد اين بهانه را به كلى برطرف مى كند، زيرا مى دانيم كه اين جريان در ماههاى آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، در حالى كه او آخرين دستورات را به مردم ابلاغ مى كرد به خصوص اينكه صريحا فرمود: من بزودى از ميان شما مى روم و دو چيز گرانمايه را در ميان شما مى گذارم .

كسى كه اين سخن را مى گويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آينده برنامه ريزى مى كند نه براى زمان حاضر، بنابراين روشن است كه منظورش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد نيست .

موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين ايراد را مطرح ميكنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده اند و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولايت و خلافت على (عليه السلام ) را تعيين كرد ولى

تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگر باشد؟!

راستى حيرت آور است ، بعضى از اين طرف بام ميافتند و بعضى از آن طرف ، و تعصبها مانع مى شود كه وى متن قضيه تكيه كنند، بايد كسى از آنها سؤ ال كند كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواست چهارمين خليفه خود را تعيين كند و در فكر آينده مسلمانان بود پس چرا خليفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعيين آن لازمتر بود در مراسم غدير بيان نكرد؟!

بار ديگر گفته سابق خود را تكرار مى كنيم و اين بحث را پايان مى دهيم كه اگر نظرهاى خاصى در كار بود اين همه اشكال تراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نميشد، همانطور كه در موارد ديگر نشده است.

 

آيه و ترجمه

آیه مع الصادقین  سوره توبه, آیه 119

119 ) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ

ترجمه :

119-   اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.


تفسير:

در آيات گذشته اين سوره  ، سخن درباره گروهى از متخلفان در ميان بود، متخلفانى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكسته ، و عملا اظهارات خود را در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان با قطع رابطه خود از آنها تنبيهشان كردند!

اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده ، دستور مى دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند.

نخست مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد) (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله) و براى اينكه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافه مى كند: (با صادقان باشيد) (و كونوا مع الصادقين ).

در اينكه منظور از (صادقين ) چه كسانى است ، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند ، ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم ، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آيات متعددى (صادقين ) را تفسير كرده است ).

در سوره بقره مى خوانيم : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (بقره - 177).

در اين آيه مى بينيم پس از آنكه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى درباره مساءله تغيير قبله نهى مى كند حقيقت نيكوكارى را براى آنها چنين تفسير مى كند: ايمان به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتب سمانى و پيامبران ، سپس انفاق در راه خدا به نيازمندان و محرومان ، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زكات ، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد، و پس از ذكر همه اينها مى گويد:

كسانى كه اين صفات را دارا باشند، صادقان و پرهيزگارانند. و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات و بدنبال آن عمل در تمام زمينه ها باشد.

و در آيه 15 سوره حجرات مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون .

(مؤ منان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده ، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند (و علاوه بر اين ) با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، اينها صادقان هستند.

اين آيه نيز (صدق ) را مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچگونه ترديد و تخلفى نباشد معرفى مى كند.

و در آيه 8 سوره حشر مى خوانيم : للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا  من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون .

در اين آيه مؤ منان محرومى كه على رغم همه مشكلات ، استقامت به خرج دادند و از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند.

از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه (صادقين ) آنهائى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.

شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد، بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند كه ما نام آنها را معصومان مى گذاريم ، و بعضى در مراحل پائينتر.

آيا منظور از صادقين تنها معصومان است ؟

گر چه مفهوم صادقين همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، مفهوم وسيعى است ، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اينجا تنها معصومين هستند.

سليم بن قيس هلالى چنين نقل مى كند: كه روزى اميرمؤ منان (عليه السلام ) با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين ) را نازل كرد سلمان گفت : اى رسولخدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ماءمورين به اين دستور همه مؤ منانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على (عليه السلام ) و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است .

هنگامى كه على (عليه السلام ) اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند آرى اين سخن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيديم .

(نافع ) از (عبد الله بن عمر) در تفسير آيه چنين نقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند، سپس فرمود: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و اهلبيته (با پيامبر اسلام و خاندانش ).

گر چه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنار ذيل روايت فوقرا به اين صورت نقل كرده اند مع محمد و اصحابه .

ولى با توجه به اينكه مفهوم آيه عام است و هر زمانى را شامل مى شود و مى دانيم صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان محدودى بودند، عبارتى كه در كتب شيعه از عبد الله بن عمر نقل شده صحيح تر به نظر مى رسد.

نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد: (موفق بن احمد) به اسناد خود از (ابن عباس ) در ذيل آيه فوق چنين  نقل كرده : هو على بن ابى طالب (او على بن ابى طالب است ).

سپس مى گويد: همين مطلب را (عبدالرزاق ) در كتاب (رموزالكنوز) نيز آورده است .

اما مساءله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين ، اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤ منان راستين و با استقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از صادقين باشيد، نه با صادقين باشيد (دقت كنيد).

اين خود قرينه روشنى است كه (صادقين ) در آيه به معنى گروه خاصى است .

از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد بلكه بدون شك منظور آن است كه همگام آنها باشد.

آيا اگر كسى معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با او صادر شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند؟!

بنابراين آنچه را از روايات استفاده كرديم ، با دقت و تاءمل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد.
جالب توجه اينكه مفسر معروف (فخررازى ) كه به تعصب و شك آورى معروف است ، اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهل تسنن ، با سكوت ، از اين مساءله گذشته اند!) و مى گويد: (خداوند مؤ منان را به همراه بودن با صادقين دستور داده ، بنابراين آيه دلالت بر اين دارد كه : آنها كه جائز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است ، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود، و هيچ دليلى بر اختصاص آن به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداريم ).

ولى بعدا اضافه مى كند: (قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايد معصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد!، و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤ منين و عدم خطاى مجموع امت است ):

به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيموده ، اما در نيمه دوم گرفتار اشتباه شده است ، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد نيمه دوم راه را نيز بطور صحيح مى پيمود، و آن اينكه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين (پيرو) نيز جزء آن مجموع است ، و در واقع پيرو جزئى از پيشوا مى شود، و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان ، و تابعان از متبوعان جدا هستند (دقت كنيد).

نتيجه اينكه آيه فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.

تنها سؤ الى كه باقى مى ماند اين است كه (صادقين ) جمع است و بايد در هر عصرى معصومان ، متعدد باشند.

پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است و آن اينكه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه اعصار با جمعى از صادقين خواهند بود،

و به تعبير ديگر چون در هر عصرى معصومى وجود دارد، هنگامى كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد.

شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جز او كسى
كه واجب الاطاعة باشد وجود نداشت ، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤ منان زمان او مى شود،

بنابراين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمع در مجموعه زمانهاست .

--------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1-  تقسير  آیه تبليغ )                    سوره مائده ، آیه 67  )               (جلد پنجم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير  آیه مع الصادقين         (سوره توبه ،  آیه 119)                 (جلد هفتم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است (قسمت سوم)

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت سوم)

سوره مائده, آیه 3

آيه و ترجمه:

3-... الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا ....

 ترجمه :


3-  ... امروز كافران از (زوال ) آئين شما مايوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از (مخالفت ) من بترسيد،  امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شما پذيرفتم ...


تفسير :

بعد از بيان احكام  در آيه فوق  دو جمله پرمعنى به چشم مي خورد نخست ميگويد : )امروز كافران از دين شما مايوس ‍ شدند بنابراين از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت (من بترسيد )اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون (.

و سپس ميگويد: امروز دين و آئين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم .(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).

روز اكمال دين كدام روز است در اينجا بحث مهمى پيش مى آيد كه منظور از (اليوم ) (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست ؟ يعنى كدام روز است كه اين )چهار جهت ( در آن جمع شده ، هم كافران در آن مايوس شده اند، و هم دين كامل شده ، و هم نعمت خدا تكامل يافته ، و هم خداوند آئين اسلام را به عنوان آئين نهائى مردم جهان پذيرفته است .

در ميان مفسران در اينجا سخن بسيار است ولى آنچه جاى شك نيست اين است كه چنين روزى بايد  روز بسيار مهمى در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، نه يك روز ساده و عادى و معمولى ، زيرا اين همه اهميت براى يك روز عادى معنى ندارد، و لذا در پاره اى از روايات آمده است كه بعضى از يهود و نصارى با شنيدن اين آيه گفتند اگر چنين آيه اى در كتب آسمانى ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عيد قرار مى داديم .

اكنون بايد از روى قرائن و نشانه ها و تاريخ نزول اين آيه و اين سوره و تاريخ زندگانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و رواياتى كه از منابع مختلف اسلامى بدست ما رسيده اين روز مهم را پيدا كنيم .

الف ) آيا منظور روزى است كه احكام بالا درباره گوشتهاى حلال و حرام نازل شده ! قطعا چنين نيست ، زيرا نزول اين احكام واجد اين همه اهميت نيست نه باعث تكميل دين است زيرا آخرين احكامى نبوده كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، بدليل اينكه در دنباله اين سوره به احكام ديگرى نيز برخورد مي كنيم ، و تازه نزول اين احكام سبب ياس كفار نميشود، چيزى كه سبب ياس كفار مى شود، فراهم ساختن پشتوانه محكمى براى آينده اسلام است ، و به عبارت ديگر نزول اين احكام و مانند آن تاثير چندانى در روحيه كافران ندارد و اينكه گوشتهائى  حلال يا حرام باشد آنها حساسيتى روى آن ندارند.

ب ) آيا منظور از آن روز عرفه در آخرين حج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ! (همانطور كه جمعى از مفسران احتمال داده اند.

پاسخ اين سؤ ال نيز منفى است ، زيرا نشانه هاى فوق بر آن روز نيز تطبيق نمى كند، چون حادثه خاصى كه باعث ياس كفار بشود در آن روز واقع نشد، اگر منظور انبوه اجتماع مسلمانان است كه قبل از روز عرفه نيز در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه بودند و اگر منظور نزول احكام فوق در آن روز است كه آن نيز همانطور كه گفتيم چيز وحشتناكى براى كفار نبود.

چ) و آيا مراد روز فتح مكه است (چنانكه بعضى احتمال داده اند) با اين كه تاريخ نزول اين سوره مدتها بعد از فتح مكه بوده است ؟!

 د) و يا منظور روز نزول آيات سوره برائت است كه آنهم مدتها قبل از نزول اين سوره بوده است ؟!

ه) و از همه عجيبتر احتمالى است كه بعضى داده اند كه اين روز، روز ظهور اسلام

ط) و يا بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد با اينكه آنها هيچگونه ارتباطى با روز نزول اين آيه ندارند و سالهاى متمادى در ميان آنها فاصله بوده است .

بنابراين هيچ يك از احتمالات شش گانه فوق با محتويات آيه سازگار نيست .

در اينجا احتمال ديگرى هست كه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده اند و روايات متعددى آن را تاييد مي كند و با محتويات آيه كاملا سازگار است و آن اينكه :

منظور روز غديرخم است ، روزى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان
على (عليه السلام ) را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه كفار در ميان امواج ياس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان مسلمانان بى نظير بود بعنوان جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت ياس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آئينى است ريشه دار و پايدار.

در اين روز بود كه آئين اسلام به تكامل نهائى خود رسيد، زيرا بدون تعيين جانشين براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان ، اين آئين به تكامل نهائى نمى رسيد.

آن روز بود كه نعمت خدا با تعيين رهبر لايقى همچون على (عليه السلام ) براى آينده مردم تكامل يافت .
و نيز آن روز بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش بعنوان آئين نهائى از طرف خداوند پذيرفته شد .

(بنابراين جهات چهارگانه در آن جمع بوده (.

علاوه بر اين ، قرائن زير نيز اين تفسير را تاييد مى كند:

الف - جالب توجه اينكه در تفسير فخر رازى و تفسير روح المعانى و تفسير المنار در ذيل اين آيه نقل شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از نزول اين آيه بيش از هشتاد و يك روز عمر نكرد.

و با توجه به اينكه وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در روايات اهل تسنن و حتى در بعضى از روايات شيعه (مانند آنچه كلينى در كتاب معروف كافى نقل كرده است ) روز دوازدهم ماه ربيع الاول بوده چنين نتيجه مى گيريم كه روز نزول آيه درست روز هيجدهم ذى الحجه بوده است .

ب - در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعه نقل شده صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على (عليه السلام ) نازل گرديد، از جمله اينكه :
1-  دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروف نقل مى كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره على (عليه السلام) نازل گرديد.

2- ( حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب (ما نزل من القرآن فى على (عليه السلام )) از ابو سعيد خدرى (صحابى معروف ) نقل كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در غدير خم ، على (عليه السلام ) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند تا اينكه آيه اليوم اكملت لكم ... نازل شد، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

(الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى وبالولاية لعلى (عليه السلام ) من بعدى ، ثم قال من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله :
(الله اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على (عليه السلام ) بعد از من ، سپس ‍ فرمود: هر كس من مولاى اويم على (عليه السلام ) مولاى او است ، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند يارى كن و هر كس دست از ياريش بر دارد دست از او بردار).

3-  خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل كرده كه

بعد از جريان غدير خم و پيمان ولايت على (عليه السلام ) و گفتار عمر بن خطاب) : بخ بخ يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مسلم  ( آيه اليوم اكملت لكم دينكم نازل گرديد.

در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق سيزده روايت ديگر نيز در اين زمينه نقل شده است .
در كتاب (احقاق الحق ) از جلد دوم تفسير (ابن كثير) صفحه  14( و از مقتل خوارزمى ) صفحه 47 نزول اين آيه را درباره داستان غدير از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) يا روز غدير خم نازل گرديده ، كه نقل همه آنها نيازمند به رساله جداگانه است.

مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات چنين ميگويد:

(كه نزول اين آيه را در روز غدير در روايات صحيحى كه از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده ذكر گرديده و اهل سنت ، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه نقل كرده اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد).

از آنچه در بالا گفتيم روشن ميشود كه : اخبارى كه نزول آيه فوق را در جريان غدير بيان كرده در رديف خبر واحد نيست كه بتوان با تضعيف بعضى اسناد آن ، آنها را ناديده گرفت بلكه اخبارى است كه اگر متواتر نباشد لااقل مستفيض است ، و در منابع معروف اسلامى نقل شده ، اگر چه بعضى از دانشمندان متعصب اهل تسنن ، مانند (آلوسى در تفسير روح المعانى ) تنها با تضعيف سند يكى از اين اخبار كوشيده اند بقيه را به دست فراموشى بسپارند و چون روايت را بر خلاف مذاق خويش ديده اند مجعول و نادرست قلمداد كنند، و يا مانند نويسنده تفسير (المنار) با تفسير ساده اى از آيه گذشته ، بدون اينكه كمترين اشاره اى به اين روايات كند، شايد خود را در بن بست ديده كه اگر بخواهد روايات را ذكر كرده و تضعيف كند بر خلاف انصاف است و اگر بخواهد قبول كند بر خلاف مذاق او است !

نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى گويد:

وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا...

(خداوند به آنهائى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همانطور كه پيشينيان آنانرا چنين كرد، و نيز وعده داده آئينى را كه براى آن پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد.(

در اين آيه خداوند ميفرمايد: آئينى را كه براى آنها (پسنديده ) در روى زمين مستقر مى سازد، با توجه به اينكه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله :رضيت لكم الاسلام دينا كه در آيه مورد بحث ، درباره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده ، چنين نتيجه مى گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه دار خواهد شد كه با )ولايت ( توام باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا (پسنديده ) و وعده استقرار و استحكامش را داده است ، و به عبارت روشنتر اسلام در صورتى عالمگير مى شود كه از مساله ولايت اهل بيت جدا نگردد.

مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن (آيه سوره نور) با آيه مورد بحث  استفاده مى شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين ، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آئينى كه مورد رضايت خدا است .

اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه )اليوم اكملت لكم دينكم  (... جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح ، يعنى على (عليه السلام ) به جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نصب شد و به مضمون جمله اليوم يئس الذين كفروا من دينكم مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آئين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت .

البته اين تفسير منافات با رواياتى كه مي گويد آيه سوره نور در شان مهدى (عليه السلام ) نازل شده ندارد زيرا آمنوا منكم ... داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن در روز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيع تر و عمومى تر در زمان قيام مهدى (عليه السلام ) انجام خواهد يافت (بنابراين كلمه الارض در آيه به معنى همه كره زمين نيست بلكه معنى وسيعى دارد كه هم ممكن است بر تمام كره زمين گفته شود، و هم به قسمتى از آن ، چنانكه از موارد استعمال آن در قرآن نيز استفاده ميشود كه گاهى بر قسمتى از زمين اطلاق شده و گاهى بر تمام زمين  (دقت كنيد).

يك سؤ ال لازم

تنها سؤ الى كه در مورد آيه باقى ميماند اين است كه اولا طبق اسناد  فوق و اسنادى كه در ذيل آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك خواهد آمد هر دو مربوط به جريان (غدير) است ، پس چرا در قرآن ميان آن دو فاصله افتاده ؟! يكى آيه 3 سوره مائده و ديگرى آيه 67 همين سوره است .

ثانيا اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبى شده كه درباره گوشت هاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد.

در پاسخ بايد گفت :

اولا مي دانيم آيات قرآن ، و همچنين سوره هاى آن ، بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده است بلكه بسيارى از سوره هائى كه در مدينه نازل شده مشتمل بر آياتى است كه در مكه نازل گرديده و بعكس آيات مدنى را در لابلاى سوره هاى مكى مشاهده مى كنيم .

با توجه به اين حقيقت جدا شدن اين دو آيه از يكديگر در قرآن جاى تعجب نخواهد بود (البته طرز قرار گرفتن آيات هر سوره تنها به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده است ) آرى ، اگر آيات بر طبق تاريخ نزول جمع آورى شده بود جاى اين ايراد بود.

ثانيا ممكن است قرار دادن آيه مربوط به (غدير) در لابلاى احكام مربوط به غذاهاى حلال و حرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير بوده باشد، زيرا بسيار مي شود كه براى محفوظ ماندن يك شى ء نفيس آن را با مطالب ساده اى مى آميزند تا كمتر جلب توجه كند (دقت كنيد).

حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر )صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را (العياذ بالله ) متهم به هذيان و بيمارى ! و گفتن سخنان ناموزون كردند، و شرح آن در كتب معروف اسلامى اعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده شاهد گويائى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند!.

آيا چنين شرائطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آيندگان چنين پيش بينى هائى بشود و با مطالب ساده اى آميخته گردد كه كمتر جلب توجه مخالفان سر سخت را كند؟!.

از اين گذشته  همانطور كه دانستيم اسناد مربوط به نزول آيه (اليوم اكملت لكم ) درباره (غدير) و مساله جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در كتب شيعه نقل نشده است كه چنين ايرادى متوجه شيعه شود، بلكه در بسيارى از كتب اهل تسنن نيز آمده است ، و به طرق متعددى اين حديث از سه نفر از صحابه معروف نقل شده است .

 

***

 

آیه ولایت  (سوره مائده آیه 55)

آيه و ترجمه:

55)إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ - "

ترجمه :


55-  سرپرست و رهبر شما تنها خدا است ، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.


تفسير :

شان نزول آيه ولايت

در تفسير مجمع البيان و كتب ديگر از عبد الله بن عباس چنين نقل شده : كه روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حديث نقل مى كرد ناگهان مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حديث نقل مى كرد او نيز با جمله قال رسول الله حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى نمود.

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم ! هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم ، و اگر دروغ مى گويم هر دو گوشم كر باد، و با اين چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مى گويم هر دو كور باد، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

على قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله .

على (عليه السلام ) پيشواى نيكان است ، و كشنده كافران ، هر كس او را يارى كند، خدا ياريش خواهد كرد، و هر كس دست از ياريش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت .

سپس ابوذر اضافه كرد: اى مردم روزى از روزها با رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مسجد نماز مى خواندم ، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا تو شاهد باشكه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على (عليه السلام ) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد.

سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آنحضرت بيرون آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در حال نماز بود اين جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت :

خداوندا برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشائى تا مردم گفتارش را درك كنند، و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى . خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام ، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على (عليه السلام ) را وزير من گردان تا بوسيله او، پشتم قوى و محكم گردد.

ابوذر مى گويد: هنوز دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : بخوان ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چه بخوانم ، گفت بخوان

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...

البته اين شان نزول از طرق مختلف (چنانكه خواهد آمد) نقل شده كه گاهى در جزئيات و خصوصيات مطلب با هم تفاوتهائى دارند ولى اساس و عصاره همه يكى است .


تفسير :


اين آيه با كلمه انما كه در لغت عرب به معنى انحصار مى آيد شروع شده و مى گويد: ولى و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس ‍ است : خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

)انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون. (


شك نيست كه ركوع در اين آيه به معنى ركوع نماز است ، نه به معنى خضوع ، زيرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن ، هنگامى كه ركوع گفته مى شود به همان معنى معروف آن يعنى ركوع نماز است ، و علاوه بر شان نزول آيه و روايات متعددى كه در زمينه انگشتر بخشيدن على (عليه السلام ) در حال ركوع وارد شده و مشروحا بيان خواهيم كرد، ذكر جمله يقيمون الصلاة نيز شاهد بر اين موضوع است ، و ما در هيچ مورد در قرآن نداريم كه تعبير شده باشد زكات را با خضوع بدهيد، بلكه بايد با اخلاص نيت و عدم منت داد.

همچنين شك نيست كه كلمه ولى در آيه به معنى دوست و يا ناصر و ياور نيست زيرا ولايت به معنى دوستى و يارى كردن مخصوص ‍ كسانى نيست كه نماز مى خوانند، و در حال ركوع زكات مى دهند، بلكه يك حكم عمومى است كه همه مسلمانان را در بر مى گيرد، همه مسلمين بايد يكديگر را دوست بدارند و يارى كنند حتى آنهائى كه زكات بر آنها واجب نيست ، و اصولا چيزى ندارند كه زكات بدهند، تا چه رسد به اينكه بخواهند در حال ركوع زكاتى بپردازند، آنها هم بايد دوست و يار و ياور يكديگر باشند.

از اينجا روشن مى شود كه منظور از ولى در آيه فوق ولايت به معنى سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است ، بخصوص اينكه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است .

و به اين ترتيب ، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نص قرآنى دلالت بر ولايت و امامت على (عليه السلام ) مى كند.

ولى در اينجا بحث هاى مهمى است كه بايد به طور جداگانه ، مورد بررسى قرار گيرد:

به شهادت احاديث و مفسران و مورخان همانطور كه اشاره كرديم در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن ، روايات متعددى دائر بر اينكه آيه فوق در شان على (عليه السلام ) نازل شده نقل گرديده كه در بعضى از آنها اشاره به مساله بخشيدن انگشتر در حال ركوع نيز شده و در بعضى نشده ، و تنها به نزول آيه درباره على (عليه السلام ) قناعت گرديده است .

اين روايت را ابن عباس و عمار ياسر و عبد الله بن سلام و سلمة بن كهيل و انس بن مالك و عتبة بن حكيم و عبد الله ابى و عبد الله بن غالب و جابر بن عبد الله انصارى و ابوذر غفارى نقل كرده اند.

و علاوه بر ده نفر كه در بالا ذكر شده از خود على (عليه السلام ) نيز اين روايت در كتب اهل تسنن نقل شده است .جالب اينكه در كتاب غاية المرام تعداد 24 حديث در اين باره از طرق
اهل تسنن و 19 حديث از طرق شيعه نقل كرده است .

كتابهاى معروفى كه اين حديث در آن نقل شده از سى كتاب تجاوز مى كند كه همه از منابع اهل تسنن است ، از جمله محب الدين طبرى در ذخائر العقبى صفحه 88 و علامه قاضى شوكانى در تفسير فتح القدير جلد دوم صفحه 50 و در جامع الاصول جلد نهم صفحه 478 و در اسباب النزول واحدى صفحه 148 و در لباب النقول سيوطى صفحه 90 و در تذكرة سبط بن جوزى صفحه 18 و در نور الابصار شبلنجى صفحه 105 و در تفسير طبرى صفحه 165 و در كتاب الكافى الشاف ابن حجر عسقلانى صفحه 56 و در مفاتيح الغيب رازى جلد سوم صفحه 431 و در تفسير در المنصور جلد 2 صفحه 393 و در كتاب كنز العمال جلد 6 صفحه 391 و مسند ابن مردويه و مسند ابن الشيخ و علاوه بر اينها در صحيح نسائى و كتاب الجمع بين الصحاح السته و كتابهاى متعدد ديگرى اين احاديث آمده است .

با اين حال چگونه مى توان اينهمه احاديث را ناديده گرفت ، در حالى كه در شان نزول آيات ديگر به يك يا دو روايت قناعت مى كنند، اما گويا تعصب اجازه نمى دهد كه اينهمه روايات و اينهمه گواهى دانشمندان درباره شان نزول آيه فوق مورد توجه قرار گيرد.

و اگر بنا شود در تفسير آيه اى از قرآن اين همه روايات ناديده گرفته شود ما بايد در تفسير آيات قرآنى اصولا به هيچ روايتى توجه نكنيم ، زيرا درباره شان نزول كمتر آيه اى از آيات قرآن اينهمه روايت وارد شده است .

اين مساله بقدرى روشن و آشكار بوده كه حسان بن ثابت شاعر معروف عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مضمون روايت فوقرا در اشعار خود كه درباره على (عليه السلام ) سروده چنين آورده است :

 

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا       زكاتا فدتك النفس يا خير راكع

فانزل فيك الله خير ولاية      و بينها فى محكمات الشرايع

يعنى : تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى ، جان بفداى تو باد اى بهترين ركوع كنندگان .
و به دنبال آن خداوند بهترين ولايت را درباره تو نازل كرد و در ضمن قرآن مجيد آنرا ثبت نمود.

پاسخ به هشت ايراد مخالفان بر آيه ولايت جمعى از متعصبان اهل تسنن اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى به نزول اين آيه در مورد على (عليه السلام ) و همچنين به تفسير ولايت به عنوان سرپرستى و تصرف و امامت بنمايند كه ما ذيلا مهمترين آنها را عنوان كرده و مورد بررسى قرار مى دهيم :

1-  از جمله اشكالاتى كه نسبت به نزول آيه فوق در مورد على (عليه السلام ) گرفته اند اين است كه آيه با توجه به كلمه الذين كه براى جمع است ، قابل تطبيق بر يك فرد نيست ، و به عبارت ديگر آيه مى گويد: ولى شما آنهائى هستند كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند، اين عبارت چگونه بر يك شخص مانند على (عليه السلام ) قابل تطبيق است !.

 

پاسخ

در ادبيات عرب مكرر ديده مى شود كه از مفرد به لفظ جمع ، تعبير آورده شده است از جمله در آيه مباهله مى بينيم كه كلمه نسائنا به صورت جمع آمده در صورتى كه منظور از آن طبق شان نزولهاى متعددى كه وارد شده فاطمه زهرا)عليهاالسلام ) است ، و همچنين انفسنا جمع است در صورتى كه از مردان غير از پيغمبر كسى جز على (عليه السلام ) در آن جريان نبود و در آيه 172 سوره آل عمران در داستان جنگ احد مى خوانيم .

الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا.

و همانطور كه در تفسير اين آيه در جلد سوم ذكر كرديم بعضى از مفسران شان نزول آنرا درباره نعيم بن مسعود كه يك فرد بيشتر نبود مى دانند.

و همچنين در آيه 52 سوره مائده مى خوانيم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة در حالى كه آيه در مورد عبد الله ابى وارد شده است كه تفسير آن گذشت و همچنين در آيه اول سوره ممتحنه و آيه 8 سوره منافقون و 215 و 274 سوره بقره تعبيراتى ديده مى شود كه عموما به صورت جمع است ، ولى طبق آنچه در شان نزول آنها آمده منظور از آن يكفرد بوده است .

اين تعبير يا بخاطر اين است كه اهميت موقعيت آن فرد و نقش مؤ ثرى كه در اين كار داشته روشن شود و يا بخاطر آن است كه حكم در شكل كلى عرضه شود، اگر چه مصداق آن منحصر به يكفرد بوده باشد، در بسيارى از آيات قرآن ضمير جمع به خداوند كه احد و واحد است به عنوان تعظيم گفته شده است .

البته انكار نمى توان كرد كه استعمال لفظ جمع در مفرد به اصطلاح ، خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست ، ولى با وجود آنهمه رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده است ، قرينه روشنى بر چنين تفسيرى خواهيم داشت ، و حتى در موارد ديگر به كمتر از اين قرينه نيز قناعت مى شود.


2-  فخر رازى و بعضى ديگر از متعصبان ايراد كرده اند كه على (عليه السلام ) با آن توجه خاصى كه در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود (تا آنجا كه معروف است پيكان تير از پايش بيرون آوردند و توجه پيدا نكرد) چگونه ممكن است صداى سائلى را شنيده و به او توجه پيدا كند!


پاسخ - آنها كه اين ايراد را مى كنند از اين نكته غفلت دارند كه شنيدن صداى سائل و به كمك او پرداختن توجه به خويشتن نيست ، بلكه عين توجه بخدا است ، على )عليه السلام ) در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا، و مى دانيم بيگانگى از خلق خدا بيگانگى از خدا است و به تعبير روشن تر: پرداختن زكات در نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است . نه انجام يك عمل مباح در ضمن عبادت و باز به تعبير ديگر آنچه با روح عبادت سازگار نيست ، توجه به مسائل مربوط به زندگى مادى و شخصى است و اما توجه به آنچه در مسير رضاى خدا است ، كاملا با روح عبادت سازگار است و آن را تاكيد مى كند، ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد بلكه با اراده خويش توجه خود را از آنچه در راه خدا و براى خدا نيست بر مى گيرد.

جالب اينكه فخر رازى كار تعصب را بجائى رسانيده كه اشاره على (عليه السلام ) را به سائل براى اينكه بيايد و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بيرون كند، مصداق فعل كثير كه منافات با نماز دارد، دانسته است در حالى كه در نماز كارهائى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب از اين اشاره بيشتر است و در عين حال ضررى براى نماز ندارد تا آنجا كه كشتن حشراتى مانند مار و عقرب و يا برداشتن و گذاشتن كودك و حتى شير دادن بچه شير خوار را جزء فعل كثير ندانسته اند، چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد، ولى هنگاميكه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود اينگونه اشتباهات براى او جاى تعجب نيست !.

3-  اشكال ديگرى كه به آيه كرده اند در مورد معنى كلمه ولى است كه آنرا به معنى دوست و يارى كننده و امثال آن گرفته اند نه بمعنى متصرف و سرپرست و صاحب اختيار.

 

پاسخ - همانطور كه در تفسير آيه در بالا ذكر كرديم كلمه ولى در اينجا نمى تواند به معنى دوست و يارى كننده بوده باشد، زيرا اين صفت براى همه مؤ منان ثابت است نه مؤ منان خاصى كه در آيه ذكر شده كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند، و به عبارت ديگر دوستى و يارى كردن ،

يك حكم عمومى است ، در حالى كه آيه ناظر به بيان يك حكم خصوصى مى باشد و لذا بعد از ذكر ايمان ، صفات خاصى را بيان كرده است كه مخصوص به يك فرد مى شود.

 

4-  مى گويند على (عليه السلام ) چه زكات واجبى بر ذمه داشت با اينكه از مال دنيا چيزى براى خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است كه به آن زكات گفته نمى شود!!

 

پاسخ - اولا به گواهى تواريخ على (عليه السلام ) از دسترنج خود اموال فراوانى تحصيل كرد و در راه خدا داد تا آنجا كه مى نويسند هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود، بعلاوه سهم او از غنائم جنگى نيز قابل ملاحظه بود، بنابراين اندوخته مختصرى كه زكات به آن تعلق گيرد و يا نخلستان كوچكى كه واجب باشد زكات آنرا بپردازد چيز مهمى نبوده است كه على (عليه السلام ) فاقد آن باشد، و اينرا نيز مى دانيم كه فوريت وجوب پرداخت زكات فوريت عرفى است كه با خواندن يك نماز منافات ندارد.

ثانيا اطلاق زكات بر زكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است ، در بسيارى از سوره هاى مكى كلمه زكات آمده كه منظور از آن همان زكات مستحب است ، زيرا وجوب زكات مسلما بعد از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه ، بوده است (آيه 3 سوره نمل و آيه 39 سوره روم و 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت و غير اينها).


5-  مى گويند: ما اگر ايمان به خلافت بلا فصل على (عليه السلام ) داشته باشيم بالاخره بايد قبول كنيم

كه مربوط به زمان بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، بنابراين على (عليه السلام ) در آنروز ولى نبود، و به عبارت ديگر ولايت در آن روز براى او بالقوه بود نه بالفعل در حالى كه ظاهر آيه ولايت بالفعل را مى رساند.

 

پاسخ - در سخنان روز مرده در تعبيرات ادبى بسيار ديده مى شود كه اسم يا عنوانى به افرادى گفته مى شود كه آنرا بالقوه دارند مثلا انسان در حال حيات خود وصيت مى كند و كسى را به عنوان وصى خود و قيم اطفال خويش تعيين مى نمايد و از همان وقت عنوان وصى و قيم به آن شخص گفته مى شود، در حالى كه طرف هنوز در حيات است و نمرده است ، در رواياتى كه در مورد على (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در طرق شيعه و سنى نقل شده مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را وصى و خليفه خود خطاب كرده در حالى كه هيچيك از اين عناوين در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود - در قرآن مجيد نيز اينگونه تعبيرات ديده مى شود از جمله در مورد زكريا مى خوانيم كه از خداوند چنين تقاضا كرد.

هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب .

در حالى كه مسلم است منظور از ولى در اينجا سرپرستى براى بعد از مرگ او منظور بوده است ، بسيارى از افراد جانشين خود را در حيات خود تعيين مى كنند و از همان زمان نام جانشين بر او مى گذارند با اينكه جنبه بالقوه دارد.


6- مى گويند: چرا على (عليه السلام ) با اين دليل روشن شخصا استدلال نكرد!

 

پاسخ - همانطور كه در ضمن بحث پيرامون روايات وارده در شان نزول آيه خوانديم اين حديث در كتب متعدد از خود على (عليه السلام ) نيز نقل شده است از جمله در مسند ابن مردويه و ابى الشيخ و كنز العمال - و اين در حقيقت بمنزله استدلال حضرت است به اين آيه شريفه . در كتاب نفيس (الغدير) از كتاب سليم بن قيس هلالى حديث مفصلى نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در ميدان صفين در حضور جمعيت براى اثبات حقانيت خود دلائل متعددى آورد از جمله استدلال بهمين آيه بود. و در كتاب غاية المرام از ابوذر چنين نقل شده كه على (عليه السلام ) روز شورى نيز به همين آيه استدلال كرد.


7-  مى گويند: اين تفسير با آيات قبل و بعد سازگار نيست ، زيرا در آنها ولايت به معنى دوستى آمده است .


پاسخ - بارها گفته ايم آيات قرآن چون تدريجا، و در وقايع مختلف نازل گرديده هميشه پيوند با حوادثى دارد كه در زمينه آن نازل شده است ، و چنان نيست كه آيات يك سوره يا آياتى كه پشت سر هم قرار دارند همواره پيوند نزديك از نظر مفهوم و مفاد داشته باشد لذا بسيار مى شود كه دو آيه پشت سر هم نازل شده اما در دو حادثه مختلف بوده و مسير آنها بخاطر پيوند با آن حوادث از يكديگر جدا مى شود.
با توجه به اينكه آيه انما وليكم الله بگواهى شان نزولش در زمينه زكات دادن على (عليه السلام ) در حال ركوع نازل شده و آيات گذشته و آينده همانطور كه خوانديم و خواهيم خواند در حوادث ديگرى نازل شده است نمى توانيم روى پيوند آنها زياد تكيه كنيم .


به علاوه آيه مورد بحث اتفاقا تناسب با آيات گذشته و آينده نيز دارد زيرا در آنها سخن از ولايت به معنى يارى و نصرت و در آيه مورد بحث سخن از ولايت به معنى رهبرى و تصرف مى باشد و شك نيست كه شخص ولى و سرپرست و متصرف ، يار و ياور پيروان خويش نيز خواهد بود. بعبارت ديگر يار و ياور بودن يكى از شئون ولايت مطلقه است .


8- مى گويند: انگشترى با آن قيمت گزاف كه در تاريخ نوشته اند، على (عليه السلام ) از كجا آورده بود!! بعلاوه پوشيدن انگشترى با اين قيمت فوق العاده سنگين اسراف محسوب نمى شود! آيا اينها دليل بر عدم صحت تفسير فوق نيست !


پاسخ - مبالغه هائى كه درباره قيمت آن انگشتر كرده اند بكلى بى اساس است و هيچگونه دليل قابل قبولى بر گرانقيمت بودن آن انگشتر نداريم و اينكه در روايت ضعيفى قيمت آن معادل خراج شام ذكر شده به افسانه شبيه تر است تا واقعيت و شايد براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است ، و در روايات صحيح و معتبر كه در زمينه شان نزول آيه ذكر كرده اند اثرى از اين افسانه نيست ، بنابراين نمى توان يك واقعيت تاريخى را با اينگونه سخنان پرده پوشى كرد.

----------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1-  تقسير  آیه اكمال ) سوره مائده, آیه 3  )  (جلد چهارم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير  آیه ولايت (سوره مائده آیه 55)  (جلد چهارم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است - (قسمت دوم)

 

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت دوم)

*******************************************************

آیه مباهله          سوره آل عمران, آیه 61

 (61) فَمَنْ حَاَّجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاَّءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ اءَبْنَآءَنَا وَاءَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَاءَنْفُسَنَا وَاءَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَذِبِينَ

ترجمه :

پس هر كه با تو، بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده است ، درباره او (عيسى ) به ستيز و محاجّه برخيزد (و از قبول حقّ شانه خالى كند) بگو: بيائيد پسرانمان وپسرانتان وزنانمان وزنانتان وخودمان را (كسى كه به منزله خودمان است ) وخودتان را بخوانيم ، سپس (به درگاه خدا) مباهله و زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم

تفسير آيه :

گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن درباره هيات نجرانى مركب از عاقب و سيد و گروهى كه با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود، در اين هنگام آيه (ان مثل عيسى عند الله ...) نازل شد و هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را به مباهله دعوت كرد.

آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، به شخصيتهاى  نجران ، اسقف (روحانى بزرگشان ) به آنها گفت : شما فردا به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد، زيرا چيزى در بساط ندارد، فردا كه شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد در حالى كه دست على بن ابى طالب (عليه السلام ) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهماالسلام ) در پيش روى او راه مي رفتند و فاطمه (عليهاالسلام ) پشت سرش بود، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف آنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن چند نفر آمدند، درباره آنها سؤ ال كرد به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على (عليه السلام ) هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) است كه عزيزترين مردم نزد او، و نزديك ترين افراد به قلب او است

سيد به اسقف گفت : براى مباهله قدم پيش گذار.

گفت : نه ، من مردى را مي بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرات اقدام مى كند و من مي ترسم راستگو باشد، و اگر راستگو باشد، به خدا يك سال بر ما نمي گذرد در حالى كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد.

اسقف به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد: اى ابو القاسم ! ما با تو مباهله نمي كنيم بلكه مصالحه ميكنيم ، با ما مصالحه كن ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله (يك قواره پارچه خوب لباس ) كه حد اقل قيمت هر حله اى چهل درهم باشد، و عاريت دادن سى دست زره ، و سى شاخه نيزه ، و سى رأس اسب ، در صورتى كه در سرزمين يمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد، و پيامبر) صلى الله عليه و آله و سلم ) ضامن اين عاريتها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهد نامه اى در اين زمينه نوشته شد.

و در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت : من صورت هائى را ميبينم كه اگر از خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند چنين خواهد كرد هرگز با آنها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين نخواهد ماند.

مباهله سند زندهاى براى عظمت اهل بيت (عليهمالسلام )

غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ( نازل شده است و پيامبر تنها كسانى را كه همراه خود به ميعادگاه برد فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام ) و دخترش فاطمه (عليهاالسلام ) و على (عليه السلام ) بودند، بنابراين منظور از )ابناءنا( در آيه منحصرا حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستند، همانطور كه منظور از نساءنا فاطمه (عليهاالسلام )، و منظور از )انفسنا( تنها على)عليه السلام ) بوده است و احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده است .

ولى بعضى از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند كوشيده اند كه ورود احاديث را در اين زمينه انكار كنند، مثلا نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مى گويد: اين روايات همگى از طرق شيعه است ، و هدف آنها مشخص است ، و آنها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را، حتى بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند!

اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه على رغم پندارهاى تعصب آلود نويسنده المنار بسيارى از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهى نمى شود، و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها و كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد.

براى روشن شدن اين حقيقت قسمتى از روايات آنان را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا مى آوريم:
)
قاضى نور الله شوشترى ( در جلد سوم از كتاب نفيس )احقاق الحق ( طبع جديد صفحه 46 چنين مى گويد:

مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه )ابناءنا) در آيه فوق اشاره به حسن و حسين) عليهماالسلام ) و )نساءنا ( اشاره به فاطمه (عليهاالسلام ) و )انفسنا ( اشاره به على (عليه السلام ) است .

سپس (در پاورقى كتاب مزبور) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه تصريح نموده اند آيه مباهله درباره اهل بيت (عليهمالسلام ) نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است .

از جمله شخصيت هاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند :

1- مسلم بن حجاج نيشابورى ) صاحب (صحيح ) معروف كه از كتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت) است در جلد 7 صفحه 120 (چاپ محمد على صبيح - مصر( .

2-احمد بن حنبل ) در كتاب (مسند) جلد 1 صفحه 185 (چاپ مصر(

3- طبرى ) در تفسير معروفش در ذيل همين آيه جلد سوم صفحه 192 (چاپ ميمنية مصر( .

4- حاكم ) در كتاب (مستدرك ) جلد سوم صفحه 150 (چاپ حيدر آباد دكن ( .

5- حافظ ابو نعيم اصفهانى ) در كتاب (دلائل النبوة ) صفحه 297 (چاپ حيدر آباد( .

6- واحدى نيشابورى ) در كتاب (اسباب النزول ) صفحه 74 (چاپ الهندية مصر( .

7- فخر رازى ) در تفسير معروفش جلد 8 صفحه 85 (چاپ البهيه مصر( .

8- ابن اثير) در كتاب (جامع الاصول ) جلد 9 صفحه 470 (طبع السنة المحمدية - مصر( .

9- ابن جوزى ) در (تذكرة الخواص ) صفحه 17 (چاپ نجف ( .

10- قاضى بيضاوى ) در تفسيرش جلد 2 صفحه 22 (چاپ مصطفى محمد مصر( .

11-آلوسى ) در تفسير (روح المعانى ) جلد سوم صفحه 167 (چاپ منيريه مصر( .

12- طنطاوى ) مفسر معروف در تفسير (الجواهر) جلد دوم صفحه 120 (چاپ مصطفى البابى الحلبى –

مصر( .

13- زمخشرى ) در تفسير (كشاف ) جلد 1 صفحه 193 (چاپ مصطفى محمد - مصر( .

14- (حافظ احمد بن حجر عسقلانى)در كتاب)الاصابة(جلد2 صفحه503 (چاپ مصطفى محمد –

مصر( .

15-( ابن صباغ) در كتاب )الفصول المهمة ( صفحه 108 )چاپ نجف( .

16- علامه (قرطبى ) در تفسير (الجامع لاحكام القرآن ) جلد 3 صفحه 104 (چاپ مصر سال 1936 .(

در كتاب (غاية المرام ) از صحيح مسلم در باب فضائل على بن ابى طالب نقل شده كه : روزى معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت : چرا ابو تراب (على (عليه السلام ) را سب و دشنام نمي گويى ؟!

گفت : از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم ... (يكى از آنها اين بود كه ) هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها از فاطمه و حسن و حسين و على (عليهماالسلام ) دعوت كرد و سپس فرمود: اللهم هؤ لاء اهلى : خدايا! اينها خاصان نزديك من اند.

نويسنده تفسير (كشاف ) كه از بزرگان اهل تسنن است در ذيل آيه مى گويد: اين آيه قويترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند.

مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما در نزول اين آيه درباره اهل بيت (عليهمالسلام ) اتفاق نظر دارند، در تفسير نور الثقلين روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده است .

از جمله به نقل از كتاب(عيون اخبار الرضا) درباره مجلس بحثى كه مامون در دربار خود تشكيل داده بود، اين چنين مينويسد: امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داده : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا...

و به دنبال نزول اين آيه ، پيامبر، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را با خود به مباهله برد...

اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت (عليهمالسلام ) پيشى نگرفته ، و فضيلتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده ، و شرفى است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است . (1)

-------------------------------------------------------------

آیه اولی الامر           سوره نساء, آیه 59

  (59) يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوَّاْ اءَطِيعُواْ اللَّهَ وَاءَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاءُوْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهَ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَن ُتَاءْوِيلا


ترجمه :

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از رسول و اولى الامر خود (جانشينان پيامبر) اطاعت كنيد. پس اگر درباره چيزى نزاع كرديد آن را به حكم خدا و پيامبر ارجاع دهيد، اگر به خدا و قيامت ايمان داريد. اين (رجوع به قرآن و سنّت براى حلّ اختلاف ) بهتر و پايانش نيكوتراست .

تفسير آيه :

اين آيه و چند آيه بعد، درباره يكى از مهمترين مسائل اسلامى ، يعنى مسأله رهبرى بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد.

نخست به مردم با ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله).

در مرحله بعد، فرمان به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است ، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او ولى اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد (و اطيعوا الرسول )
و مرحله سوم فرمان به اطاعت از)اولواالامر(مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است .

 همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان معصوم مي باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها سپرده شده است ، و غير آنها را شامل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند

در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد ميكند از جمله :

مفسر مشهور اسلامى ابو حيان اندلسى مغربى ( متوفى سال 756 ) در تفسير بحر المحيط مينويسد كه اين آيه در حق على (عليهالسلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نازل گرديده است.

 دانشمند اهل تسنن ابو بكر بن مؤ من الشيرازى در رساله اعتقاد (طبق نقل مناقب كاشى ) از ابن عباس نقل ميكند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شد، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مدينه بجاى خود گذارد، على (عليه السلام ) عرض كرد: اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار ميدهى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى حين قال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم ) آيا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام ) بوده باشى ، آن زمانى كه موسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم .

شيخ سليمان حنفى قندوزى كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در كتاب ينابيع المودة از كتاب مناقب از (سليم بن قيس ‍ هلالى ) نقل مى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليه السلام ) آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مومنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان مي گردد كدام است ؟

امام فرمود : اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد،

آن مرد گفت : (يا اميرالمؤ منين ) آنها را براى من معرفى كن ، على (عليهالسلام ) فرمود : همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار داده و فرموده )يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .(

آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشن تر بفرما

على (عليه السلام ) فرمود: همانهائى كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آنها ياد كرده و فرمود : (انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى ؛ من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم ).

و نيز همان دانشمند در كتاب (ينابيع المودة ) مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تفسير مجاهد نقل كرده كه اين آيه در باره على (عليه السلام ) نازل شده است .

روايات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از )اولواالامر) ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است .(2)

 

-------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1-  تقسير  آیه مباهله     سوره آل عمران, آیه 61     (جلد دوم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

2-  تقسير  آیه اولی الامر     سوره نساء, آیه 59       (جلد سوم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است (قسمت اول)

هوالمستعان

آیاتی از قرآن که در مورد مولا علی(ع) نازل شده است

(قسمت اول)

فایل کامل آیات دوازده قسمت

از آغاز بعثت نبوی، همواره افرادی برجسته همراه و همیار پیامبر در موقعیتهای مختلف بوده اند و بسیار طبیعی است که خداوند در قرآن از این افراد یاد کرده و تکریمشان کند و این سنت الهی است و در مورد انبیای پیشین نیز چنین بوده است از جمله درباره حواریون عیسی(ع).

 در قرآن نیز نشان می دهد که پیامبر(ص) تنها نیست با او هستند کسانی و به طور خاص علی(ع) در این میان از جایگاه برتری برخوردار است؛ تفاوت ایشان با دیگر صحابه این است که پیامبر حضرت علی را خود به عنوان همراه برگزید و او را در دامان مبارکشان تربیت کرد.

در مورد آیاتی که در شأن حضرت علی(ع) نازل شده است باید گفت که در دو عرصه می توان به آن پرداخت یکی آیاتی که به شأن و شخصیت امیرالمؤمنین در سویه ظاهری اشاره داشته و دیگری آیاتی که در سویه باطنی قرآن به شخصیت ایشان پرداخته است.

آیات مرتبط با شأن حضرت امیر(ع) از لحاظ گستره به دو نوع تقسیم می شوند آیاتی که از لحاظ زمانی و مکانی، به شخصیت دنیوی یا مُلکی امام اشاره دارند و مربوط به جایگاه ایشان در عهد نبوی است و گستره دوم آیاتی است که ناظر به جایگاه حضرت علی در بُعد اخروی و ملکوتی است که هنوز زمان آشکار شدن این بعد از مقام ایشان برای دیگران فرانرسیده است.

در مورد تعداد آیات قرآن که در شأن امام علی(ع) نازل شده است، مي توان گفت: معروفترین نظریه از آن "ابن عباس " است؛ او از شاگردان برتر امام علی(ع) است که تفسیر قرآن را از ایشان فراگرفته و فضل و دانش ایشان نزد شیعه و سنی از جایگاه برجسته ای برخوردار است. ابن عباس معتقد بود که 300 آیه در مورد امام علی(ع) نازل شده است که این رأی را "خطیب بغدادی" در کتاب "تاریخ بغداد" جلد 6 صفحه 221 از ابن عباس روایت کرده است.

همچنین قول دیگری را "شبلنجی" به ابن عباس نسبت داده است که در کتاب" نورالابصار" صفحه 73 آمده است که ابن عباس معتقد بود آن مقدار از قرآن که درباره علی (ع) نازل شده درباره هیچکس نازل نشده است. می بینیم که ابن عباس در این دو روایت یک کمیت حداقلی قائل بوده که همان 300 آیه است

آیات نازل شده در شأن امام علی(ع) برابر نظريه كارشناسان علوم ديني ،  از لحاظ محتوایی به 8 گونه تقسيم مي شود .

1-                     مرتبط با سیره عملی امام علی(ع)،

2-                      آیات مربوط به جایگاه امام علی در هندسه معارف اسلامی،

3-                      آیات مرتبط با همراهی و همیاری علی با پیامبر،

4-                      آیات مربوط به وظایف امام علی،

5-                      آیات مربوط به وظایف دیگران نسبت به امام علی،

6-                      فضایل اختصاصی امام علی،

7-                      منزلت اخروی و ملکوتی ایشان

8-                      حسادتها و مخالفتها با امام علی

 آیاتی که مربوط به سیره عملی حضرت امیر است : آیات متعددی وجود دارد که آیه انفاق در سوره مبارکه بقره آیه 274 ، آیه فروش جان در سوره بقره آیه 207 مربوط به واقعه لیلة المبیت است که حضرت علی در شب هجرت بر بستر پیامبر خوابیدند و یا در سوره دهر که خداوند در توصیف ابرار مهمترین ویژگی آنها را وفای به نذر, ... عنوان می کند که از آیه 9 تا 25 اشاره به این ویژگی امام علی دارد.

مجموعه آیاتی که در شأن سیره عملی امام علی نازل شده چنین برداشت می شود که خداوند از عملکرد ایشان رضایت داشته و گزارش تمجیدانه و تکریمانه از سیره امام علی کرده و نکته بعدی این است که هدف خدا از نزول این آیات در شأن امیرالمؤمنین توصیه به دیگران به الگوگیری از عملکرد ایشان در موقعیتهای مشابه است.

آیات مربوط به جایگاه امام علی(ع) در هندسه معارف اسلامی: در اینگونه از آیات خداوند حضرت امیر را به عنوان ولی الهی، وصی پیامبر و دارنده مقام امر معرفی می کند از جمله آیه 55 سوره مائده بر ولایت ایشان تصریح دارد.

در مورد وصایت نبوی، امیرالمؤمنین بعد از رحلت پیامبر وصی ایشان است که در آیه 67 سوره مائده به این مسئله اشاره شده است یا آیه 59 نساء مقام اولی الامری حضرت علی(ع) را یادآور شده است که اولین مصداق تاریخی اولی امر حضرت علی است؛ جالب است که دارنده مقام امر کسی است که می تواند امت اسلامی را هدایت کند چون در جای دیگر قرآن می فرماید و" جعلناهم ائمة یهدون بأمرنا..." ما اینها را امام قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند، این مسئله مستلزم این است که این امامی که ادعای هدایت در جامعه اسلامی را دارد قبلا مقام امر را دارا باشد که این آیه شریفه بدان اشاره می فرماید.

این چند آیه منزلت امام علی را در مجموعه معارف اسلامی در اصول دین بیان می کند چون شیعه بر این معتقد است همانطور که توحید، نبوت، معاد جزو اصول دین است، امامت و ولایت امام علی جزو دین است.(1)

در اين مقاله كوتاه سعي برآن داريم تعدادي از آيات نازل شده را مرور كرده و ساده ترين تفسير را براين آيات كه بر گرفته از( تفسير نمونه)  كه  حاصل تلاش چندين ساله جمعي از فضلاي علوم ديني است ارائه نماييم .

مطالعه عميق تر اين مباحث را به خواننده عزيز واگذار مي نماييم تا با مراجعه به منابع غني تشييع به اين منبع نور و بركت واصل و  با غواصي در اين بحر عميق ، به جستجوي معارف اسلامي پرداخته و  خود را دراين جاري مطهر ، تطهير نمايند  تا به سرچشمه هاي فيض و عظمت اين ولي الهي دست يابند .

---------------------------------------------------

آیه لیله المبیت   سوره بقره, آیه 207

 (207) وَ مِنَ الْنَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتغَآءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ

ترجمه آيه : 

و از مردم كسى است كه براى كسب خشنودى خدا، جان خود را مى فروشد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .

تفسير آيه :

مفسر معروف اهل تسنن )ثعلبى ( مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دينهاى خود و تحويل دادن امانتهائى كه نزد او بود على (عليه السلام ) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى غار )ثور) برود و مشركان اطراف خانه او را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على )عليه السلام ) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى )برد حضرمى (كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به )جبرئيل ) و )ميكائيل (وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانيتر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هيچكدام حاضر نشدند.

به آنها وحى شد اكنون على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.


هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (عليه السلام ) نشسته بودند جبرئيل مى گفت : (به به آفرين بر تو اى على ! خداوند بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند( .

در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام (ليلة المبيت ) ناميده شده است .

(ابن عباس مى گويد اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته بود و با ابوبكر به سوى غار مى رفت درباره على (عليه السلام ) كه در بستر پيغمبر خوابيده بود نازل شد.

(ابو جعفر اسكافى ( مى گويد: (همانطور كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است ) جريان خوابيدن على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تواتر ثابت شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار نمى كنند در جلد دوم (الغدير) ذيل آيه مورد بحث (صفحه 48 به بعد) مى نويسد: (غزالى ( در كتاب احياء العلوم جلد سوم صفحه 238 و گنجى در كتاب (كفاية الطالب ( صفحه 114 و (صفورى ( در (نزهة المجالس ( جلد دوم صفحه 209 و ابن (صباغ مالكى (در كتاب (الفصول المهمة (صفحه 33، (سبط ابن جوزى حنفى (در (تذكرة الخواص (صفحه 21 (شبلنجى (در (نور الابصار(صفحه 86 و احمد در (مسند( جلد يك صفحه 348 و (تاريخ طبرى ( جلد دوم صفحه 99 تا 101 و (ابن هشام ( در (سيرة ) جلد دوم صفحه 291 و (حلبى ( در (سيره (خود و (تاريخ يعقوبى ) جلد دوم صفحه 29 جريان (ليلة المبيت ( را نقل كرده اند.(۲)

--------------------------------------------------------------------------------------------

آیه انفاق     سوره بقره, آیه 274

 (274) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ اءَمْوَ لَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالْنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَ نِيَةً فَلَهُمْ اءَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ

ترجمه آيه : 

كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكارا انفاق مى كنند، اجر و پاداششان نزد پروردگارشان است و نه ترسى براى آنهاست ونه غمگين مى شوند.

تفسير آيه :

در احاديث بسيارى آمده است كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) نازل شده است زيرا آن حضرت چهار درهم داشت ، درهمى را در شب و درهمى را در روز و درهمى را آشكارا و درهمى را در نهان انفاق كرد و اين آيه نازل شد.

ولى مى دانيم نزول آيه در يك مورد خاص ، مفهوم آن را محدود نمى كند، و شمول حكم را نسبت به ديگران ، نفى نمى نمايد.

انفاق به هر شكل و صورت مطلوب است

باز در اين آيه سخن از مساله ديگرى در ارتباط با انفاق در راه خدا است و آن كيفيات مختلف و متنوع انفاق است ، مى فرمايد: آنها كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند پاداششان نزد پروردگارشان است (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم).

ناگفته پيدا است كه انتخاب اين روشهاى مختلف رعايت شرائط بهتر براى انفاق است ، يعنى انفاق كنندگان بايد در انفاق خود به هنگام شب يا روز، پنهان يا آشكار، جهات اخلاقى و اجتماعى را در نظر بگيرند، آنجا كه انفاق به نيازمندان موجبى براى اظهار ندارد، آن را مخفى سازند تا هم آبروى آنان حفظ شود، و هم خلوص بيشترى در آن باشد، و آنجا كه مصالح ديگرى مانند تعظيم شعائر و تشويق و ترغيب ديگران در كار است ، و انفاق جنبه شخصى ندارد، تا هتك احترام كسى شود (مانند انفاق براى جهاد و بناهاى خير و امثال آن ) و با اخلاص نيز منافات ندارد آشكارا انفاق نمايند.

بعيد نيست كه مقدم داشتن شب بر روز، و پنهان بر آشكار (در آيه مورد بحث ) اشاره به اين باشد كه مخفى بودن انفاق بهتر است مگر موجبى براى اظهار باشد، هر چند بايد در همه حال و به هر شكل ، انفاق فراموش نشود.

مسلما چيزى كه نزد پروردگار است (مخصوصا با تكيه بر صفت ربوبيت كه ناظر به پرورش و تكامل است ) چيز كم ، يا كم ارزشى نخواهد بود، و تناسب با الطاف و عنايات پروردگار خواهد داشت كه هم بركات دنيا، و هم حسنات آخرت و قرب الى الله را شامل مى شود.

سپس مى افزايد: نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون).
مى دانيم انسان چون براى ادامه و اداره زندگى خويش خود را بى نياز از مال و ثروت نمى داند معمولا هنگامى كه آن را از دست مى دهد اندوهناك مى گردد و براى آينده خود نگران مى شود، زيرا نمى داند در آينده وضع او چگونه خواهد بود، و همين امر در بسيارى از مواقع مانع انفاق مى گردد، مگر آنها كه از يك سو به وعده هاى الهى ايمان داشته باشند و از سوى ديگر آثار اجتماعى انفاق را بدانند.

چنين افرادى از انفاق در راه خدا خوف و وحشتى از آينده ندارند و به خاطر از دست دادن قسمتى از ثروت خود اندوهگين نمى شوند، زيرا مى دانند در مقابل چيزى كه از دست داده اند به مراتب بيشتر، از فضل پروردگار و از بركات فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در اين جهان و آن جهان بهره مند خواهند شد. (۳)

 

 -------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

1- قسمتي ازمصاحبة ، حجت الاسلام دکتر علی راد عضو هیئت علمی گروه قرآن دانشکده علوم حدیث - گزارش پایگاه اطلاع رسانی رادیو قرآن به نقل از خبرگزاری مهر

2-  تقسير  آیه لیله المبیت   سوره بقره, آیه 207  (جلد دوم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

3-  تقسير   آیه انفاق          سوره بقره, آیه  274  (جلد دوم تفسير نمونه) جمعی از فضلا

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم) - قسمت هفتم ( قسمت آخر)

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

 قسمت هفتم(آخرین قسمت)

۷۶

المجادله

9)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که نجوا مى‏کنيد، و به گناه و تعدّى و نافرمانى رسول (خدا) نجوا نکنيد، و به کار نيک و تقوا نجوا کنيد، و از خدايى که همگى نزد او جمع مى‏شويد بپرهيزيد!

۷۷

المجادله

11)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه‏واردها جا دهيد)»، وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى‏بخشد؛ و هنگامى که گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين کنيد، خداوند کسانى را که ايمان آورده‏اند و کسانى را که علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى‏بخشد؛ و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است!"

۷۸

المجادله

12)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که مى‏خواهيد با رسول خدا نجوا کنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه‏اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر و پاکيزه‏تر است و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند غفور و رحيم است!"

۷۹

الحشر

18)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد؛ و هر کس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده؛ و از خدا بپرهيزيد که خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است!"

۸۰

الممتحنه

1)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاء مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى‏کنيد، در حالى که آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده کافر شده‏اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى که پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى‏رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت کرده‏ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى‏کنيد در حالى که من به آنچه پنهان يا آشکار مى‏سازيد از همه داناترم! و هر کس از شما چنين کارى کند، از راه راست گمراه شده است!"

۸۱

الممتحنه

10)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که زنان باايمان بعنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را آزمايش کنيد -خداوند به ايمانشان آگاهتر است- هرگاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را بسوى کفّار بازنگردانيد؛ نه آنها براى کفّار حلالند و نه کفّار براى آنها حلال؛ و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته‏اند به آنان بپردازيد؛ و گناهى بر شما نيست که با آنها ازدواج کنيد هرگاه مَهرشان را به آنان بدهيد و هرگز زنان کافر را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر کسى از زنان شما کافر شد و به بلاد کفر فرار کرد،) حق داريد مَهرى را که پرداخته‏ايد مطالبه کنيد همان‏گونه که آنها حق دارند مهر زنانشان را که از آنان جدا شده‏اند) از شما مطالبه کنند؛ اين حکم خداوند است که در ميان شما حکم مى‏کند، و خداوند دانا و حکيم است!"

۸۲

الممتحنه

13)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! با قومى که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نکنيد؛ آنان از آخرت مأيوسند همان‏گونه که کفار مدفون در قبرها مأيوس مى‏باشند!"

۸۳

الصف

2)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد که عمل نمى‏کنيد؟!

۸۴

الصف

10)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمائى کنم که شما را از عذاب دردناک رهايى مى‏بخشد؟!

۸۵

الصف

14)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! ياوران خدا باشيد همان‏گونه که عيسى بن مريم به حواريون گفت: «چه کسانى در راه خدا ياوران من هستند؟!» حواريون گفتند: «ما ياوران خدائيم» در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى کافر شدند؛ ما کسانى را که ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد کرديم و سرانجام بر آنان پيروز شدند!"

۸۶

الجمعه

9)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذکر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها کنيد که اين براى شما بهتر است اگر مى‏دانستيد!

۸۷

المنافقون

9)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نکند! و کسانى که چنين کنند، زيانکارانند!

۸۸

التغابن

14)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد؛ و اگر عفو کنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد، (خدا شما را مى‏بخشد)؛ چرا که خداوند بخشنده و مهربان است!"

۸۹

التحريم

6)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد خود و خانواده خويش را از آتشى که هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد؛ آتشى که فرشتگانى بر آن گمارده شده که خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى‏کنند و آنچه را فرمان داده شده‏اند (به طور کامل) اجرا مى‏نمايند!"

۹۰

التحريم

8)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد بسوى خدا توبه کنيد، توبه‏اى خالص؛ اميد است (با اين کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت که نهرها از زير درختانش جارى است وارد کند، در آن روزى که خداوند پيامبر و کسانى را که با او ايمان آوردند خوار نمى‏کند؛ اين در حالى است که نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حرکت است، و مى‏گويند: «پروردگارا! نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چيز توانائى!»"

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم) - قسمت ششم

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

 قسمت ششم

رديف

سوره

آيه

ترجمه

۶۱          

الاحزاب

9)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام که لشکرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشکريانى که آنها را نمى‏ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شکستيم)؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى‏دهيد بينا بوده است."

۶۲

الاحزاب

41)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد کنيد،

۶۳

الاحزاب

49)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که با زنان با ايمان ازدواج کرديد و قبل از همبستر شدن طلاق داديد، عدّه‏اى براى شما بر آنها نيست که بخواهيد حساب آن را نگاه داريد؛ آنها را با هديه مناسبى بهره‏مند سازيد و بطرز شايسته‏اى رهايشان کنيد."

۶۴

الاحزاب

53)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما براى صرف غذا اجازه داده شود، در حالى که (قبل از موعد نياييد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد؛ امّا هنگامى که دعوت شديد داخل شويد؛ و وقتى غذا خورديد پراکنده شويد، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد؛ اين عمل، پيامبر را ناراحت مى‏نمايد، ولى از شما شرم مى‏کند (و چيزى نمى‏گويد)؛ امّا خداوند از (بيان) حق شرم ندارد! و هنگامى که چيزى از وسايل زندگى را (بعنوان عاريت) از آنان [= همسران پيامبر] مى‏خواهيد از پشت پرده بخواهيد؛ اين کار براى پاکى دلهاى شما و آنها بهتر است! و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد که اين کار نزد خدا بزرگ است!"

۶۵

الاحزاب

56)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا -

؛ اى کسانى که ايمان آورده‏ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و کاملاً تسليم (فرمان او) باشيد."

۶۶

الاحزاب

69)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! همانند کسانى نباشيد که موسى را آزار دادند؛ و خداوند او را از آنچه در حق او مى‏گفتند مبرا ساخت؛ و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود!"

۶۷

الاحزاب

70)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! تقواى الهى پيشه کنيد و سخن حق بگوييد...

۶۸

محمد

7)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اگر (آيين) خدا را يارى کنيد، شما را يارى مى‏کند و گامهايتان را استوار مى‏دارد.

۶۹

محمد

33)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اطاعت کنيد خدا را، و اطاعت کنيد رسول (خدا) را، و اعمال خود را باطل نسازيد!

۷۰

الحجرات

1)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد (و پيشى مگيريد)، و تقواى الهى پيشه کنيد که خداوند شنوا و داناست!

۷۱

الحجرات

2)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نکنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى‏دانيد!

۷۲

الحجرات

6)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق کنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از کرده خود پشيمان شويد!

۷۳

الحجرات

11)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره کنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يکديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يکديگر را ياد نکنيد، بسيار بد است که بر کسى پس از ايمان نام کفرآميز بگذاريد؛ و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند!"

۷۴

الحجرات

12)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا که بعضى از گمانها گناه است؛ و هرگز (در کار ديگران) تجسّس نکنيد؛ و هيچ يک از شما ديگرى را غيبت نکند، آيا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر کراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه کنيد که خداوند توبه‏پذير و مهربان است!"

۷۵

الحديد

28)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! تقواى الهى پيشه کنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد که با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد و گناهان شما را ببخشد؛ و خداوند غفور و رحيم است."

 

انشاي نماز - موضوع (1) آرامش روح و روان با سجده به درگاه حي سبحان

به نام آرامش دهندة قلبها 

آرامش روح و روان با سجده به درگاه حي سبحان

 «پيوند با جان جانان و خالق زمين و آسمان و انيس وحشت‌زدگان زمينه‌ساز هر خير و رحمت و علت تمام شادكامى‌ها و سعادتمندى‌ها است.

 اين نتيجه، بدان سبب است كه انسان به‌طور فطرى خواهان سعادت است و اساساً وجود همين انگيزه فطرى در درون انسان است كه سبب مى‌شود او درصدد تكامل برآيد.

 نماز از مهمترین واجبات و عبادات است كه زمينه ساز تعالي و تكامل انسان است ، و هیچ فریضه ای در فضیلت و ارزش با آن برابری نمی کند».

همه انسان ها به آرامش و سلامت جسمي و روانی نیاز دارند، زیرا در سایه آرامش می توانند به رشد و کمال، اهداف عالی و سجایای اخلاقی برسند ، باجلوگیری از علل و عوامل اضطراب آور و شرایط تنش زا مي توان به سلامت رواني رسيد .

 به یقین آرامش روانی و عاطفی مهم ترین نیاز روزافزون همه انسان ها در گستره جهان است ، زیرا غالب افراد در دنیای امروز به ویژه در غرب از ناامنی روانی، اضطراب و افسردگی رنج می برند و اگر انسان در پی درمان واقعی خویش است باید خودفریبی نکرده و در پی راه حل های بیهوده نباشد. اگر به ریشه های بیماری های روانی جامعه دقت کنیم، به یکی از علل آن یعنی ضعیف بودن ارتباط انسان ها با خدا می رسیم.    

با ذكر و ياد خدا ، همه ترس‌ها از ميان برمى‌خيزد و همه ناراحتى‌ها از آدمى سترده مى‌شود. آن‌گاه كه فرد به ياد خدا مى‌افتد، تكيه گاهي را مي يابد كه به قلبش اطمينان و به باورش اعتماد مي دهد و از خشنودى الهى سرشار مى‌گردد .

 خداوند مهربان در كلامي صميمي و لطيف  مي فرمايد : «الا بذکر الله تطمئن القلوب.» آگاه باشید، یاد خدا مایه آرامش دلها است.

 نماز باطن و ضمیر ما را آرام میکند و قلب دردناک ما را شفاء می بخشد ، عامل سازنده ای است که مقاومت و ایستادگی آدمی را در فراز و نشیب زندگی حفظ كرده و افزایش می دهد ، بگونه اي  که نماز گزار در سایه این مقاومت ، در مقابل هر خیر و شری و هر مصیبت و بلایی، ایستادگی نموده و باتحمل مناسبي به استقبال مشكلات ودشواريهاي زندگي مي رود تا با درايت و ذكاوت خود حلال مشكلات پيش روي خود باشد .

   برجسته ترین اثر نماز، رسیدن به آرامش روحی و روانی است . زیرا نماز موجب زنده شدن یاد خدا در دل هاست و یاد خدا ریشه تمام خوبی ها و زیبایی هاست  ، لطف و توجه پروردگار، قلب ذاكر را زير سايه خود قرار مى‌دهد و انسان، به اين يقين مى‌رسد كه رهيدن از ناراحتى‌هاى درونى، آسان و هموار است و مى‌توان وسوسه‌هاى شيطانى را در هم كوبيد و گمان‌هاى باطل را از خود دور ساخت. چنين فردى، همواره با خداست و از هيچ امرى بيم ندارد و به هيچ عارضه‌اى روانى دچار نمى‌گردد. اين حالت، به خاطر ثباتى كه خداوند در دل او ايجاد مى‌كند.

پيامبر گرامى اسلام صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در روايتى مى‌فرمايد: «ذكر اللّه‌ شفاء القلوب؛ ياد خدا شفاى دل‌هاست».

همچنين در بخشى از مناجات ذاكرين مى‌خوانيم:

الهى بِك هامت القلوب الوالهة و على معرفتك جمعت العقول المتباينه؛ فلاتطمئن القلوب الا بذكرك.

 اى خداى من! دل‌هاى واله و حيران، پابست عشق و محبت توست و همه خردها بر شناخت تو هم‌رأيند كه دل‌هاى بندگان جز به ياد تو آرامش نيابد.

    فریضه نماز علاوه بر این که احساسات معنوی انسان را تحریک می کند ، موجب کاهش ناملایمات و ناراحتی های روزمره می شود. به طور کلی زمانی سطح سلامت در یک خانواده بالاو بهینه است که همه ابعاد سلامت یک پارچه اند و با هم کار می کنند. بدین ترتیب محیط شخصی (کار، خانواده و اجتماع) و ابعاد معنوی، جسمانی، هوشی و اجتماعی برای ایجاد تعادل، با یکدیگر هماهنگ می شوند.

       نماز یک روش زندگی و سیره فراگیری است که اخلاق، ارزش ها و فضایل رفتاری را دربرمی گیرد. از این طریق است که فرد مؤمن به نماز با برون ریزی هیجانی خود و با تخلیه از همه ناپاکی ها و افکار منفی گام به سوی پالایش روانی خود برمی دارد. پالایش روانی یک نتیجه مشخص دارد و آن سلامت روحی و روانی فرد است. این جهت گیری معنوی می تواند آثار گسترده ای در وحدت دادن به شاکله خانواده داشته باشد.

  « نتيجه اينكه لطف و توجه پروردگار، قلب ذاكر را زير سايه و حمايت خود قرار مى‌دهد و انسان را به درجه اي از يقين  و توجه مى‌رساند كه رها شدن از ناراحتى‌هاى درونى، برايش آسان و هموار گشته و به آن توانائي مي رسد كه وسوسه‌هاى شيطانى را در هم كوبد و گمان‌هاى باطل را از خود دور سازد  .

فردى كه با خداست ، از هيچ امرى بيم ندارد و به هيچ عارضه‌اى روانى دچار نمى‌گردد ، اين حالت، به خاطر ثباتى كه خداوند در دل او ايجاد مى‌كند.

انسان ها در سایه آرامش به ارزش ها و فضایل رفتاری پايبند شده و به  اهداف عالی انساني و سجایای اخلاقی مي رسند ،  همان جايگاهي كه خداوند آنان را مسجود فرشتگانش قرار داده است ».

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم) قسمت پنجم

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

 قسمت پنجم

رديف

سوره

آيه

ترجمه

47

الانفال

24)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت کنيد هنگامى که شما را به سوى چيزى مى‏خواند که شما را حيات مى‏بخشد! و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى‏شود، و همه شما (در قيامت) نزد او گردآورى مى‏شويد!

48

الانفال

27)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَانَاتِكُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! به خدا و پيامبر خيانت نکنيد! و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد، در حالى که ميدانيد (اين کار، گناه بزرگى است)!

49

الانفال

29)يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله‏اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرارمى‏دهد؛ (روشن‏بينى خاصّى که در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛) و گناهانتان را مى‏پوشاند؛ و شما را مى‏زمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!"

50

الانفال

45)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ

- اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که (در ميدان نبرد) با گروهى رو به رو مى‏شويد، ثابت قدم باشيد! و خدا را فراوان ياد کنيد، تا رستگار شويد!

51

التوبه

23)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

- اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هرگاه پدران و برادران شما، کفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولىّ (و يار و ياور و تکيه‏گاه) خود قرار ندهيد! و کسانى از شما که آنان را ولىّ خود قرار دهند، ستمگرند!

52

التوبه

28)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! مشرکان ناپاکند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديک مسجد الحرام شوند! و اگر از فقر مى‏ترسيد، خداوند هرگاه بخواهد، شما را به کرمش بى‏نياز مى‏سازد؛ (و از راه ديگر جبران مى‏کند؛) خداوند دانا و حکيم است."

53

التوبه

34)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! بسيارى از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مى‏خورند، و (آنان را) از راه خدا بازمى‏دارند! و کسانى که طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى‏سازند، و در راه خدا انفاق نمى‏کنند، به مجازات دردناکى بشارت ده!

54

التوبه

38)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى که به شما گفته مى‏شود: «به سوى جهاد در راه خدا حرکت کنيد!» بر زمين سنگينى مى‏کنيد (و سستى به خرج مى‏دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده‏ايد؟! با اينکه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندکى نيست!

55

التوبه

119)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و با صادقان باشيد!

56

التوبه

123)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! با کافرانى که به شما نزديکترند، پيکار کنيد! (و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديک غافل نکند!) آنها بايد در شما شدّت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است!"

57

الحج

77)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! رکوع کنيد، و سجود بجا آوريد، و پروردگارتان را عبادت کنيد، و کار نيک انجام دهيد، شايد رستگار شويد!

58

النور

21)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از گامهاى شيطان پيروى نکنيد! هر کس پيرو شيطان شود (گمراهش مى‏سازد، زيرا) او به فحشا و منکر فرمان مى‏دهد! و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاک نمى‏شد؛ ولى خداوند هر که را بخواهد تزکيه مى‏کند، و خدا شنوا و داناست!"

59

النور

27)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! در خانه‏هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام کنيد؛ اين براى شما بهتر است؛ شايد متذکّر شويد!"

60

النور

58)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! بردگان شما، و همچنين کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسيده‏اند، در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح، و نيمروز هنگامى که لباسهاى (معمولى) خود را بيرون مى‏آوريد، و بعد از نماز عشا؛ اين سه وقت خصوصى براى شماست؛ امّا بعد از اين سه وقت، گناهى بر شما و بر آنان نيست (که بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يکديگر بگرديد (و با صفا و صميميّت به يکديگر خدمت نماييد). اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى‏کند، و خداوند دانا و حکيم است!"

 

 

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)  قسمت چهارم

 

 مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

 قسمت چهارم

رديف

سوره

آيه

ترجمه

31        

المائده

8)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! همواره براى خدا قيام کنيد، و از روى عدالت،گواهى دهيد! دشمنى با جمعيّتى، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنيد، که به پرهيزگارى نزديکتر است! و از (معصيت) خدا بپرهيزيد، که از آنچه انجام مى‏دهيد، با خبر است!

32       

المائده

11)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُواْ إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! نعمتى را که خدا به شما بخشيد، به ياد آوريد؛ آن زمان که جمعى (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوى شما دراز کنند (و شما را از ميان بردارند)، اما خدا دست آنها را از شما باز داشت! از خدا بپرهيزيد! و مؤمنان بايد تنها بر خدا توکّل کنند!"

33       

المائده

35)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و وسيله‏اى براى تقرب به او بجوئيد! و در راه او جهاد کنيد، باشد که رستگار شويد!

34       

المائده

51)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! يهود و نصارى را ولّى (و دوست و تکيه‏گاه خود،) انتخاب نکنيد! آنها اولياى يکديگرند؛ و کسانى که از شما با آنان دوستى کنند، از آنها هستند؛ خداوند، جمعيّت ستمکار را هدايت نمى‏کند"

35       

المائده

54)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هر کس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى‏رساند؛ خداوند جمعيّتى را مى‏آورد که آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نيرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد مى‏کنند، و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏دهد؛ و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست."

36       

المائده

57)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! افرادى که آيين شما را به باد استهزاء و بازى مى‏گيرند -از اهل کتاب و مشرکان- ولىّ خود انتخاب نکنيد1 و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد!

37       

المائده

87)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ -.

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! چيزهاى پاکيزه را که خداوند براى شما حلال کرده است، حرام نکنيد! و از حدّ، تجاوز ننماييد! زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى‏دارد

38       

المائده

90)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! شراب و قمار و بتها و ازلام [= نوعى بخت‏آزمايى ]، پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى کنيد تا رستگار شويد!

39       

المائده

94)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! خداوند شما را به چيزى از شکار که (به نزديکى شما مى‏آيد، بطورى که) دستها و نيزه‏هايتان به آن مى‏رسد، مى‏آزمايد؛ تا معلوم شود چه کسى باايمان به غيب، از خدا مى‏ترسد؛ و هر کس بعد از آن تجاوز کند، مجازات دردناکى خواهد داشت."

40         

المائده

95)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاء مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيًا بَالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَو عَدْلُ ذَلِكَ صِيَامًا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَف وَمَنْ عَادَ فَيَنتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! در حال احرام، شکار نکنيد، و هر کس از شما عمداً آن را به قتل برساند، بايد کفاره‏اى معادل آن از چهارپايان بدهد؛ کفاره‏اى که دو نفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصديق کنند؛ و به صورت قربانى به (حريم) کعبه برسد؛ يا (به جاى قربانى،) اطعام مستمندان کند؛ يا معادل آن، روزه بگيرد، تا کيفر کار خود را بچشد. خداوند گذشته را عفو کرده، ولى هر کس تکرار کند، خدا از او انتقام مى‏گيرد؛ و خداوند، توانا و صاحب انتقام است."

41         

المائده

101)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از چيزهايى نپرسيد که اگر براى شما آشکار گردد، شما را ناراحت مى‏کند! و اگر به هنگام نزول قرآن، از آنها سؤال کنيد، براى شما آشکار مى‏شود؛ خداوند آنها را بخشيده (و ناديده گرفته) است. و خداوند، آمرزنده و بردبار است."

42        

المائده

105)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! مراقب خود باشيد! اگر شما هدايت يافته‏ايد، گمراهى کسانى که گمراه شده‏اند، به شما زيانى نمى‏رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست؛ و شما را از آنچه عمل مى‏کرديد، آگاه مى‏سازد."

43       

المائده

106)يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُم مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الآثِمِينَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که مرگ يکى از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا اگر مسافرت کرديد، و مصيبت مرگ شما فرا رسيد، (و در آن جا مسلمانى نيافتيد،) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد، و اگر به هنگام اداى شهادت، در صدق آنها شک کرديد، آنها را بعد از نماز نگاه مى‏داريد تا سوگند ياد کنند که: «ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد! و شهادت الهى را کتمان نمى‏کنيم، که از گناهکاران خواهيم بود!»"

44        

الانفال

15)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که با انبوه کافران در ميدان نبرد روبه‏رو شويد، به آنها پشت نکنيد (و فرار ننماييد)!

45       

الانفال

20)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! خدا و پيامبرش را اطاعت کنيد؛ و سرپيچى ننماييد در حالى که (سخنان او را) مى‏شنويد!"

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)  قسمت سوم

 

 مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

 قسمت سوم

 

رديف

سوره

آيه

ترجمه

۱۶             

آل عمران

149)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوَاْ إِن تُطِيعُواْ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِينَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اگر از کسانى که کافر شده‏اند اطاعت کنيد، شما را به گذشته‏هايتان بازمى‏گردانند؛ و سرانجام، زيانکار خواهيد شد."

۱۷            

آل عمران

156)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِي الأَرْضِ أَوْ كَانُواْ غُزًّى لَّوْ كَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! همانند کافران نباشيد که چون برادرانشان به مسافرتى مى‏روند، يا در جنگ شرکت مى‏کنند (و از دنيا مى‏روند و يا کشته مى‏شوند)، مى‏گويند: «اگر آنها نزد ما بودند، نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند!» (شما از اين گونه سخنان نگوييد،) تا خدا اين حسرت را بر دل آنها [= کافران‏] بگذارد. خداوند، زنده مى‏کند و مى‏ميراند؛ (و زندگى و مرگ، به دست اوست؛) و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد، بيناست."

۱۸

آل عمران

200)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ -

 

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! (در برابر مشکلات و هوسها،) استقامت کنيد! و در برابر دشمنان (نيز)، پايدار باشيد و از مرزهاى خود، مراقبت کنيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد!

۱۹

النساء

19)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا -

 

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! براى شما حلال نيست که از زنان، از روى اکراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها،) ارث ببريد! و آنان را تحت فشار قرار ندهيد که قسمتى از آنچه را به آنها داده‏ايد (از مهر)، تملک کنيد! مگر اينکه آنها عمل زشت آشکارى انجام دهند. و با آنان، بطور شايسته رفتار کنيد! و اگر از آنها، (بجهتى) کراهت داشتيد، (فوراً تصميم به جدايى نگيريد!) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى‏دهد!

۲۰

النساء

29)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اموال يکديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد مگر اينکه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد. و خودکشى نکنيد! خداوند نسبت به شما مهربان است.

۲۱

النساء

43)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُبًا إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! در حال مستى به نماز نزديک نشويد، تا بدانيد چه مى‏گوييد! و همچنين هنگامى که جنب هستيد -مگر اينکه مسافر باشيد- تا غسل کنيد. و اگر بيماريد، يا مسافر، و يا «قضاى حاجت» کرده‏ايد، و يا با زنان آميزش جنسى داشته‏ايد، و در اين حال، آب (براى وضو يا غسل) نيافتيد، با خاک پاکى تيمّم کنيد! (به اين طريق که) صورتها و دستهايتان را با آن مسح نماييد. خداوند، بخشنده و آمرزنده است.

۲۲

النساء

59)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [= اوصياى پيامبر] را! و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد! اين (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيکوتر است.

۲۳

النساء

71)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا -

 

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ کنيد و در دسته‏هاى متعدّد، يا بصورت دسته واحد، (طبق شرايط هر زمان و هر مکان،) به سوى دشمن حرکت نماييد!

۲۴

النساء

94)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که در راه خدا گام مى‏زنيد (و به سفرى براى جهاد مى‏رويد)، تحقيق کنيد! و بخاطر اينکه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به کسى که اظهار صلح و اسلام مى‏کند نگوييد: «مسلمان نيستى» زيرا غنيمتهاى فراوانى (براى شما) نزد خداست. شما قبلاً چنين بوديد؛ و خداوند بر شما منّت نهاد (و هدايت شديد). پس، (بشکرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق کنيد! خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است."

۲۵

النساء

135)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! کاملاً قيام به عدالت کنيد! براى خدا شهادت دهيد، اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديکان شما بوده باشد! (چرا که) اگر آنها غنىّ يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمايت کند. بنابراين، از هوى و هوس پيروى نکنيد؛ که از حق، منحرف خواهيد شد! و اگر حق را تحريف کنيد، و يا از اظهار آن، اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است."

۲۶

النساء

136)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! به خدا و پيامبرش، و کتابى که بر او نازل کرده، و کتب (آسمانى) که پيش از اين فرستاده است، ايمان (واقعى) بياوريد کسى که خدا و فرشتگان او و کتابها و پيامبرانش و روز واپسين را انکار کند، در گمراهى دور و درازى افتاده است.

۲۷

النساء

144)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! غير از مؤمنان، کافران را ولّى و تکيه‏گاه خود قرار ندهيد! آيا مى‏خواهيد (با اين عمل،) دليل آشکارى بر ضدّ خود در پيشگاه خدا قرار دهيد؟!

۲۸

المائده

1)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! به پيمانها (و قراردادها) وفا کنيد! چهارپايان (و جنين آنها) براى شما حلال شده است؛ مگر آنچه بر شما خوانده مى‏شود (و استثنا خواهد شد). و به هنگام احرام، صيد را حلال نشمريد! خداوند هر چه بخواهد (و مصلحت باشد) حکم مى‏کند."

۲۹

المائده

2)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْيَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَانًا وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ -

 

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! شعائر و حدود الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد! و مخالفت با آنها) را حلال ندانيد! و نه ماه حرام را، و نه قربانيهاى بى‏نشان و نشاندار را، و نه آنها را که به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى‏آيند! اما هنگامى که از احرام بيرون آمديد، صيدکردن براى شما مانعى ندارد. و خصومت با جمعيّتى که شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حديبيه) بازداشتند، نبايد شما را وادار به تعدّى و تجاوز کند! و (همواره) در راه نيکى و پرهيزگارى با هم تعاون کنيد! و (هرگز) در راه گناه و تعدّى همکارى ننماييد! و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد که مجازات خدا شديد است!

۳۰

المائده

6)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِن كُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که به نماز مى‏ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد! و سر و پاها را تا مفصل [= برآمدگى پشت پا] مسح کنيد! و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد (و غسل کنيد)! و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يکى از شما از محل پستى آمده [= قضاى حاجت کرده‏]، يا با آنان تماس گرفته (و آميزش جنسى کرده‏ايد)، و آب (براى غسل يا وضو) نيابيد، با خاک پاکى تيمم کنيد! و از آن، بر صورت [= پيشانى‏] و دستها بکشيد! خداوند نمى‏خواهد مشکلى براى شما ايجاد کند؛ بلکه مى‏خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد؛ شايد شکر او را بجا آوريد!"

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم) قسمت دوم

مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

 قسمت دوم 

رديف

سوره

آيه

ترجمه

1             

بقره

104)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ

"اى افراد باايمان! (هنگامى که از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درک آيات قرآن مى‏کنيد) نگوييد: «راعنا»؛ بلکه بگوييد: «انظرنا». (زيرا کلمه اول، هم به معنى «ما را مهلت بده!»، و هم به معنى «ما را تحميق کن!» مى‏باشد؛ و دستاويزى براى دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده مى‏شود) بشنويد! و براى کافران (و استهزاکنندگان) عذاب دردناکى است."

2            

بقره

153)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

اى افرادى که ايمان آورده‏ايد! از صبر (و استقامت) و نماز، کمک بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است.

3           

بقره

172)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از نعمتهاى پاکيزه‏اى که به شما روزى داده‏ايم، بخوريد و شکر خدا را بجا آوريد؛ اگر او را پرستش مى‏کنيد!"

4            

بقره

178)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ -

 

"اى افرادى که ايمان آورده‏ايد! حکم قصاص در مورد گذشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر کسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حکم قصاص او، تبديل به خونبها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى کند. (و صاحب خون، حال پرداخت کننده ديه را در نظر بگيرد.) و او [قاتل‏] نيز، به نيکى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نکند.) اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما! و کسى که بعد از آن، تجاوز کند، عذاب دردناکى خواهد داشت."

5           

بقره

183)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ -

"اى افرادى که ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزکار شويد."

6            

بقره

208)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد همگى در صلح و آشتى درآييد! و از گامهاى شيطان، پيروى نکنيد؛ که او دشمن آشکار شماست‏"

7           

بقره

254)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از آنچه به شما روزى داده‏ايم، انفاق کنيد! پيش از آنکه روزى فرا رسد که در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از کيفر را براى خود خريدارى کنيد)، و نه دوستى (و رفاقتهاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود.) و کافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى‏کنند، هم به ديگران)."

8           

بقره

264)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

 

- "اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد! همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى‏کند؛ و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نمى‏آورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن، (قشر نازکى از) خاک باشد؛ (و بذرهايى در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاکها و بذرها را بشويد،) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند. آنها از کارى که انجام داده‏اند، چيزى به دست نمى‏آورند؛ و خداوند، جمعيت کافران را هدايت نمى‏کند."

9            

بقره

267)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَلاَ تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَن تُغْمِضُواْ فِيهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از قسمتهاى پاکيزه اموالى که (از طريق تجارت) به دست آورده‏ايد، و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته‏ايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان)، انفاق کنيد! و براى انفاق، به سراغ قسمتهاى ناپاک نرويد در حالى که خود شما، (به هنگام پذيرش اموال،) حاضر نيستيد آنها را بپذيريد؛ مگر از روى اغماض و کراهت! و بدانيد خداوند، بى‏نياز و شايسته ستايش است."

10          

بقره

278)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ -

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و آنچه از (مطالبات) ربا باقى مانده، رها کنيد؛ اگر ايمان داريد!"

11          

بقره

282)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيرًا أَو كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! هنگامى که بدهى مدّت‏دارى (به خاطر وام يا داد و ستد) به يکديگر پيدا کنيد، آن را بنويسيد! و بايد نويسنده‏اى از روى عدالت، (سند را) در ميان شما بنويسد! و کسى که قدرت بر نويسندگى دارد، نبايد از نوشتن -همان طور که خدا به او تعليم داده- خوددارى کند! پس بايد بنويسد، و آن کس که حق بر عهده اوست، بايد املا کند، و از خدا که پروردگار اوست بپرهيزد، و چيزى را فروگذار ننمايد! و اگر کسى که حق بر ذمه اوست، سفيه (يا از نظر عقل) ضعيف (و مجنون) است، يا (به خاطر لال بودن،) توانايى بر املاکردن ندارد، بايد ولىّ او (به جاى او،) با رعايت عدالت، املا کند! و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حقّ) شاهد بگيريد! و اگر دو مرد نبودند، يک مرد و دو زن، از کسانى که مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب کنيد! (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند،) تا اگر يکى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى کند. و شهود نبايد به هنگامى که آنها را (براى شهادت) دعوت مى‏کنند، خوددارى نمايند! و از نوشتن (بدهىِ خود،) چه کوچک باشد يا بزرگ،ملول نشويد (هر چه باشد بنويسيد)! اين، در نزد خدا به عدالت نزديکتر، و براى شهادت مستقيم تر، و براى جلوگيرى از ترديد و شک (و نزاع و گفتگو) بهتر مى‏باشد؛ مگر اينکه داد و ستد نقدى باشد که بين خود، دست به دست مى‏کنيد. در اين صورت، گناهى بر شما نيست که آن را ننويسيد. ولى هنگامى که خريد و فروش (نقدى) مى‏کنيد، شاهد بگيريد! و نبايد به نويسنده و شاهد، (به خاطر حقگويى،) زيانى برسد (و تحت فشار قرار گيرند)! و اگر چنين کنيد، از فرمان پروردگار خارج شده‏ايد. از خدا بپرهيزيد! و خداوند به شما تعليم مى‏دهد؛ خداوند به همه چيز داناست."

12         

 

 

آل عمران

100)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوَاْ إِن تُطِيعُواْ فَرِيقًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ -

 

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! اگر از گروهى از اهل کتاب، (که کارشان نفاق‏افکنى و شعله‏ورساختنِ آتش کينه و عداوت است) اطاعت کنيد، شما را پس از ايمان، به کفر بازمى‏گردانند.

13        

آل عمران

102)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ -

اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! آن گونه که حق تقوا و پرهيزکارى است، از خدا بپرهيزيد! و از دنيا نرويد، مگر اينکه مسلمان باشيد! (بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر، حفظ کنيد!)

14         

آل عمران

118)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ -

 

"اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! محرم اسرارى از غير خود، انتخاب نکنيد! آنها از هرگونه شرّ و فسادى در باره شما، کوتاهى نمى‏کنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد. (نشانه‏هاى) دشمنى از دهان (و کلام)شان آشکار شده؛ و آنچه در دلهايشان پنهان مى‏دارند، از آن مهمتر است. ما آيات (و راه‏هاى پيشگيرى از شرّ آنها) را براى شما بيان کرديم اگر انديشه کنيد!"

15        

آل عمران

130)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

- اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! ربا (و سود پول) را چند برابر نخوريد! از خدا بپرهيزيد، تا رستگار شويد!

ایمان و ايمان آوردگان در قرآن (قسمت اول)

 

ایمان و ايمان آوردگان در قرآن

(تعبيرات یَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا)

دانلود مخاطبين ايمان در كلام حق(قرآن كريم)

(قسمت اول)

دينداري و ديانت افراد ،به ايمانشان سنجنده مي شود لذا شناخت مسأله«ایمان» یکی از مقوله هاي بسیار مهم در ساخت شخصيت انسانها بشمار آمده  و جايگاه دین و دیانت را نيز برجسته خواهد نمود .
ایمان اساسا از ماده«امن»گرفته شده است. بنابر این معنی آن امنیت دادن است و شاید مناسبتش این باشد که مؤمن در واقع موضوعات اعتقادی خود را از شک و تردید ، که آفت اعتقاد است، امنیت بخشیده است. (1) (اصطلاح)ایمان بمعنای تصدیق می‏باشد (2) به عبارت دقیقتر واژه ایمان بمعنای اذعان و تصدیق به چیزی و التزام به لوازم آن است.مثلا ایمان به خدا در واژه قرآن بمعنای تصدیق به یگانگی او و پیغمبران او و تصدیق به روز جزا و بازگشت به سوی او و تصدیق به هر حکمی است که فرستادگان او آورده‏اند.البته تا اندازه‏ای با پیروی عملی، نه اینکه هیچ پیروی عملی در کار نباشد و لذا قرآن را می‏بینیم که هر جا صفات نیک مؤمنین را می‏شمارد و یا از پاداش جمیل آنها می‏گوید، بدنبال ایمان عمل صالح را هم ذکر می‏کند. پس صرف اعتقاد، ایمان نیست مگر آنکه به لوازم آن چیزی که بدان معتقد شده‏ایم ملتزم شویم و آثار آن را بپذیریم، چون ایمان همان علم به شی‏ءاست، اما علمی توأم به سکون و اطمینان.

با اين توضيح، معلوم مي شود كه مجرد علم به مطلبي و يقين به اين كه آن مطلب حق است و حصول ايمان كفايت نمي كند و صاحب آن علم را نمي شود مؤمن به آن چيز متصف كرد. بلكه در ايمان علاوه بر علم، فرد مؤمن بايد ملتزم به مقتضاي علم خود نيز باشد و به تعبيري بايد در برابر آن حقيقت تسليم باشد؛ تسليمي همراه با دلدادگي و داشتن عشق و علاقه به آن حقيقت، به گونه اي كه هر چند في الجمله و ناقص، آثار آن علم و اعتقاد در عمل او جلوه گر شود. به عنوان مثال، شخصي كه به يگانگي خداوند متعال در خالقيت و ربوبيت و در نتيجه در الوهيت او علم دارد، بايد آثار بندگي و عبادت در اعمال و اوصاف او ظاهر شود تا به او فرد مؤمن گفته شود. بنابراين، ايمان، علم همراه با رسوخ در قلب و ملتزم شدن به آثار آن علم است و واضح است كه هم علم و هم ملتزم شدن به آثار علم، قابليت زياد و كم شدن و يا شدت و ضعف را دارند. در نتيجه، ايمان نيز كه از اين دو جزء تشكيل شده است، قابليت زيادت و نقيصه و يا شدت و ضعف را دارد(3). در نتيجه، شخصي كه عملش نسبت به خداوند متعال و اوصاف او بيشتر است و از نظر كيفيت نيز تا مرحله يقين رسيده و همچنين در مقام عمل هيچ گاه خداوند را فراموش نمي كند و با اخلاص تمام به درگاه او بندگي مي كند، ايمانش به مراتب بيشتر از فردي است كه اجمالاً و به طور ظني علمي به وجود خداوند متعال دارد و در مقام عمل نيز بعضاً بندگي خدا را نمي كند و براي رضاي او عمل نمي كند و به عنوان مثال ايمان حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرين(ع) با يك مسلمان و يك مؤمن معمولي قابل قياس نيست.

اكثر علما مراتب داشتن ايمان را پذيرفته اند و شواهد و دلايلي نيز در آيات و روايات وجود دارد مانند:
"تا بر ايمانشان بيفزايد."(4)

"و هنگامي كه آيات او بر آنها خوانده مي شود، ايمانشان افزون تر مي گردد."(5)

مرحوم مجلسي(ره) در جلد 69، باب 32 را مختص به رواياتي كرده كه درجات و مراتب ايمان را بيان مي كنند. از جمله اين روايات، روايت شماره 4 است كه امام جعفر صادق(ع) مي فرمايند:
"همانا ايمان ده درجه دارد، مانند نردبان كه پله پله از آن بالا مي روند..." همچنين مرحوم علامه طباطبايي(ره) در جلد 1 "الميزان" ذيل آيات 130 تا 134 سوره بقره، 4 مرتبه براي اسلام و ايمان بيان مي كند.

مراتب ایمان را می‏توان به اجمال چنین تصویر نمود:

1-اولین مرتبه ایمان عبارت است از اعتقاد قلبی به مضمون شهادتین اجمالا و از لوازم آن عمل به غالب احکام فرعی اسلام است.

2-مرحله دوم ایمان عبارت از اعتقاد تفصیلی به تمام حقایق دینی و خلوص عمل و استقرار و صف عبودیت در اعمال و افعال میباشد.

3-در مرحله سوم ایمان فرد دارای ویژگیهای خاصی می‏شود، برای مثال از لغو دوری می‏گزیند و تسلیم پروردگار متعال می‏گردد و به نوعی خلوص عملی می‏رسد.

4-مرحله چهارم ایمان:شیوع پیدا نمودن تسلیم‏عبودی به کلی اعمال و افعال انسان است.یا تعمیم حالت تسلیم به تمام احوال و افعال بنده و نفوذ آن در جمیع شئون می‏باشد. (6)

در قرآن كريم  89 خطاب با تعبير(يا ايها الذين آمنوا) د ر سوره هاي مدني وجود دارد كه در پي هر تعبير دستوراتي از طرف خداوند صادر شده است .

نگاهي اجمالي به دستورات اين آيات نشان دهنده انتظار خداوند از ايمان آورده ها مي باشد  و مفاد اين آيات بر اين حقيقت استوار است كه كساني كه ايمان آورده و در برابر سخنان و دستورات خداوند تسليم شده اند و يا اينكه با خداوند پيمان بسته اند بايد آگاه باشند كه پس از ايمان مرحله عمل فرا مي رسد تا بوسيله عمل به دانسته ها و آگاهي ها،  خود را لايق بندگي خداوند قرار دهند .

 در اين مبحث  نظرات ديگري نيز براي اين خطاب ها آمده است .

نظر اول اين است كه "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به اهل كتاب است كه مدعي بودند ما فقط به آيين خود و اسلام ايمان مي آوريم و ديگر آيينها را قبول نداريم. خداوند در اين آيات آنها را به ايمان آوردن نسبت به تمام آيينها و پيامبر(ص) مي خواند كه ايمان صحيح اين نوع ايمان است(7). نظر دوم مي گويد: "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به منافقين و كساني است كه در ظاهر ايمان آورده اند و اين ايمان به قلبهايشان رسوخ نكرده است. بنابراين، خداوند به آنها خطاب مي كند كه ايمان قلبي و صحيح بياوريد(8).

بنا به دو تفسير بالا، اين آيات دلالتي بر مراتب ايمان ندارد زيرا ايماني كه در "يا ايها الذين آمنوا" آمده ايمان صحيح و واقعي نيست و فقط يك لفظ و اصطلاح براي آن افراد است و خداوند با "آمنوا" آنها را امر مي كند كه ايمان صحيح و حقيقي بياورند و مؤمن واقعي شوند نه مؤمن اسمي.

نظر سوم را مرحوم علامه طباطبائي(ره) در جلد 5 الميزان ذيل همين آيه مطرح مي كند كه "يا ايها الذين آمنوا" خطاب به مؤمنان است و آنها را متوجه اين مطلب مي كند كه بايد ايمان اجمالي خود را نسبت به حقايقي كه در ادامه آيه مي آيد، ايماني تفصيلي كنند و به تك تك اين حقايق ايمان بياورند و به گونه اي نباشد كه به بعضي از اين معارف ايمان آورند و به بعضي ديگر نه، چرا كه اين معارف همه مرتبط و مستلزم يكديگرند و اگر كسي بخواهد به بعضي ايمان آورد و بعضي ديگر را رد كند، از صف مؤمنان خارج مي شود و در سلك منافقين و كفار درمي آيد(9).

با اين تفسير، شايد بتوان گفت كه اين آيات دلالت بر مراتب ايمان دارد و منظور از "يا ايها الذين آمنوا" مؤمناني هستند كه به صورت اجمال ايمان آورده اند و خداوند با "آمنوا" از آنها مي خواهد ايماني كامل تر و به صورت تفصيلي بياورند و مراقب باشند كه هيچ كدام از موارد ذكر شده در آيه را رد نكنند والا از صف مؤمنان خارج مي شوند.

براي آگاهي مومنان اين دستورات و انتظارات به خوانندگان محترم ارائه مي گردد تا به ياري خداوند گام به گام و با عمل مخلصانه به سوي بندگي خداوند قدم برداريم و خود را از مؤمنان حقيقي خداوند قرار دهيم .

باشد كه جزاي اين شناخت و درك و فهم تقرب به ذات اقدس خداوندي باشد و مارا در رفيع ترين جايگاه بندگيش قرار دهد تا ساعات و اوقات ما بهترين لحظات عمر باشد و به بركت اين توجه و عمل وعده خداوند شامل خالمان شده وجايگاهي  چون بهشت منزگاه ابدي ما قرار گيرد.

                                                                                             آمين يا رب العالمين

------------------------------------------------------------------------

 پی نوشت ها

 (1)-تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی با همکاری مرکز نشر فرهنگی رجا، ج 1، ص 55.

(2)-همان مأخذ، ج 9، ص 491.

(3) همان مأخذ ، ج 18، ص 260 و 259

(4) سوره فتح، آيه 4

(5) سوره انفال، آيه 2

(6)-همان مأخذ، ج 1، ص 418 و ج 3، ص 538.

(7) مرحوم طبرسي(ره)، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 191

(8) همان مأخذ

(9) تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی با همکاری مرکز نشر فرهنگی رجا ، ج5، ص 112 و 111

 

توزيع آيات ايمان آورده

رديف

سوره

جزء

محل نزول

تعداد آيه ايمان آورده

شماره آيات

1      

بقره

3-2-1

مدني

11

104-153-172-178-183-208-154-264-267-278-282

2     

آل عمران

4-3

مدني

7

100-102-1174-130-149-156-200

3    

النساء

6-5-4

مدني

9

19-29-43-59-71-94-135-136-144

4    

المائده

7-6

مدني

16

1-2-6-8-11-35-51-54-57-87-90-94-95-101-105-106

5    

الانفال

10-9

مدني

6

15-20-24-27-29+-45-

6    

التوبه

11-10

مدني

6

23-28-34-38-119-123

7    

الحج

17

مدني

1

77

8    

النور

18

مدني

3

21-27-58

9     

الاحزاب

22-21

مدني

7

9-41-49-53-56-69-70

10   

محمد

26

مدني

2

7-33

11   

الحجرات

26

مدني

5

1-2-6-11-12

12  

الحديد

27

مدني

1

28

13  

المجادله

28

مدني

3

9-11-12

14  

الحشر

28

مدني

1

18

15  

الممتحنه

28

مدني

3

1-10-13

16  

الصف

28

مدني

3

2-10-14

17  

الجمعه

28

مدني

1

9

18  

المنافقون

28

مدني

1

9

19   

التغابن

28

مدني

1

14

20  

التحريم

28

مدني

2

6-8

 

 

 

 

89

 

 

مقدمه تربیت حس دینی در کودکان

مقدمه

 

پويائي و تحرك اجتماعيِ جوامع امروزي ، مرهون وجود نيروهائي مقاوم و اثر گذار بر محيط هاي پيرامون خود مي باشد، كساني كه به جهت توانمنديهاي متفاوت خود مي توانند  تجمع هاي انساني را زير نفوذِ خود گرفته ، زيرساز فكري و ساختار مديريتي جوامع را دگرگون سازند .

اهميّت چنين محيط هائي در ساخت هدايتگران و مديريتهاي نظام اجتماعي به ظهور خواهد رسيد و عرصة بالندگي مجموعه هائي خواهد شد كه در تكاپوي رسيدن به استقلال ، خودباوري و خودكفائي جامعه ، نظام فكري گذشته خود را كنار گذاشته و در پي ابداع و نوآوريهائي هستند كه بتوانند با نيروي انديشه و پشتوانة اعتماد و هدايتگري مشاوران دلسوز ، نوعي خلّاقيت و تكاپو را تجربه كرده و با اتكاي بنفس در مقابل هجمه هاي متفاوت دشمنان ايستادگي نمايند.

براستي چگونه مي توان قدرت مقاومت افراد را ارتقاء داد؟

چه عواملي در كاهش اثر پذيري از بايدهاي محيط پيراموني ما دخالت دارند؟

چگونه مي توان فرزنداني مقاوم و اثرگذار بر محيط تربيت نمود؟

معناي كامل مسئوليت ((مسئول بودن)) و احساس تكليف با چه تعابيري بيان خواهد شد ؟

و

شايد بتوان گفت در جامعه اي با گرايشات متضاد و تعارض هاي قابل توجه ، اگر افرادي بتوانند از الزامهاي دروني و انساني خويش پيروي كرده و خود را تحت الزامهاي مشحص و انتخاب شده اي از برون قرار دهند به چنين معنائي دست يافته اند.

به همين جهت است كه دين مبين اسلام پس از ارائه رهنمودهاي لازم براي رستگاري انسان ((الزامهاي برون)) ديگر نيازي به اكراه در پذيرش  اجباري دين نمي بيند و مي خواهد شاكلة وجودي انسانها ، پس از دريافت و تميز معاني ، الزامهاي پذيرفته شده و هدايت آورِ برون را دروني كرده و خود را ملزم به پيروي ازاين بايد ها نمايد.

در چنين زمينه اي محرّك هاي متفاوت پيرامون ما ، استقلال و تماميت وجودي انسان را به مخاطره نخواهد انداخت و مقاومت منفي رفتارها ، جلوة نامأنوس و نازيبايِ خود را به ظهور نخواهد رساند.

مادراين مباحث قصد آن داريم كه تحليل مناسبي از روابط و مؤلفه هاي موثر بر رفتار را ارائه نمائيم و درچنين مسيري از خرمن انديشمندان دين ، خوشه چيني نمائيم ، باشد كه خداوند لياقت هدايت و رستگاري را نصيب تمامي دلسوختگان تعليم و تربيت ديني قرار دهد .

        ـــــــــــــــــ ان شاء الله ـــــــــــــــــــ

تعاريف متفاوت پرورش و تربيت ديني از ديدگاه نظريه پردازان

 

تعاريف متفاوت پرورش و تربيت ديني از ديدگاه نظريه پردازان

پرورش و تربيت ، مقوله هاي عام در نظام فرهنگي هر كشور مي باشند ، ولي در جوامع اسلامي پرورش و تربيت جايگاه ويژه اي داشته و جزء مباحث ارزشي فرهنگ هر كشور بشمار مي آيد ، زيرا بستر و زمينه هاي اجرائي تربيت  ، در اذهان عمومي مسلمانان ، هدفداري و مسير خاصي از هدايت است كه نمودي از تقدّس يافته است .

هرچند كلي بودن اين واژه ها ، ديد گاههاي متفاوتي را بوجود آورده است بطوريكه در نظام تعليم و تربيت پاره اي از كشورها فقط در كلمه ‘‘ تربيت’’ معادل  ‘‘  Education ’’ معرفي شده است ، اما دركشور جمهوري اسلامي ايران تربيت و پرورش به بعد خاصي از فعاليت هاي فرهنگي اتلاق مي شود كه توسط سازمان و قشر خاصي از برنامه ريزان و مجريان نظام تعليم و تربيت پي گيري و هدايت مي شود و اين مجموعه بگونه اي توجيه و زمينة فعاليت يافته اند كه گوئي حائلي خاص محدودة فعاليت آنها را مباحث تعليم جدا نموده است[1]

در نظام فرهنگي موجود ، هنگامي كه كلمة پرورش به زبان ميآيد ، در اذهان چنان پديدارمي شود كه پرورش نمودي از جهت هدايتي نسلها بسوي دين و دين باوري است و هنگامي به بار  مي نشيند كه فرد واجد پاره اي از نگرشها و باورهاي مذهبي شده باشد و هماهنگ با توقّعات و نيازهاي جامعه خود عمل نمايد

در چنين ديد گاهي تربيت و پرورش برابر است با پيدايش تغييرات اساسي در احساس ، ارزشها ، و نگرشها و باورهاي كساني كه در معرض هدايت گفتاري و عملي ارباب معرفت قرار گرفته اند ، تا بتوانند درك مناسب و معقولي از خود ‘‘ فلسفه وجودي ’’   محيط اطراف ، پديده ها و رويدادهاي دروني و بيروني ، لطف و رحمت خداوند ، نظم و هماهنگي هستي ، هدفداري جهان و مشخص بودن مسير تكاملي انسان بدست آورند .

پيش نياز چنين تغييري عبارت است از آمادگي شناختي و عاطفي كساني كه عنوان ‘‘متربّي’’ را به خود اختصاص داده و براي تجربه آموزي و كسب معرفت در مفاهيم ديني علاقه مند شده اند تا مگرازمسيرچنين علاقه ورغبت هائي ، احساس خوش آيندي از رفتارهاي انتخابي خود داشته ، با پوشش و فضا سازي دلپذيروبرجستگي در ارائه الگوهاي رفتاري ، مصداق مناسبي بر بيان عملي ارزشهاي ديني شوند .

بهمين دليل جهت دار بودن واژه هائي چون تربيت وپرورش را چنين معرفي نموده اند

حركت اصيل و ذاتي متربيان براي خويشتن شناسي ، زيبائي شناسي ، ارزش پذيري ، خويشتن شناسي ، حرمت گذاري ، عزّت طلبي ، نوع دوستي ، قناعت ، پذيرش مسئوليت ، عمل صحيح وكه محتواي چنين حركت هائي تكامل معنوي انسان نامگذاري شده است .

برانگيختگي و پشتوانه چنين حركت هائي به پرورش عاطفه ، تبلور نگرش هاي خلّاق ، تحصيل تجارب دلنشين نياز دارد تا رفتاري را ارزشي نموده و ملكه نفس آدمي نمايد كه اين خود محتاج به اتخاذ روشهاي مناسب ، طراحي و تدوين هدفهاي روشن ، استفاده از فن آوري مؤثر و فضا سازي دلپذيري است كه بتواند عاملي قوي بر تغيير رفتار بهينه متربيان باشد .

1.   براي كنكاش و بررسي تحليلي اين موضوع بايد كليّات تربيت ديني مورد توجه قرار گيرد و به حس ديني چنان نگريسته شود كه آدمي در بدو تولد خويش داراي فطرتي الهي و علاقه مند به عدالت و نيكو كاري تصوّر شود. [2] و قلب و ضمير دروني او همانند همان صفحة سفيدي باشد كه از هرگونه پليدي و انحراف مبري است و داراي استعداد هاي بيشماري است كه مي تواند تكامل او را تضمين نمايد . [3]

بهمين جهت صاحب نظران و انديشمندان علوم تربيتي بگونه اي معرّف تربيت اخلاق يا تربيت ديني     شده اند كه تعاريف ، هدفها ، اصول و مقاصد بيان شدة آنان مي تواند ابعاد ممتازي از تعليم و تربيت اسلامي را نمايان و آشكار نمايد . [4]

تربيت از نظر غزالي براي اين است كه كودك :

       ‌أ:                سعادت دين و دنيا را حاصل كند.

     ‌ب:              خشنودي خداوند را بدست آورد .

      ‌ج:               نفس اماره را مطيع و اخلاق خود را مهذب نمايد .[5]

وي قلب كودك را پاك و عاري از هر نقش و صورتي مي داند كه اگر اورا به اعمال خير عادت دهند به آن خصلت رشد مي يابد و اگر به كارهاي زشت عادت دهند به هلاكت و بدبختي مي افتد ، لذا به سرپرست وولي كودك واجب مي داند كه از او مواظبت كنند و در تهذيب اخلاق او بكوشند و از همنشينان بد دور بدارند .

خواجه نصيرالدين طوسي نيز به تربيت اخلاقي بسيار اهميت مي دهد و آن را اساس پرورش مي داند ، به نظر وي منظور از تربيت ، درك سعادت است ، براي رسيدن به اين منظور بايد كودك را چنان تربيت كرد كه فضائل را دوست بدارد و از رزائل دوري جويد و در برابر شهوات ضبط نفس نمايد .[6]

 

از آنجا كه هدفهاي تربيت در قرآن كريم بشرح ذيل بيان شده است ،

‘‘خود شناسي ، جهان شناسي ، خالق شناسي ، شناخت نظام اجتماعي اسلام و به عهده گرفتن مسئوليت اجتماعي و درنهايت عبادت آفريننده ’’ [7]

مي توان نظرات انديشمندان معاصر را دقيق تر مورد بررسي قرار داد.

دكترحسيني (از صاحبنظران معاصر) هدف تعليم و تربيت را جلب رضاي خداوند و تقرب به ذات او دانسته و معتقد است كه جلب رضاي آفريننده داراي ابعاد مختلفي است كه عبارتند از

1-              حركت به سوي كمال

2-              عناين به مصالح خلق و خدمت به مخلوق

3-             برخورد با جهان طبيعت و چگونگي بهره برداري از آن [8]

دكتر عبدالعظيم كريمي ، به فعليت رساندن و شكوفانمودن استعداد هاي انسان را در معناي تربيت برجسته نموده و سپس متذكر شده است كه :

ايجاد زمينه و فراهم آوري شرايط و عواملي كه خود كودك شخصاً به كشف و تحقق آن خصائص و صفات بپردازد معنائي از تربيت است .

بر اساس اين تعريف فطرت همان عبوديت ،و عبوديت منشأ راهيابي به ربوبيت است

و در معنائي ديگر:

به مجموعه اي از اقدامات ، تلاش ها و زمينه سازيها براي ايجاد دگرگوني در فكر و عمل ، بگونه اي كه در موضع گيريهاي فرد نيز مؤثر افتد تربيت ديني گفته مي شود . [9]

مجموعه اقدامات و تلاش ها در تعريف فوق عبارتند از : توليد لحظات جذبه ، معنا يابي ، زيبا شناسي ، نشاط ، انبساط ، خلوص و يكتائي .

وي نشانه هاي پرورش ديني را چنين معرفي كرده است :

گسترش افق ذهن ، سعة صدر ، رواني طبع و لطافت قلب

 

استاد محمد علي سادات تربيت ديني را برابر با آموزش تعاليم ديني ، پرورش فكري و اعتقادي و به موازات آن رشد و گسترش عواطف ديني دانسته است ،

 به اعتقاد وي ، نيازهاي رواني و وجود شك  و ترديد در آموخته هاي دوران كودكي و كنجكاوي نوجوان براي يافتن هويت عقيدتي خود و جوابگوئي به فلسفة زندگي ، انگيزة ديني آنان را فراهم آورده است و مربيان و والدين بايد مددكار و ياري رسان فرزندان براي بدست آوردن پاسخ هاي صحيح و منطقي اشكالاتشان باشند و همچنين الگو بودن آنها براي تربيت ديني فرزندان حائز اهميّت شمرده شده است .[10]

آنچه در اين ديد گاه مهم معرفي شده است حضور متربي در برنامه هائي است كه پيوند قلبي آنان را با دين و معنويت افزايش داده و زمينه را براي شكوفائي ايمان فراهم مي سازد .

وي از چنين پيوندي بعنوان سرمايه اي گرانبها نام برده است .

 

دكتر سيد احمد احمدي ، تربيت ديني را جنبه هائي از تربيت معرفي كرده است كه

      1)         كودكان و نوجوانان را با وظائف و شرايع ديني آشنا مي كند .

      2)         مباني اعتقادي را در آنان رشد دهد.

      3)         آنان را پاي بند به اصول و عامل به فروع بار آورد .

      4)         فطرت الهي آنان را بارور سازد.[11]

 

 برداشت جامع اين نويسندة مسلمان اين است كه تربيت در اسلام به معناي عناوين ذيل است .

       ¨          رشد و نمو و پرورش دادن

       ¨          هدايت به طريق حق و كمال و صراط مستقيم

       ¨         رساندن فرد به بلوغ و ادراكات عقلي و حد تميز حق از باطل

       ¨         تزكيه نفس وآراستن خود به فضائل و پيراستن از آلودگيها

       ¨         به كمال رساندن همه ابعاد وجودي شخصيت انسان

دراين ديدگاه وظائف و شرايع ديني كه برگرفته از كتاب ، عقل ، سنت و اجماع است بايد به كودكان منتقل شده و زمينه اي فراهم شود كه با استفاده معنوي از اين  چهار ركن اطلاعاتي ، مباني اعتقادي كودك شكوفا شود و مسير مناسبي  برهر گونه چرائي و ريشه يابي مجهولات باز نمايد ، چرا كه جايگاه بررسي و تجزيه و تحليل مطالب پس از نص صريح قرآن برجسته و قابل وصول خواهد بود .

از آنجا كه پايبندي به اصول و عامل شدن به فروع منوط به درك و فهم مسائل و تسليم شدن به فراميني است كه بررسي و تجزيه و تحليل آن ممكن است به زمانهاي بيشتري نيازمند باشد لذا تعبّد و بندگي در جهت تسهيل و قبول آنچه به بوتة آزمايش نمي آيد كارگر خواهد افتاد و استناد رهبران الهي و ديني به كفتة متقن انبياء و امامان حلّال چنين مشكلي خواهد شد .

باور سازي فطرت الهي انسان نيز قابل پرورش و پديدار سازي است و برابر اعتقاد مسلمانان درجهت نمودار سازي فطرت بايد به اصالت انساني خويش بازگشت نمود تا خداپرستي ذاتي او به ظهور رسيده و هدايت گر رفتاري او در كلية امور زندگي باشد .

دكتر خسرو باقري پس از  تحليل و بررسي و ارائه نگاه تحليلي و تركيبي انسان در قرآن و مفهوم شناسي در تربيت ، تعريف زير را جامع صفات تربيت اسلامي معرفي نموده است .

شناخت خدا به عنوان رب يگانة انسان و جهان و برگزيدن او به عنوان رب خويش و تن دادن به ربوبيت او  ، و تن زدن از ربوبيت غير [12]

وي عناصر اين تعريف را شناخت ، انتخاب و عمل معرفي نموده است .

آنچه كه در اين تعريف ممتاز شده است ، شناخت  بعنوان زيربناي اصلي ايمان است كه آدمي مقصود و مقصد خود را خدا بداند و ربوبيت را در شأن خاص خداوند قرار دهد تا :

1-  به وحدت رسيده و از تشتت ،كه حاصل تن دادن به ربوبيت غير خداست ، مصون شود بديهي است كه تشتت مانع رشد و اعتلاي روح الهي انسان است .

2- وجود او مزرعه و موقعيّت انتفاع ديگران قرار نگيرد ، چرا كه غيرخدا متوقع بهره بري  از ديگران است و تنها خدا است كه چشم به انتفاع ندارد و همه موقعيت ها و امكانات را براي آدمي فراهم آورده است

3- نتيجه تن دادن به ربوبيت خداوند ، خارج شدن از تصاحب هرچيز و هركس (ماديات) است كه اين تعلّقات باعث وابستگي آدمي شده و مسير تكامل اورا محدود خواهد نمود .

از طرفي شناخت اصيل و صحيح زمينة انتخاب درست را فراهم خواهد نمود همانگونه كه خواست هدايتگر راستين آدميان (خداوند جل جلاله) است و پس از اين شناخت اراده و عزم آدمي درجت رسيدن به كمال تجهيز شده كوشش بليغي در جهت التزام به معيارها و ضوابط ربوبي نشان خواهد داد تا حاصل اين حركت تحقيق و ترقيق زمينه هاي ذيل باشد .

رشد ، طهارت ، حيات طيبه ، هدايت ، عبادت ، تقوي ، قرب ، رضوان ، اقامة قسط ،  فلاح ،  تفكّر ، تعقّل ، استقلال ،   عزّت ،  تعاون ، تزكيه ،  تهذيب ، صحت ،  قوت و نظافت [13]

از آنچه كه در مجموع تعاريف ، هدفها  ، اصول و مقاصد بيان شده است تكيه به عناوين و موقعيت هاي ذيل تسهيل كننده تربيت ديني در كودكان است .

1-         گسترش افق ذهني ، سعه صدر ، رواني طبع و لطافت قلب براي بدست آوردن شناخت صحيح و اصيل از امور كه مي تواند آمادگي كودكان را در جهت تربيت مذهبي ارتقاء بخشد .

2-        از آنجا كه شناخت زيربناي ايمان است و مي تواند پشتوانه اي براي حركت خالصانة انسان باشد و باعث يافتن  مقصد  و مقصود گردد ،  مساعدت درجهت دهي به اين مسير براي هدايت آدمي توصيه مي شود تا در تعالي روح و روان انسان مؤثر قرار گيرد .

3-         انتخاب و عمل مجدّانه پس از دريافت و كسب شناخت اصيل و كوشش بليغ در جهت التزام به معيارها و ضوابط  و مجهز شدن به اراده و عزمي خاص براي رسيدن به تكامل از ويژگيهاي بارز تربيت اسلامي است تا بتوان مسير سنگين رشد ، طهارت ، حيات طيبه و را پيمود .

4-         رشد و گسترس عواطف ديني به موازات پرورش فكري و اعتقادي براي گرايش ديني از نكات بسيار مهم در چنين تربيتي بشمار خواهد آمد.

5-        بارور سازي فطرت الهي و توليد لحظات جذبه به وسيله شناخت حقيقي از آفرينندة جهان هستي و برگزيدن او بعنوان رب خويش تا دلسپاري به سوي او رمز موفقيت اين نوع تربيت است و جايگاه غير را در ضمير انسان ازبين خواهد برد .

6-        تعبد و بندگي در جهت تسهيل و قبول آنچه به  آزمايش نمي آيد ممتاز و مهم معرفي شده است لذا بايد عبوديت و بندگي چنان شكل گيرد كه خشنودي خداوند بدست آيد كه خود نوعي مصونيت  براي پرهيز از انحراف و گمراهي باشد .

7-        حركت به سوي كمال براي بدست آوردن سعادت دين و دنيا از طريق ايجاد علاقه و رغبت براي دوست داشتن فضائل و بيزاري از رزائل ، در همة ابعاد وجودي انسان ميسّر خواهد شد .

8-        جهان شناسي ، شناخت نظام اجتماعي اسلام و به عهده گرفتن مسئوليت اجتماعي در جهت پايبندي به اصول حقة اسلام و عامليت فروع دين از مسير درك و فهم مسائل و تلاش براي تبيين و قبول مسائل مبتلابه آدمي كه  از راه وصول به بلوغ عقلي  و بدست آوردن حد تشخيص و تميز حق از باطل  ميسر خواهد شد .

9-         زمينه سازي و ايجاد فرصت براي بهره برداري از امكانات و نعمت هاي خداوندي ، اقامه قسط ، عزّت ، استقلال ، تعاون و يگانگي ، تاثمره و ميوة گرانبهاي بندگي خداوند شكوفا شده و عمل خالصانة انسان در جهت بدست آوردن خشنودي خداوند با عنايت به مصالح خلق در خدمت به مخلوق متجلّي شود .

10-      تغييرات اساسي در احساس ، باور ، نگرش و گرايش آنگاه به ثمر خواهد نشست كه بگونه اي در موضع گيريهاي فرد اثرات ويژه اي بجاي گذارد و نمود آشكاري از تربيت ديني باشد .

11-       دلسپاري ، تمسك و توسل به ائمه و انبياء بعنوان منجي و هادي نوع بشر و پذيرش آنها به عنوان انسانهاي الگو و كامل ، جايگاه مهمي در شناسائي راه و تربيت عملي انسانها دارد .

12-      پديدار شدن شخصيت مذهبي انسانها ، متأثر از رشد و گسترش تمامي ابعاد و جودي انسان ( جسمي ، عاطفي، اجتماعي ، عقلاني و مذهبي و) است و پرواز درجهت تكامل و سازندگي با دو بال آگاهي و ايمان ميسر خواهد بود تا زمينة عروج نهائي آدمي فراهم شود .

بدان اميد كه با بكارگيري چنين زمينه هائي در هدايت ، گسترش و پرهيز (تقوي) كودكان ايران اسلامي بكوشيم و رضايت و خشنودي خداوند را از آنِ خود سازيم .

                                                                ـــــــــــ  انشاء الله   ــــــــــــ

 



پی نویس

[1] - نهاد امور تربيتي توسط شهيدان گرانقدر رجائي و باهنر در اوائل پيروزي انقلاب طراحي و زمينه حضور يافت تا بتواند فرهنگ انقلاب را در نظام آموزش و پرورش بستر سازي نمايد ، از آنجا كه فعاليت اوليه اين نهاد بيشتر حول تحكيم مباني ديني و اعتقادي دانش آموزان متمركز شد ، چنين ديدگاهي را بوجود آورد .

[2] - سوره روم آيه 30 فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطرالناس عليها

[3]  -امام محمد باقر )عليه السلام( مي فرمايد : در قلب هر انساني نقطه سفيدي است كه چون گناهي مرتكب شود نقطه سياهي بر آن عارض مي شود   بحارالانوار 73/232

[4] - انديشمنداني كه نامشان در اين مچموعه آمده است ممكن است تعريف مستقيمي از تربيت ديني نداشته باشند ولي با ذكر اهداف اصول و مقاصد تا اندازه اي مقصود خود را تحت عنوان تربيت ديني و مذهبي بيان نموده اند .

[5] -  اصول و روشهاي تربيت در اسلام ، دكتر سيد احمد احمدي ، انتشلرات جهاد دانشگاهي ( ماجد) . تهران 1372  به نقل از تاريخ فرهنگ ايران . صديق ، صفحه 155و تاريخ فلسفه در جهان اسلام جلد دوم صفحه 593

[6] - همان مدرك به نقل از كتاب تاريخ فرهنگ ايران صفحه 4-163

[7]  -تربيت از ديدگاه قرآن ، فاضل جمالي صفحه 47

[8]  -  اصول و روشهاي تربيت در اسلام ، دكتر سيد احمد احمدي، انتشلرات جهاد دانشگاهي ( ماجد) . تهران 1372

[9] -تربيت ديني در مقابل تربيت عاريه اي ، دكتر عبدالعظيم كريمي  صفحه 49 رويكردي نمادين به تربيت ديني ، همان مؤلف

[10]  - شيوه هاي برخورد با نوجوانان ، محمد علي سادات صفحه 130 ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1372

[11] - اصول و روشهاي تربيت در اسلام ، دكتر سيد احمد احمدي، انتشلرات جهاد دانشگاهي ( ماجد) . تهران 1372

[12] - تعبد و بندگي درجهت تسهيل و قبول آنچه كه به آزمايش نمي آيد ممتاز و مهم معرفي شده است لذا بايد عبوديت و بندگي چنان شكل گيرد كه خشنودي خداوند بدست آيد و خود نوعي مصونيت براي پرهيز از انحراف و گمراهي باشد .

[13] - مهمترين واژه هائي كه نشاندهنده اهداف تربيت اسلامي هستند ، همان منبع صفحة 57

 

 

 

دوره هاي تربيت از ديدگاه اسلام

دوره هاي تربيت از ديدگاه اسلام

در منابع و مآخذ ديني تربيت به معناي زياد شدن و فزوني گرفتن آمده است كه در اين معنا شامل رشد و نمو است ،تربيت اعم از تربيت جسمي و تربيت روحي است و به پرورش دو بعد روان و بدن انسان اطلاق مي گردد.

در بيانات پيشوايان اسلام هم به اين معنا تصريح شده است و لغت تربيت به مفهوم پرورش دادن آمده است از آن جمله فرازي گرانقدر از دعاي كميل [1] نيز مبيّن اين معناست .

از طرفي چگونگي مراحل تحوّل و تكوين آدمي بصورت غير پيوسته معرفي شده است ،آيات و احاديث مشهور ، وجود مراحل و ادوار مشخص را در رشد تأييد مي كند [2]

از آنجا كه رشد در تمامي ابعاد وجودي آدمي (جسمي ،عقلي ،روحي ،اخلاقي و) صورت مي گيرد لازم است با دقّتي خاص به دوره هاي تربيت توجّه شود و نحوة برخورد مربيان در هر مرحله با ديگر مراحل تفاوت داشته باشد ، رهنمودهاي الهي پيامبر گرامي اسلام )صلي الله عليه و آله(  و ائمه اطهار )عليها السّلام( كه بيان كنندة دوره اي بودن تربيت است ما را در يافتن بهترين معني مساعدت خواهد نمود .

روايت مشهوري از پيامبر گرامي اسلام  دوره هاي تربيت را چنين معرفي مي نمايد.

قال النبي (صل الله عليه و آله وسلّم) :

الولدسيد سبع سنين و عبد سبع سنين و وزير سبع سنين  (مكارم الاخلاق ص15)[3]

حديث هاي ديگري مشابه حديث فوق از امام صادق )عليه السلام(  نقل شده است .

قال الصادق (عليه السلام) : دع ابنك يلعب سبع سنين ويؤدب سبع سنين و الزمه نفسك سبع سنين    (وسائل ج 5 ص 125) [4]

قال الصّادق (عليه السلام)  : الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتاب سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سَبْعَ سنين (كافي ج 6 ص47)[5]

امام علي (عليه السلام) نيز در همين زمينه تقسيم زير را ارائه نموده اند.

قال علي(عليه السلام):

ولدك ريحانتك سبعا و خادمك سبعاً ، ثم هوعدوك او صديقك  (شرح ابن ابي الحديد ج 20ص 343)[6]

در برسي اجمالي روايات فوق نكات ويژه اي مورد توجّه قرار خواهد گرفت بصورتي كه علاوه بر معرّفي  دوره ها ، روش و برخوردهاي خاص هر دوره نيز تبيين شده است و لازم است مربيان عزيز اين رهنمود هاي الهي را جهت تربيت و هدايت كودكان  نصب العين خويش قرار دهند تا بتوانند به موفقّيت هاي مهمّي دست يافته خشنودي خداوند را نيز بدست آورند.

 

الف:هفت سال اول(دورة سيادت)

1-كودك در هفت سال اول عمر ، آقا و سيّد پدر و مادر است .

2و3- فرزند خود را هفت سال آزاد بگذاريد تا بازي كند.

4- فرزند در هفت سال اول برگ خوشبويي در ساقه درخت وجود والدين است.

 

بر اساس احاديث فوق هفت سال اول عمر حساس ترين دوران رشد كودك است از نظر عاطفي بسيار ظريف و شكننده و مانند نهالي نورسته محتاج مراقبت و نگهداري است .

 در اين دوران بايد زمينه اي به وجود آيد كه والدين دقيقاً نياز هاي كودك را شناسايي كرده و تا آنجا كه ممكن است در برآوردن نياز هاي او كوشش نمايند .

مسير اين شناخت گاه باز كردن مسير ارتباط است مانند آقا و سروري كه نياز هاي خود را بدون هيچ رعايتي به خدمتگذار خود مي گويد و انتظار حل مشكل خود را دارد ، والدين هم بايد شنوندة پيام هاي فرزند خود باشند تا بتوانند آنچه را كه ممكن است عمل نموده و در تو جيه كودك به جهت آنچه ناتوانند كوشش نمايند .

از طرفي توانِ جسمي كودك در اين دوره ، محدود و عقل او از پختگي لازم برخوردارنيست لذا نبايد از او انتظار فرمانبرداري داشت ، آزاد گذاشتن كودك بجهت استفاده بهينه از دوران كودكي و لذّت بردن از گذران عمر (در دوره اي كه هيچ مسئوليتي را بعهده نمي گيردتا جوابگويي او به چراها ، امنيّت روحي و رواني او را مختل سازد) در اين دوره اهميّت دارد زيرا كودك در مسير بازي هاي كودكانة  خود بزرگ مي شود ،   به فهم مطالب آشنا مي گردد و احساس خود را به كار مي گيرد تا بتواند براي آيندة خودآمادگي لازم را بدست آورد .

و نهايتاً حساسيّت و لطافت روحِ كودك از چنان ظرافتي بر خوردار است كه به محضِ برخورد با مشكلات مي تواند آسيب پذير شود لذا در حفاظت ، مراقبت ،برخورد و نگهداري او بايد توجّه هاي خاصي داشت و براي او جايگاه مناسبي قرار دارد .

در سيرة تربيتي پيامبر گرامي اسلام )صلي الله عليه و آله( بالاترين مصداقِ چنين رفتارهايي را مشاهده  مي نماييم از جمله :

1-كوتاه كردن نماز جماعت به جهت شنيدن گريةطفلي كه مادرش در صف نمازجماعت قرار داشت .

2- طولاني تر كردن سجود به جهت اينكه حسنين بر دوش پيامبر حين اقامة نماز قرار گرفتند .

3-بازي با كودكان در خيابان عمومي شهر در حاليكه وقت نمازفرا مي رسيد و حضرت ايشان تقيّدي خاص به برگزاري نماز در اوقات اوليه و قضيلت نماز داشت و نهايتاً هنگام جدا شدن از كودكان با تأمين جانشين و ارائه خوراكي به جاي از دست دادن بازي با پيامبر اقدامي هدايتگرانه داشتند [7]

در روايات ديگري هم كه نشان دهندة اكرام بر كودكان ، بوسيدن آنان و نوازش فرزندان است مي توان رمز و راز سيادت كودكان را يافت .

به جاست سيادتي را ، كه زمينة ساز رشد شخصيّت و تامين كنندة سعادت كودك  در بزرگسالي است حفظ نموده و با روشهاي افراط و تفريط خود ، چنين مهمّي را تباه نسازيم  .

 

ب:هفت سال دوّم (دورة اطاعت)

1-كودك در هفت سال دوم بنده و فرمانبردار و مطيعِ پدر و مادر است .

2 و  هفت سال او را با آداب و روشهاي مفيد و لازم تربيت كن .

3 -  طفل در هفت سال دوّم بايد خواندن و نوشتن بياموزد .

4- فرزند در هفت سال دوم خدمتگزار و مطيع و فرمانبردار شما است

 

اين دوران كه بعد از دورة كودكي آمده است بايد تكميل كنندة دورة قبلي باشد  ، در اين مرحله با توّجه به پيشرفت هاي عقلي و جسمي ، مرحلة پذيرش وظائف و مسئوليت ها ي كودكانه است ، در اين دوره آمادگي درك ارزشهاي مثبت پيدا شده و كودك مي تواند آنها  را  از ضد ارزشها  تميز دهد ، در اين دوره پايه هاي اخلاقي در كودكان زمينه سازي و جايگزين مي شود ، اگر كودك در دورة قبل از بد آموزيها ي پيراموني در امان مانده باشد ، در اين دوره با ميل بيشتري به انجام دستورات والدين اقدام خواهد نمود .

چنانچه بر اثر يافته هاي غلط در دورة قبل كودكان به انجام رفتارهاي خلاف ، بي نظمي ، تنبلي و بازيگوشي متمايل باشد براي جلو گيري از ايجاد عادت به انجام اين اعمال بايد به تاديب آنان همت گماشت

والدين و مربيان بايد توجّه داشته باشند كه متناسب با ظرفيت جسمي و روحي و توانِ كودكان بايد مسئوليت و وظائف خاصي را به آنان  واگذار نموده و بگونه اي ، او را مورد لطف و رحمت خود قرار دهند .

رسول گرامي اسلام )صلي الله عليه و آله(  چگونگيِ رحمت و نيكي به فرزندان را چنين بيان مي نمايند . 

الف ) آنچه را كه كودك در قوّه و درك خويش داشته باشد و انجام داده است از او قبول كند.

ب ) آنچه انجامِ آن براي كودك سنگين و طاقت فرسا است از او نخواهد.

ج ) اورا به گناه و طغيان وادار نكند.

د ) به او دروغ نگويد و در برابر او مرتكب اعمال احمقانه نشود.

مولاي متقيان علي )عليه السلام( در نامه اي به فرزند گرامي خود حضرت امام حسن )عليه السلام( مي فرمايد : زان پيشتر كه ترا دل ، سخت گردد و خِرد در بند شود به تاديب تو برخاستم تا پاي استوار به عقيدتي ،  روي آري كه اصل تجربه ترا از طلب و آزمون آن بي نياز ساخته اند پس تو از رنجِ طلب ، بي نيازي و از تلاش تجربت رسته [8]

برابر سخن مولايِ بزرگوارمان در اين دوره ادب و روشهاي مفيد در زندگي كودكان بايد در مسير حيات آنان قرار گيرد و كوشش ما به اين نتيچه رسد كه كودك خود به فهم و تميزِ خوب از بد نائل آمده و با اطاعت خود از بزرگان دين و متدينين ، مربيان پرهيزگار و والدينِ دلسوز بتواند هدايت را نصيب خود سازد .

 

ج : هفت سال سوّم (دورة وزارت)

1-در هفت سال سوم كودك وزير خانواده و مشاور پدر و مادر است .

2 و در هفت سال سوّم مانند يك رفيق صميمي مصاحب و ملازمش باش .

3- و در هفت سال مقررات زندگي و حلال و حرام را ياد بگيرد .

4- پس برابر برخوردهاي شما فرزندت در هفت سال سوّم دشمن و يا دوست توست .

 

 هفت سال سوم عمر آدمي  همز مان با سنين بلوغ و نو جواني است و دوران شروع تكليف مي باشد فرزند در اين دوره ، مانند دوره هاي قبل نمي خواهد تسليم كامل والدين خود باشد ، او خواستار استقلال و آزادي عمل است و نشاط و نيروي جواني او را بيشتر به اين امر ترغيب مي نمايد در اين دوره بايد با او به منزلةمشاور رفتار كرد و ملازمت به جاي آمريت محور عمدةتربيتِ  او در اين دوره خواهد بود .

هر چند فرزند در اين سنين مي خواهد به صورت مستقل رفتار كند امّا والدين بايد با مهرباني و تدابير لازم جايگاه خود را در كنار نوجوان حفظ كنند ،  بگونه اي كه فرزند همواره والدين را خير خواه خود بداند و در امورات لازمه با آنان مشورت و تبادل نظر نمايد از طرفي والدين هم بتوانند افق هاي روشن فكري خود را فرا راهِ سعادت و نيكبختيِ نوجوان خويش قرار دهند و محيط امن و سالمي را براي رشد او فراهم آورند .

تنها در چنين محيط هايي است كه والدين مي توانند فرزند را در حل مشكلات ياري نموده و تجارب خويش را در اختيار آنان قرار دهند .

نكتة بسيار ظريفي كه در كلام امام علي (عليه السلام)آمده است دريافت و نتيجه گيري و سپس قضاوت فرزند از موقعيت هايي است كه رفتار والدين و برخورد آنها ايجاد كرده است ، نوجوان هنگامي والدينِ خود را دوست تلقّي مي نمايد كه واقعاً او را درك نموده و در حدِّ خود مورد احترام قرار گيرد ،به او به چشم بزرگسال نگريسته شود و همواره برابر نيازهاي او زمينة مثبتي براي تأمين خواسته ها فراهم شود .

بر خورد هاي مثبت،عاقلانه و منطقي والدين ،صداقت و راستگوئي آنان و اعتماد به فرزند عليرغم مشكلات احتمالي مي تواند چنين زمينةخوش آيندي را بوجود آورد .

حديث زير از امام بزرگوارمان حضرت سجاد(عليه السلام )نشان دهندة راهي براي رسيدن به چنان مهمّي خواهد بود .

((و در رفتار با كودكان بايد كوشيد از اشتباهات و خطاي آنان درگذشت و پرده پوشي نمود و با آنان با نرمي و مدارا رفتار كرد و شخصيّت آنان را نبايد كوبيد و از اين گذشته بايد به آنها كمك و ياري نمود ))[9]

در جهتِ رفتار مناسب با كودكان تأكيد زيادي شده است بگونه اي كه با در نظر گرفتن وضعيّت خاص طفل همواره برخوردوالدين مورد توجه قرار گرفته است .

 

 

 

 

 

 

احاديث و رهنمودهاي ائمه اطهار نيز بر اين واقعيّت تكيه دارند كه مربيان نبايد از دريچه احساس و افكار خود به كودكان بنگرند بلكه بايد اين دوران رشد را درك نموده و از واقعت هاي آن آگاه شده و رفتاري مطابق با نيازمندي هاي روحي و جسمي كودكان در پيش گيرند [10]

در جمع بندي احاديث فوق چند نكتةتربيتي را مي توان يافت :

1-در بينش تربيتي اسلام رشد از مراحل و ادوار مختلفي برخوردار است .

2-در هر مرحله به جهت خصوصيات روحي و رواني و جسمي از مراحل قبل متمايز و داراي مشخصه هاي تعيين شده اي است .

3-كودك در هر مرحله داراي نيازها ،علايق و آمادگي هاي خاصي است .

4-برخورد والدين نيز بايد برابر خصوصيات هر مرحله متمايز و بر اساس شناخت نيازها ،علايق و قابليت هاي كودك ، متفاوت باشد .

5-به منظور حفظ رشد رواني كودك و نوجوان بايد مسئوليت ها و وظايف محوله به آنها سنجيده و در حد توان واگذار و از آنها پذيرفته شود .

اميد كه مربيان محترم با رعايت اين رهنمودها زمينه هايِ مناسبي را براي تربيت بهينه كودكان و نوجوانان فراهم آورند.

                                         ـــــــــــ  انشاء الله   ــــــــــــ

 

 



[1] - يا من بدء خلقي و ذكري و تربيتي و برّي و تغذيتي   اي خدائي كه در اول به خلقت وجودم سرافراز كردي و به لطف و كرم ياد فرمودي و به تربيت و نيكي پرورش دادي و به غذا و لوازم حياتم از نخست عنايت داشتي.

[2] - سورة روم آيه 54 سوره نحل آيه 70 و حديث مشهور پيامبر اكرم )صلي الله عليه و آله( مبني بر تقسيم

[3] - با تربيت مكتبي آشنا شويم . تهران : انتشارات امير كبير ، 1366 صفحة 310

[4]  -همان منبع

[5] -همان منبع

[6] -همان منبع

[7]  - شرح مفصّل اين رفتارها را در كتب سيره و زندگاني پيامبر اكرم )صلي الله عليه و آله(  مطالعه فرمائيد.

[8] - برگرفته از مقدمه كتاب كشف المحجه ( فانوس) ترجمه دكتر اسدالله مبشري ،. تهران : انتشارات نشر فرهنگ ، 1368

[9] - مكارم الاخلاق به نقل لز كتاب مراحل رشد و تحوّل انسان ، دكتر محمد رضا شرفي ، تهران : انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1366 صفحه 197

[10] -قال علي )عليه السلام( : من كان له ولد صبي   هركس كودكي دارد بايد براي او كودك شود

     قال النبي )صلي الله عليه و آله( : من كان عنده صبيّ فليتصاب له    هركس در نزدش كودكي است بايد رفتارهاي متناسب با كودك انجام داده و خود را بصورت همبازي او درآورد.

      

جايگاه پرورش حس ديني در اهداف آموزش و پرورش پيش دبستاني

                                              

جايگاه پرورش حس ديني در اهداف آموزش و پرورش پيش دبستاني

 

 عقيده متخصصان علوم تربيتي بويژه پژوهندگان در آموزش و پرورش پيش دبستاني برآن است كه اهداف كلي آموزش و پرورش را نمي توان براي دوره هاي تحصيلي تفكيك و جدا نمود ، زيرا اهداف دورة پيش دبستاني همان اهداف تحصيلي دوره هاي بالاتر است و امروزه رشد همه جانبه كودكان در برآوردن نيازها و توجه به رشد ذهني ، جسماني ، اخلاقي ، عاطفي و .كودكان در سنين ابتدائي و پيگيري آن در مراحل آموزشي بالاتر است و آنچه كه تاثير گذار بر چگونگي اجراء اهداف است عبارتند از :

الف ) نيازهاي متفاوت كودكان در سنين مختلف رشد

ب  ) تفاوت در سطح رشد و دريافت هاي كودكان (آموزش و يادگيري)

ج  ) انتظارات معقول از كودكان با توجه به توانمنديهاي آنان

 

نگاه هر نظريه پرداز به اهداف دورة پيش دبستاني نگاهي تربيتي[1]است و تمام روش هاي رشد يابنده را درخود جاي مي دهد.

نظريه پرداز ديگري [2]هدف از تاسيس كودكستان را ايجاد محيط سالم و مناسبي براي موارد ذيل مي داند ، او معتقد است هدف كودكستان منحصراً تربيت است نه تعليم و كودكستان بايد محلّي پر نشاط و پر فعاليت و از لحاظ ايجاد فرصت بروز رفتار ، مكاني براي تجربيات متنوع باشد.

1 )  پرورش عادات مفيد در كودك به منظور تامين تندرستي و ايجاد مهارتهائي كه براي تطبيق شخص با محيط لازم است .

2 ) پرورش رفتار پسنديدة اجتماعي و تشويق كودكان به شركت در گروهها و دسته ها كه موجب آگاهي آنها به حقوق و امتيازات ديگران مي شود.

3 ) پرورش عواطف كودك

4 ) كمك به بروز و پرورش استعدادهاي فطري كودكان

5 ) ايجاد حسّ اعتماد بنفس و امنيت خاطر در كودكان

6 ) متوجه ساختن كودك به دنيائي كه اورا فرا گرفته است .

7 ) تشويق حس استقلال طلبي و خلّاقيت در كودك 

8 ) پرورش حسّ زيبا شناسي دركودك

 

 

 

 

 

برداشت و اقتباس يكي از متخصصين آموزش پيش دبستاني [3] از برنامه پنج ساله جمهوري اسلامي ايران در سال 1361 بشرح ذيل است.

      1.         كمك به جريان رشد جسمي ، ذهني ، عاطفي ، شخصيتي و اجتماعي كودكان با تكيه بر زمينه هاي ديني و اخلاقي

      2.         پرورش توانائي و استعداد كودكان به منظور آماده شدن آنها براي ورود به   دوره هاي تحصيلي بعدي

      3.         آماده ساختن كودكان جهت استفادة بيشتر و آسان تر از مفاهيم آموزشي

      4.         لغت آموزي و گسترش زبان فارسي بخصوص براي كودكاني كه گويش محلّي دارند

      5.         آماده ساختن كودكان براي ايجاد روابط اجتماعي و حس تعاون و همكاري

      6.         كمك به خانواده هاي كم درآمد و استفاده از يك محيط سالم تربيتي براي پرورش كودكان

از آنجا كه هدفها جهت كار و نقطة شروع فعاليت ها را به ما نشان مي دهند و ما را در انتخاب مواد و موضوعات ياري مي نمايند لازم است با ديدي تحليلي به اهداف اين دوره نگريسته شود ، خاصّه اينكه جايگاه پرورش حس ديني كه در اين سطور مورد توجه قرار مي گيرد با ديدي نو نگريسته شود .

لذا سعي شده است كه هدفهاي رفتاي اين دوره مورد بررسي قرار گيرد و برنامه اي مناسب براي كار با كودكان براساس آگاهي از نتايج هر فعاليت مدون شود .

 

الف) توسعه عادات بهداشتي در زندگي روزمره و اجراي اين عادات در زمينه هاي بدني، رواني و عاطفي بمنظور رشد يك بدن قوي ، يك ذهن آگاه و عواطف متعادل

 

براي درك بهتر موضوع فوق نقش تربيتي عادت بايد مورد توجه قرار گيرد .

عادت : عبارتست از كاري كه انسان به آن خو بگيرد و در وقت معيني انجام دهد .[4]

كودك در سنين اوليه عمر داراي تفكر عيني است او از آنچه متاثر مي شود ، محسوسات و احساسات و عواطف در حد توان و موقعيت سني اوست چنانچه نتيجه يك رفتار تقليدي ، خوش آيند باشد ، ادامه رفتار ميسر خواهد شد ، حال اگر رفتارهاي تقليدي كودكان در فضائي صميمي و عاطفي جريان يابد و پدر و مادر و مربيان در بروزآوري هر رفتار هدفي را تعقيب نمايند ، مسير الگو دهي رفتاري گزينشي و براساس نيازها و احتياجات كودك تدوين و استفاده از نيروي كودك به سمت و جهت فلاح و رستگاري هدايت شود كاري تربيتي صورت گرفته است ، چنين عاداتي موثر و مطلوب و تاثير گذار بر شخصيت كودك خواهد بود زيرا كودك درابتدا چنين رفتارهائي را دروني خواهد نمود و مجموعة اين رفتارها شاكله وجودي او را رقم خواهد زد .

اگر هدايتگران پيراموني كودك(اولياء تربيتي) افرادي معتدل ، معقول و اصول گرا باشند كودك در قبول رفتارها ، دچار شك و ترديد نخواهد شد  تا آنگاه كه تفكر و عقلانيت او در زمان  بروز تفكر انتزاعي به بيان چرائي هر رفتار بپردازد و  براي تثبيت و محافظت از هر رفتار تقيداتي بوجود آورد  ،دراين صورت است كه  عادت از قدرت فوق العاده اي برخوردار خواهد شد و در شخصيت و منش افراد تأثير خواهد گذاشت .

بهمين جهت ايجاد عادات بهداشتي ، بمنزلة زيربناي سالم سازي يك محيط تربيتي نقش آفرين خواهد بود تا تاثيرات سازندة خود را  ازجشم و روان آغاز نمايد و بتواند در تطبيق شخص با محيط مؤثر باشد ،  بگونه اي كه زمينه ايجاد اعتماد بنفس و امنيت خاطر را در افراد تدارك نمايد  .

در اين زمينه كودك بايد يك كپي همسان از رفتار و كردار والدين و مربيان خود باشد ، چنانچه رفتاري نو و جديد در شخصيت كودك شكل گيرد بايد دقيقا بررسي شده و مورد توجه قرار گيرد كه كدام عامل يا انگيزة قوي سبب  بروز چنين رفتاري شده است .

در اين موقعيت بايد صحت و درستي رفتار جديد كودك مورد توجه باشد تا اگر موافق ارزشها و شئونات خانوادة كودك نباشد با زمينه سازيهاي مهمي به تضعيف رفتارهاي مكتسبه اقدام گردد و  سلامت رفتاري وي در انحراف قرار نگيرد .

در جهت اجراي مطلوب اين هدف عملكردهاي زير ضرورت خواهند داشت .

1-          نگرش مطلوب به اعضاي بدن

كودك بايد به اهميت و كاركرد هر عضو از اندام و جوارح خود واقف شده و به مشكلات ناشي از عدم وجود هر عضو از بدن خود آگاه شود تا به حفاظت و نگهداري بهتر و مؤثر هر عضو مقيّد شود.

ايجاد بازيهاي كودكانه براي از كار انداختن موقتي يك عضو و تفعيم عملي جايگاه آن عضو در انجام كارهاي روزمرّه مي تواند چنين مهمّي را برجسته سازد ، از جمله :

        ·               مسابقه خوردن يك سيب آويزان بدون كمك گرفتن از دست يا خوردن بيسكويت هاي به نخ كشيده شده .

        ·           بستن مچ پاها به هم يا قرار گرفتن در يك كيسه و پيمودن يك كيسه در حدود 50 متر

        ·           بستن چشم و حركت از انتهاي كلاس براي  كشيدن يك تصوير  و يا تكميل يك نقاشي  روي تخته سياه.

    ·        برقراري ارتباط و فهماندن يك مطلب (يك موضوع )  به دوستان ، بدون استفاده از زبان و بيان و فقط استفاده از حركات دست و پا ( ايما و اشاره )

        ·             خواندن خط بريل به وسيله انگشتان ( تشخيص يك كلمه بدون نگاه كرده به ورقه

        ·              و

در برابر نتايج  حاصل از بازيهاي فوق است كه كودك به فهم  اهميت و كاركرد اعضا و جوارح خود را در انجام فعاليت هاي روزانه واقف خواهد شد وپس از آن به تندرستي و حفظ بدن توجه ويژه اي خواهد داشت .

 

2-          علاقه به رعايت نكات بهداشتي

ايجاد انگيزه و علاقه به رعايت نكات بهداشتي هنگامي فراهم خواهد شد كه كودك عملاً و عيناً به نتايج يك رفتار آگاه شده و نتايج خوش آيندي را پس از هر رفتار مشاهده نمايد .

هنگامي كه نظر مساعد و اميد بخش فرد در اهميت  امور بهداشتي فراهم آيد ،  فرد نسبت به شرايط نامساعد در خانه و حامعة خوداحساس خطر خواهد نمود و براي بهبود وضع بهداشتي هر محل علاقه نشان خواهد داد ، آنگاه به استفاده از اطلاعات و خدمات مربوط به بهداشت ، و محافطت خود و تمامي افراد در برابر امراض و بكارگيري مهارت هاي لازم براي پيشگيري از آلودگي ها مقيد خواهد شد و سعي خواهد نمود در بازي و كليه فعاليت هاي خود به اين مهم توجه نشان دهد .

3-        علاقه به تغذية خوب و مناسب

تغذيه خوب و مناسب از  جمله دغدغه هاي خاص والدين براي زمينه سازي رشد جسمي كودكان است و در اين مورد گاه والدين به تفاهم لازم نائل نيامده ، زمينه برخوردهاي لفظي آنان در مقابل كودكان فراهم مي آيد .

اگر اهميت غذائي هر خوراكي با زباني عاطفي و صميمي بيان شود و ارائه غذاهاي متفاوت در هنگام گرسنگي كودكان برنامه ريزي شده واز تغذيه كودك با خوراكي هاي حجيم و غير مناسب جلوگيري بعمل آيد كودك به غذاهاي مناسب تمايل نشان خواهد داد.

ايجاد تنوع در غذاهاي معمول و مورد استفادة خانواده  در هنگامي ضرورت دارد كه استفاده از يك نوع غذا تكرار مي شود ، لذا با ايجاد حالت هاي مختلف در موارد اوليه مي توان استفاده از غذاهاي متنّوع و مناسب را ميّسر نمود.

آگاهي كودكان به ارزش غذائي هر خوراكي مانند آگاهي به ارزش يك دارو است كه عليرغم تلخي آن بجهت درمان بيماري ، تمايل به استفاده خواهند داشت .

 

ب ) پرورش رفتار اجتماعي مطلوب

در اين قسمت نيز رفتار اجتماعي مطلوب بايد مورد مداقه قرار گيرد اينكه رفتار اجتماعي مطلوب كدام است و چگونه مي توان واجد چنين رفتاري شد ، سئوالاتي است كه در جوابگوئي به آنها روش كاري مربيان نيز مشخص خواهد شد .

رفتار اجتماعي به رفتارهائي گفته مي شود كه فرديت افراد را در مجموعه هائي همنوع و همشكل به تكثر و جمع گرائي تبديل نموده ، فرد جزئي از اجتماع محل زندگي خود خواهد شد ، اين جمع مي تواند تاثير  ويژه اي بر نيازها و خواسته هاي فرد داشته باشد ، تعديل و برجسته سازي و ايجاد انگيزه براي فراهم سازي حركت از ديگر تاثيرات مجامع است .

اما چگونه مي توان مطلوبيت يك رفتار را مشخص نمود.

رفتار اجتماعي مطلوب رفتاري است كه هنجار اجتماعي داشته باشد ، هرچند وجود هنجار در يك جامعه سالم نشانة مطلوب بودن يك رفتار است اما تشخيص سلامت يك جامعه خود از مقوله هاي مهم جامعه شناختي و نيازمند به بررسي تحليلي و تاريخي حركت هاي اجتماعي است و بهتر است مطابقت يك رفتار را با ارزش هاي تدوين شده در يك دين ، مذهب ، قوم و ملت را رفتار مطلوب معرفي نمائيم .

زمينه هاي فراشناختي موجود در مقوله هاي ارزشي يك جامعه ، مستندات فلسفي اين بحث را رقم خواهد زد كه خود جاي مباحثه و تحقيق و جستجو را طلب خواهد نمود .

حال اگر ارزشهاي برجسته شده  نمودهاي عيني  داشته باشند تطبيق هر رفتار با ارزش هاي پذيرفته شده ميسر و جايگاه ارزشي هر رفتار را بيان خواهند نمود.

در صورتي كه بخواهيم كودكان را به شركت در گروهها و دسته هائي تشويق كنيم تا موجب آگاهي آنان از حقوق و امتيازات خود و ديگران شود لازم است به فرآيندي بودن اين مقوله و به عوامل زير توجه نمائيم .

1-          علاقه به شناخت محيط اجتماعي

هرچند جستجو گري و كنكاش در شناخت مسائل پيراموني جرء ويژگيهاي ذاتي افراد بشمار مي رود اما به دلائل چند اين علاقه كمرنگ و جايگاه خود را از دست خواهد داد . محيط هاي اجتماعي از آن جهت بايد شناخته شود كه فرد برابر هر موقعيت جديد بايد خود را مجهز و هماهنگ سازد تا بتواند به امنيت خاطردست يابد .

2-          علاقه به نوع دوستي

نوع دوستي رفتاري ارزشي و اخلاقي است و در رده هاي بالاترِ نياز هاي آدمي قرار گرفته است ، ارضاء اين نياز علاوه بر ساخت شخصيتي متعادل براي فرد ، ياري رساني به همنوعان محتاج را سرلوحة  فعاليت ها قرار مي دهد و تابلو زيبائي از گذشت و ايثار را جايگزين نمودهاي خودخواهي و نفس پرستي خواهد نمود .

3-         ايجاد نگرش مثبت به رعايت قوانين و مقررات اجتماعي

پس ازشناخت محيط و ايجاد حس نوعدوستي فرد خود را جزء جامعه بزرگ خود خواهد يافت ، بصورتي كه سلامت و سعادت او از وراء يك زندگي اجتماعي سالم نمايان خواهد شد ،  او درمي يابد كه رفاه و سلامت فردي ، سعادت وي را تضمين نخواهد نمود  لذا از مجموعة پيچيدة اجتماع بايد به رعايت قوانين و مقررات اجتماعي پايبند باشد تا اين سلامت و سعادت را همگاني نموده و نفحات روحبخش رشد و تعالي اجتماع را از آن خود و همنوعان خويش سازد  .

4-        تقويت مسئوليت پذيري

پس از طي مراحل معرفي شده  فوق فرد خود را مسئول خود و ديگرافراد اجتماعي مي بيند و مي خواهد نقش انساني خود را بنحو مطلوبي اجرا و عمل نمايد ، لذا بايد به پذيرش رفتارهائي اقدام نمايد كه صلاح و منفعت جمع را مورد توجه داشته و در جهت رسيدن به اهداف جمع تمام هم و كوشش خود را بكار گيرد دريافت نتايج مثبت مسئوليت پذيري و مشاهده رضايت دروني افراد از انسانهاي خادم و خدمتگزار به مردم باعث تقويت اين رفتار خواهد شد .

 

 

 

 

ج ) پرورش عواطف كودك

عواطف نمودهاي بيروني احساسات و درك و فهم هاي كودكان بشمار مي رود و بصورت هاي متفاوتي چون خنده ، گريه ترس ، خشم و نشان داده مي شوند  . بروز هيجانات  و عواطف كودك در موقعيت هاي مناسب  به خود حكايت از توانمندي و قدرت كنترل كودك دارد  و به ديگران مي فهماند كه واكنش هاي كودك در برابر حوادث و اتفاقات معقول و مناسب يا غير معمول و نا مناسب  بروز كرده است ، از طرفي بروز عواطف مي تواند  راه را به ارتباط انساني بگشايد ، فرد را در اجتماع قرار داده و جزئي از گروههاي دوستي ، فكري و اجتماع نمايد.

بروز عواطف و هيجانات  مصونيت هم بشمار مي رود ،زيرا ديگران را نسبت به وضعيت رواني فرد آگاه نموده در كنترل رفتارهاي آنان مؤثرخواهد بود.

كودك براي زندگي در اجتماع داراي نيازهاي متفاوتي خواهد بود ،  ارضاء و تامين نيازهاي عاطفي كودك چون تأمين نيازهاي جسماني از اهميت خاصي برخوردار است و پس از تأ مين مجموعة اين نيازها ، تربيت شخصيت متعادل آدمي امكان پذير خواهد شد ، براي پرورش عواطف كودك نيز ملزم به ارائه راهكارهائي خواهيم شد .

1-          ايحاد علاقه به بروز عواطف و احساسات براي يادگيري روش هاي ارائه كنترل عواطف در موقعيت هاي متفاوت

هنگام بروز عواطف كودك برخوردهاي متفاوتي بوجود خواهد آمد ، اگر عواطف خردسالان مورد پذيرش قرار گيرد و با زبان عاطفي و صميمي چگونگي بروز عواطف آموزش داده شود و سپس پيگيري هاي لازم براي ثبات اين يادگيري بعمل آيد ، فرد واجد توانمنديهاي خاصي براي بروز عواطف خود در موقعيت هاي متفاوت خواهد شد ، مربيان نيز با مشاهده عواطف و احساسات كودكان قادر به هدايت مناسب تر كودكان خواهند بود .

دستورات تربيتي اسلام و شيوه هاي كاربردي متخصصان در جهت استفادة بهينه از عواطف و احساسات جايگاه خاصي در بوجود آوري شخصيت متعادل آدمي خواهد داشت و مي تواند به سلامت رواني كودك كمك نمايد .

2-          نشان دادن واكنش هاي درست در برابر وقايع جديد

سيستم دفاعي (جسمي و رواني) آدمي در برابر هر كنشي ، واكنشي خواهد داشت ، استفاده يك جانبه از احساسات كه در دوران كودكي از فراواني بالائي برخوردار است مي تواند مشكلاتي را بدنبال داشته باشذ ، تلّون و متضاد بودن رفتارهاي كودكان ناشي از بروز چنين ابزاري است .

براي نشان دادن واكنش درست بايد شناخت كودكان را بكار گرفت و زمينة تعقّل و تفكّر آنان را فراهم ساخت ، تا با استفاده از قدرت شناخت ، تفكّر ، تعقّل و تعميم پذيري بتوانند واكنش هاي درست تري در برابر وقايع جديد داشته باشند ، الگو پذيري كودكان براي ابراز واكنش هاي معقول و صحيح نيز مي تواند در اين مقوله اهميت داشته باشد .

 

 

 

د)كمك به بروز و پرورش استعداد هاي فطري كودكان

 حس كنجكاوي و ميل به دانستن و فهميدن از انگيزه هاي دروني آدمي بشمار مي رود ، اين حس در كودكان از شدت و قوّت خاصي برخوردار است كه در طول حيات فرد ادامه مي يابد و در مراحل بعدي زندگي موجب پيدايش فعاليت هائي چون كشف و ابتكار خواهد شد .

اين تركيب خاص كه  انديشمندي  كودك را بوجود مي آورد در رابطة با محيط شكفته شده و شكل       مي گيرد و بر اساس اين ادراك ها است كه انديشة پرواز بوجود مي آيد .

آفرينندگي نيز  از صفات خداوندگار است كه براي آدمي بوديعه گذاشته شده است ، كودك تحت هدايت صحيح مربيان مي تواند آنچه را مي خواهد بوجود آورد ، هنر كه تجلّي همين قوه انساني است  بهترين دليل وارستگي انسان از اسارت و تابعيّت محيط است .

خودآگاهي ، معني جوئي ، و آرمان خواهي از ديگر استعداد هاي فطري كودكان هستند : خودشناسي و دور شدن از ابهام و پوچي و رسيدن به پايگاهي بالاتر ار آنچه هست مي تواند شوق انگيز و حركت آفرين باشد و انسان را به سمت حق جوئي هدايت نمايد .

پرستش موجود در نهاد آدمي نيز نيروئي خدائي است كه بصورتي بسيار زلال و پاك تجلّي مي نمايد ، عشق و دوستي نمودهاي چنين نيروئي هستند.

كودكان موجوداتي صاف، زلال و واجد اخلاق و داراري ارزشهاي اصيل و الهي  معرفي شده اند ، سپاسگزاري در برابر نيكي ، انتقام در برابر خيانت ، تنفر از ظلم و تبعيض و رضايت دروني از عدالت همه تكيه به اصالت هاي پا برجاي آدمي دارند و چنين صفات و خصوصياتي بعنوان قوا و استعداد هائي شناخته  مي شوند كه با ساخت انسان هماهنگي دارند و آنچه كه بنام فطرت در اسلام مطرح مي شود در همين خصوصيات جاي مي گيرد به تعبيري فطرت يك هويت از پيش تعيين شده نيست بلكه مجموعه ادراك ها و گرايش هائي است كه انسان مستعد درجهت تكميل و شكوفائي آنها گام برمي دارد[5]

بروز و پرورش  چنين استعداد هائيغايت تربيت كودكان را روشن مي كند ، فلسفه تربيت ذر اسلام نيز ساختن انساني است با خويشتن آشنا ، انديشمند ، آزاد ، آفريننده ، آرمانخواه ، پرستنده ، زيبا شناس و اخلاقي[6]

پس لازم است كه روشهاي مناسب و خاصي بكار بريم تا اين استعدادهاي اصيل و داراي ارزش بارور و بالنده گردند و كودك را در فضائي معنوي و عرفاني قرار دهند و به او اجازة رشد خلّاق و مؤثررا تقديم نمايند.

 

ه) ايجاد حس اعتماد بنفس و امنيت خاطر در كودكان

بخود متكي همچو خورشيد باش                       كه خورشيد از خويش تابنده است

خداوند هيچكس را به وظيفه اي مكلّف نمي كند مگر بمقدار توانائيش ، اعمال نيك هر انساني بنفع خود اوست و كارهاي ناپسندش نيز بضررخود او خواهد بود .[7]

پرورش حس مسئوليت و ايجاد استقلال و اعتماد بنفس بايد در دوران كودكي صورت گيرد و پدر ومادر هم كودك را چون انسان واقعي بحساب آورده و از ابتدا سعي در بالا بردن درك و فهم كودك نمايند تا بتواند مسئوليت كار خويش را بپذيرد و متّكي به خود بار آيد .

نقش پدر ومادر و مربيان در ايجاد اعتماد بنفس و امنيت خاطر در كودكان از جايگاه مهمي برخوردار است و اسلام هم نكات ظريفي در چگونگي ايجاد حس اعتماد بنفس مؤمنين ارائه داده است .

پدر و مادر با شخصيت متعالي و داراي استقلال اراده مي توانند اين خوي پسنديده را در كودكان پرورش دهند ، چگونگي رشد اعتماد بنفس با توجه به وابستگي و عدم توان كودك و ميل به استقلال از ظرافت هاي برخورد تربيتي است از طرفي كودك پس از انجام هر فعاليت مورد توجه  ، احساس نيرومندي و غرور خواهد نمود و لذت خاصي برايش به ارمغان خواهد آورد .

فعاليت هاي شخصي كودكان هريك لذّت بخش و مايه مسرّت آنان است ، مربيان و والدين بايد در جهت مستقل بار آوردن كودك و ايجاد حس اعتماد بنفس  متناسب با توان آنان ، به طفل آزادي بدهند و اورا به اختيار خويش بگذارند ، ولي كمال مراقبت را بعمل آورند تا كودك پس از كسب نتيجه بتواند به شكفتگي برسد

كمك والدين و نقش پشتيباني آنها در جهت امنيت خاطر كودك بسيار مؤثر خواهد بود تا بتواند با آزادي مناسب به ابتكارات لازم نائل آيد .

در جهت ايجاد اعتماد بنفس در كودكان روش هاي زير پيشنهاد شده است .

      v         علاقمند ساختن كودكان به آزادي ، عدالت و براي تحكيم اعتماد بنفس

      v         آزاد گذاشتن كودك تا مستقلاً وطبق ارادة خويش كار كند .

      v          شادماني و اظهار خوشحالي از موفقيّت ها و ابتكارات كودك و همچنين تحسين و تشويق او.

      v          واگذاري كارهاي سودمند به كودك

      v          وادار كردن او به كار و كوشش از طريق راهنمائي و تشويق به كار

در اين صورت كودك بتدريج شخصيت و استقلال خويش را تكميل مي نمايد ، آثار وجودي خودش را آشكارا مي بيند و به نفس خويش اعتماد پيدا مي كند و اراده اش را تقويت مي كند .[8]

 

و) متوجه ساختن كودك به دنيائي كه اورا فراگرفته است .

كودك در دنياي ذهني خود محدودة كوچكي مركب از والدين ، برادر و خواهر ، اقوام و همسايگان ، فروشندگان و را مي شناسد و همة ارتباطات خود را بر اين محور تنظيم مي نمايد ، مجموعة اين روابط عليرغم پيچيدگي جوامع در بعد تربيت پذيري كودكان خيلي ساده و اوليه بنظر مي رسد ، بخصوص كه همة افراد روابط خود را بر اساس توجه ابتدائي به كودك تنظيم مي نمايند و درجهت رشد و توانمندي كودك هيچ برنامة منظمي ندارند .

در مجموعة اين افراد ، والدين و مربيان به قصد رشد و تربيت كودك قدم برمي دارند و بسته به توان و مهارت خود كودكان را در جريان رشد اجتماعي قرار مي دهند ، آنچه زمينه ساز شناخت بيشتر جهان و رشد همه جانبة كودك ميشود بقرار زير است .

1)             گسترش دادن اطلاعات و معلومات كودك

روش هاي متفاوتي براي گسترش اطلاعات و معلومات وجود خواهند داشت ، بازديد و گردشگري از موقعيّت هاي متفاوت جوامع براي ارائة توضيحات هدفمند و زمينه ساز براي تربيت است .

در دوره پيش دبستاني قصّه گوئي وقصّه خواني، ارائه خاطرات حقيقي والدين و   مي تواندگنجينهة لغات آنان را افزايش داده و محدودة بزرگ تري از جهان را به آنان بشناساند تا بتوانند با ديد كلي تري به جهان بنگرند.

 

2)            گسترش جهان بيني كودك

هرگاه ديدگاهها و نظرات متفاوت و مختلفي در اختيار كودكان قرار گيرد ، نگاه كودك به جهان دقيق تر خواهد شد ، اما از آنجا كه كودك از ادراك فنّي بالائي برخوردار نيست لازم است حضور مأنوس والدين در اين راه همراه كودكان باشد تا به قدرت تشخيص مناسبي برسند و جهان زيبائي را روبروي خويش داشته باشند .

 

3)           آشنا كردن كودكان با تجارب مختلف زندگي

بهترين روش آشنا سازي ، همراه كردن كودكان در مراحل مختلف زندگي است به گونه اي كه برابر توان خود بتواند در جريان مشكلات قرار گيرد و آزمودن روشهاي متفاوت برخورد را تجربه نمايد و يا اينكه به نتايج برخوردهاي متفاوت آشنا شود، در اين روش مسئله اصلي شناخت مشكل و سپس ارائه بهترين راه حل و عمل به آن براي رسيدن به نتيجه است كه كودك همزمان با فعاليّت تفكري خلاّق وواگرا بدست خواهد آورد و درجهت انجام كار و رفع مشكل از جسارت لازم برخوردار خواهد شد .

 

4)           آماده سازي كودكان براي روياروئي با مسائل

اگر زندگي در مهد را الگوي كوچكي از روابط اجتماعي بحساب آوريم بايد بتوانيم مهارت هاي زندگي را به كودكان انتقال دهيم ، قرار گرفتن در برابر غم و شادي زندگي و ارائه مناسب ترين هيجانها و استفاده از نمونه هاي عالي اخلاقي ممزوج با صداقت كودكانه ، خارج ساختن كودك از وابستگي تمام عيار به والدين و مربيان و برآورده ساختن خواسته هاي كودك و كوشش درجهت فهم محدوديتها و مشكلات ، كودك را قوي و اصطلاحاً آبديده خواهد ساخت چنانكه در مضمون اين شعر آمده است .

 

((  نازپرورد تنعّم نبرد راه به جاي           عاشقي شيوه مردان بلاكش باشد ))

 

 

 

 

 

ز) تشويق حسِ استقلال طلبي و خلاقيّت كودك

 

اساس استقلال و اعتماد بنفس از دوران كودكي در روان كودك پيش دبستاني پي ريزي   مي شود ، مربيان ، پدران و مادران شايسته كه خود داراي شخصيت متعالي و داراي استقلال اراده هستند مي توانند اين خوي پسنديده را با برنامه اي صحيح در كودكان خود پرورش دهند و آنان را مستقل و با اعتماد بار آورند .

از آنجا كه رشد و تكامل طبيعي كودكان ، آنان را تدريجاً نيرومند مي سازد و عشق به استقلال زمينة استفاده از اين توان و قدرت را فراهم مي آورد ، رفته رفته نمودهاي استقلال و ابتكار در آنان رشد مي كند و به هر نسبتي كه به قدرت و توان كودك افزوده شود يك قدم در راه استقلال جلو مي افتد .

پدران و مادراني كه مايلند فرزندان متكي به نفس داشته باشند بايد عليرغم خطرات و مشكلاتي كه در راه دادن استقلال و آزادي به كودكان وجود دارد از اين قانونِ فطري استفاده كنند و برنامة تربيتي خود را بر اساس تمايل فطري كودكان استوار سازند .

لذا لازم است و الدين و مربيان به تناسب تكامل كودك به او آزادي داده و اختيار لازم عنايت كنند ، بگونه اي كه كودك در ضمن بازي ، دويدن و قدرت ابتكار خود را احيا كند و با اعتماد بنفس لازم با مشكلات روبرو شود ولي لازم است دقّت نمايند از آزادي خود سوء استفاده نداشته باشند .

موقعيت هاي ذيل مي تواند حسِ استقلال طلبي كودك را تقويت نموده و زمينه ساز خلاقيت و ابتكار كودكان گردد.

      1-        توانمند نمودن كودكان براي رفع نيازهاي شخصي به تنهائي

(غذا خوردن، پوشيدن لباس و كفش ،مسواك زدن و به حركت انداختن وسائل و اسباب بازيها)

     2-        تقويت و تشويق كودكان براي شركت در جمع كودكان و بزرگترها،                              

     3-         در ابتدا با پشتوانة والدين درجمع حاضر شده و سپس كمرنگ شدن حضور والدين در موقعيت ها و مكانهاي جديد تا كودك به پشتوانة خود در مجامع شركت نمايد .

     4-        اجراي فعاليت هاي گروهي در كودكستان ،

 فعاليت هائي در توان كودك كه در ابتدا از همكاري و راهنمائي مربيان كمك گرفته مي شود و بتدريج كودكان شخصاَ قادر به ادامه فعاليت خواهند بود .

     5-        فراهم آوري بازيهاي انفرادي براي كودكان ، از آنجا كه بازي زندگي كودك است و از اين طريق بسياري از خلاقيّت ها بوجود مي آيد ، لذا لازم است اطلاعات لازم در بارة بازيها به كودك منتقل شود و توان بازي آنها تقويت گردد تا اعتماد بنفس بالاتري براي بازيهاي جمعي بدست آورند، از طرفي برخوردار بودن كودك از آزاديهاي لازم درحين بازي انفرادي به او امكان استفادة گوناگون و بكارگيري روشهاي متفاوت در هر بازي را خواهد داد ، از اين مسير تفكر واگرا در كودك تقويت و او را به سمت و سوي خلاقيت و ابتكارخواهد كشاند.

 

 

ح) پرورش حسِ زيبا شناسي در كودك

چشم در صنع الهي بازكن ، لب را ببند                       بهتر از خواندن بود ديدن خط استاد را

                                                                                     (صائب تبريزي)

زيبائي يك حقيقت عام است ، از طرفي يك پديدة خيالي و بافتة ذهني است ، آنچه را كه كودك زيبا معرّفي مي نمايد با مقياس شخصي ذهن خود انجام مي دهد ، هرچيزي را كه كودك زيبا تلقّي كند ، برايش  زيباست و هرچه را زشت تلقي كند زشت خواهد بود.

اگر احساس نوعي وحدت و هماهنگي و يا تناسب در تصوّرات و احساسات كودك بوجود آيد آن را زيبا تلقّي خواهد نمود.

از آنجا كه زيبائي عاملي براي آرامش روح انساني است كه خداوند متعال با حكمت بالغة خود آنها را در نظام هستي قرار داده است لذا بايد مقياس و معيارهاي زيبائي را به كودك بشناسانيم و از نتايج هماهنگ و سودمند هر فعاليت اورا مطلع سازيم .

اگر به كودكاني كه احساس خوشي و سرزندگي دارند ، دقّت نمائيم مشاهده خواهيم نمود كه آنان حسِ زيبا شناسي و زيباجوئي خود را بكارگرفته و پس از آن طراوت و شادابي حيات را بدست آورده اند .

مهمتر از آن هنگامي كه كودكان زيبائي را بشناسند به اين حقيقت پي خواهند برد كه خداوند زيبائي ها را عامل انبساط و بهجت و سرور دروني انسانها قرار داده است تا از اين راه جذب معنويات شده و با ياد خدا درحقيقت به حس كمال جوئي برسند .

زمينه هاي اثر گذار زيبائي شناسي در رفتار كودكان بشرح ذيل تبيين مي شود.

1.          بالا بردن درجة نفوذ پذيري كودكان و هدايت غير مستقيم آنها

هنگامي كه به زيبائيها و آثار هنري ارزش داده شود و جايگاه ويژه اي در ذهن كودكان داشته باشد بشدت آنها را تحت تأثير قرار داده بهجت و انبساط دروني آنها را سبب مي شود

2.        تلطيف عواطف و ايجاد محيط شاد و خوشايند

فضاي هماهنگ و زيبا ، روح كودكان را تسخير خواهد نمود و شور و هيجان را در عواطف آنان به جريان خواهد انداخت ، لمس شادي و خوش آيند بودن لحظه لحظة زندگي ، زمينه ساز بسياري از توانمنديهاي كودكان خواهد شد ، جهت گيري و بروزِ زواياي زيباي عواطف ، بهترين زمينه براي اثرگذاري بر رفتار را به ارمغان خواهد آورد و ثمره هاي ارزشمندي از خود بجاي خواهد گذاشت .

3.       ايجاد انگيزه براي ادامة حيات

دل بستن به لحظات شاد در زندگي و اميد به فرداهاي بهتر انگيزة ادامة حيات را بوجود مي آورد ،كودكي كه در فرآيند انتظار قرار مي گيرد با بدست آوردن هر لحظة خوش آيندگامي به جلو مي گذارد و براي بدست آوردن لحظات بهتري تلاش مي كند ، نتيجه هاي بدست آمده از اين لحظات ارزش زندگي اوست و قرار گرفتن در اين مسير زمينه ساز رشد و كمال او بحساب خواهد آمد، در يك كلام تصوّر زيبا و حياتي زيبا علاقة كودك را به ادامة راه سبب خواهد شد .

 

پي نوشت ها


[1] - منظور هدايت عيني و عملي و ايجاد فضا و جوي است كه كودك در ابتدا به انجام عملي ( از طريق دريافت هاي حسي و تحت تاثير خوش آيند سازي نتيجه ) علاقه مند شود و سپس روش انجام صحيح و درست رفتار را بياموزد .

[2] - خانم صغري سره ، روش فعال در كودكستان (1350-صفحه 10) به نقل از كتاب تعليم و تربيت و مراحل آن ، دكتر غلامحسين شكوهي ، انتشارات آستان قدس رضوي ، چاپ دوم ، صفحه 51 ، 1361

[3]  - دكتر فرخنده مفيدي ، آموزش و پرورش پيش دبستاني و دبستاني ، 1372 صفحه 47 انتشارات دانشگاه پيام نور

[4]  -فرهنگ فارسي عميد ، حسن عميد ، تهران ، انتشارات امير كبير ، جلد دوم چاپ دوم ، 1359، صفحه 1416

[5]  - سوره روم آيه 30 فاقم وجهك للدين حنيفا  پس بپاي دار جهره ات را بسوي دين حق گرا

[6]  - تربيت ، نشريه شماره يك اداره كل ضمن خدمت ، چاپ دوم . تهران : چاپ پرتو ، 1359  صفحه 36-32

[7]  - سورة بقره آيه 286

[8] - برداشتي آزاد از مقالة اعتماد بنفس از بخش تربيتي ماهنامه اجتماعي و فرهنگي آشنا شماره 50 آبان 78 صفحة 56 

ويژگيهاي تفكّر در كودك ((دوره پيش دبستاني )) از مجموعه مقالات حس دینی

 

ويژگيهاي تفكّر در كودك ((دورةپيش دبستاني ))

 

 انسان حيواني متفكّر معرّفي شده است و از خصائص او انديشيدن ،تجزيه و تحليل ،استنتاج و تصميم گيري ذكر شده است وتفكّر فصل مميز انسان از حيوان است.

تفكّر جرياني است كه  فرد كوشش مي كند مشكلي را كه با آن روبرو شده است مشخّص و با استفاده از تجربيّات قبلي خود آنرا حل سازد .

همچين تفكّر نوعي پرورش و ايجاد زمينه براي ايجاد مهارت در ذهن است تا در سايةآن انديشه هاي غني بوجود آمده و امكان كسب اطلاعات و آگاهي هاي مورد لزوم زيادتر گردد.

جان ديوئي فكر را عبارت از درك روابط مي داند به نظر او فكر سه جنبه دارد :

1-ادراك

2-تعقّل يا استنتاج

3-قضاوت

درامر تربيت ، پرورش تفكّر  و وا داشتن به تدبّر از ضروريات اوليه و از نخستين وظائف مربيان در خانه و مدرسه است ما بايد فرزندانمان را بگونه اي هدايت كنيم كه  در برابر گفته هاي خود دليل قانع كننده اي داشته باشند و در برابر گفته هاي ديگران نيز چرا ،  بگذارند.

تنها در اين صورت است كه درك و فهم آنان از سلامت لازم برخوردار شده و يادگيري آنان با ثبات خواهد شد

تفكّر متأثر از هوش عملي كودكان است و نوعي توانايي و استعداد در فرد است كه مي تواند عملاً و از راه تجربه آنان را در سازگاري با موقعيّت هاي جديد كامياب سازد .

هوش عملي كه شامل توجّه ،ادراك دقيق موقعيّت ها  ،پي بردن به ارتباط اجزاء،ياد آوري و قضاوت درست و بكار بردن نيروي ذهني است مي تواند كودك را در حل مشكلات ياري نمايد.

توانمندي و پايا ئي هاي ذهني كودك در دوران پيش دبستاني بشرح ذيل بيان شده است .

تصوّر فضا و شكل و اندازةآن از راه تماس مستقيم كودك با اشياء و اوضاع حاصل مي شود كه به عقيده پياژه نيروي حسي و حركتي كودك اساس هوش است و در سطح عالي تر تفكّر ، بيشتر از ادراكِ تنها به ايجاد مفاهيم ذهني كمك مي كند كودك پس از فراگيري نام اشياء مي فهمد كه از چه اجزاء و موادي ساخته شده اند و با آنها چه مي توان كرد (بازي ،سرگرمي،استفادة خاص و)

 كودكان( 5-3 )ساله علاقه و استعداد خاصي در نصب اجزاء يك معمّاي تصويري و جور كردن       شكل هاي گوناگون داشته درمشخص ساختن دو جعبه به وزن مختلف و دو خط به طول نامساوي از خود توانائي نشان خواهند داد .

    مفاهيم زماني،  از الگويي همانند الگوي مكاني پيروي مي كنند امّا ديرتر ادراك مي شوند و به كندي به دست مي آيند چنانكه آزمايشات ((بينه)) نشان مي دهد كه حتّي شش ساله ها هنوز شناخت زماني پيدا نكرده اند يعني از زمان وقوع رويداد ها آگاهي ندارند .

بيشتر كودكان در سالهاي( 6-5 ) زندگي خود ،زمان گردش و استراحت را از هم تشخيص نمي دهندكه در چنين مواردي بايد به آنان ياري دهيم و با ملايمت و صراحت زمان انجام يا حدوث هر امري را ياد آور شويم لذا پيشرفت رشد عقلي بستگي به شناخت اشياء و رويدادها دارد و براين اساس زمان وقوع ،خصوصيات و ارتباط اشياء را با يكديگر تشخيص مي دهد .

خود شناسي نيز از مفاهيمي است كه نمودار رشد عقلي و رفتار سالم كودك است ،زيرا عامل مهمي در سازگاري وي به شمار مي رود كودكي كه مقام و موقعيّت خويشتن را در هر مرحله از زندگي بشناسد بي شك داراي رشد عقلي پيشرفته اي است و به نظر مردم فردي عاقل ،قابل قبول و با اعتبار جلوه مي كند و در محيط جامعة خود بيشتر از كودكان ديگر موفقيّت بدست خواهد آورد.

 

چگونگي ايجاد تفكّر

 

تفكّر وقتي شروع مي شود كه كودك با مسئله يا مشكلي برخورد كند و نتواند راه حل ثابت و مشخصي را در تجربيّات قبلي خود پيدا كند ،در اين صورت بايد فعاليّت كند تا راه حل مناسبي را پيدا كند و با اجراي آن مشكل خود را از ميان بردارد تشخيص مسئله يا مشكل نيز مستلزم تفكّر است چنانچه نتوانيم مسئله يا مشكل خود را درست تشخيص دهيم نيروي خود را بيهوده صرف كرده ايم و زحمات زيادي از ما به هدر خواهد رفت.

پس ايجاد تفكّر مستلزم ادراك ،درگير كردنِ حافظه و مرتبط كردن افكار با يكديگر است .

مثلاً هنگامي كه توپ كوچك كودك زير مبل يا ميز مي افتد براي خارج كردن آن از چوب دستي يا چيزي شبيه آن استفاده مي كند و براي دست يافتن به شيءاي كه مطلوب اوست و دستش به آن نمي رسداز صندلي استفاده مي كند .

روش طبيعي حل مشكل براي كودك آن است كه خودش راه حل علمي را بيابد و عملي بودن يا نبودن آنرا تجربه كند در دوران پيش دبستاني كودكان بر اثر كمبود تجربه غالباً مبادرت به استدلالهاي نادرست  مي كنند با اين همه نمي توان قدرت استنتاج و داوري آنها را ناديده گرفت و كم ارزش جلوه داد .

براي فهم بهتر جريان تفكّر در كودك لازم است عناصر عمدة اين مقوله مورد توجّه قرار گيرد .

 

1-تصورات ذهني

كودك كه به تدريج با دنياي خارج تماس پيدا مي كند ،تصوّراتي از اشياء را در ذهن خود به وجود مي آوردفعاليّت ها و حركات افراد و اشياء براي او مفهوم پيدا مي كنند و بتدريج وجود اين اشياء و افراد را درك مي كند .

 

2-تميز اشياء

در جريان تشكيل تصوّرات ذهني و ادراك اختلاف اشياء،فعاليّت هاي حسي ،رشد و تكامل دستگاه عصبي و تجربيّات كودك مؤثر واقع خواهد شدتا بتواند اختلاف اجزاءرا از طريق مقايسه و تميز آنها از يگديگر شناسائي كند.

 

3-وحدت دادن

در دوره كودكي ارتباط اشياءو مو قعيّت ها بصورت كلّي درك مي شوند ،ايجاد مفاهيمي چون گردي ،شيريني ،قرمزي ،حيوان ، خشم و مستلزم مقايسة اشياء با هم و درك روابط آنها است بتدريج كودك امور مربوط را به صورت يك واحد در ذهن مجسم مي سازد و از اين راه به تشكيل مفاهيم تازه اقدام مي كند .

 

4-تفكيك

استعداد كودك براي جدا كردن خصوصيات عمومي و مشترك اشياء بتدرج رشد مي كند در جريان تجربة فردي امور ادراك شده را با هم مقايسه مي كند جنبه هاي مشترك و عمومي را انتزاع مي كند و بصورت مفاهيم كلّي در مي آورد .

جدا سازي نيز تحت تأثير فعاليت اعضاء حسي ،دستگاه هاي عصبي،تجربيات گذشته فرد و تخيّل و قدرت او در پيش بيني نتايج و آثار اشياءقرار دارد مثلاً كودك شيريني قند،سيب و گلابي را تشخيص و سپس از هم جدا مي كند با رشد و تكامل دستگا ها ي عصبي فرد امور غير حسّي را نيز درك مي كند و از طريق خواندن ، گوش دادن ، ديدن تصاوير ومتوجّه ارتباطات مختلف مي شود و از اين راه نسبت هاي ميان امور مختلف را درك مي كند .

 

5- تعميم

كودك پس از انتزاع خصو صيات عمومي و مشترك مفاهيم كلّي را تشكيل مي دهد و به تعميم مفاهيم اقدام مي كند در جريان تشكيل مفاهيم كلّي نا مگذاري نيز صورت مي گيرد و از اين طريق فرد به آساني مي تواند مفاهيم كلّي را در شناساندن امور و قضاوت دربارة آنها بكار برد.

 

عناصر اصلي و اساسي تفكّر

 

در اينكه چگونه مي توان كودكان را به  تفكّر واداشت و خلّاقيت و نوآوري را به ثمر رساند ،  نظرات متفاوتي ابراز شده است كه از آن جمله موارد ذيل  به عنوان عناصر اساسي و اصلي تفكّر ذكر مي شود.

 

1)              وجود انگيزه براي رسيدن به هدف

بايد انگيزه و موجبِ تفكّر را در فرد بوجود آوريم  تا در ساية آن وادار به انديشيدن شود ، بهترين راهِ ايجاد يك هدف طرحِ پرسشي است كه ذهن را برانگيزاند تا به جواب برسد و به گونه اي كودك را نيازمند به دانستن نمايد ، چنانچه عناصر دانائي و توانائي را نيز در كودكان تقويت نمائيم خود پشتوانه و انگيزة لازم براي تلاش در جهت دانستن را فراهم  آورده ايم .

 

2)            ارائه راه و روشهاي متفاوت

گاه بايد روشهايِ رسيدن به هدف را همراهِ با كودك مرور كرد و از او خواست تا بگويد آيا راه حلّ ديگري هم وجود دارد يا خير، تلاش براي يافتن روش هاي متفاوت حلّ مشكل ، خود نياز به انديشيدن را فراهم خواهد ساخت.

 

3)             تجزيه و تحليل مسئله در ذهن

چنانچه از كودك بخواهيم بهترين راهِ حلّ را برگزيند او بايد روش هاي ديگر راهم در ذهن حاضر نمايد و با توجه به توان ذهني و علاقه و احساسات خود در انتخاب روش حلّ مشكل به قضاوت بنشيند اين فعّاليت حلّ مشكل باعث انديشه و تفكّر كودك است .

 

4)             ابتكار ، خلّاقيّت و نوآوري

 گاه كودك در مسير انديشدن خود موفّق به پيشنهاد راهها و روشهائي مي شودكه تازه و نو بنظرمي رسند ، گوئي الهامي به ذهن كودك وارد شده است و تحولّي را در ذهنِ او بوجود آورده است ،

چون  اختراعات و ابتكاراتِ ارائه شده  متاثر از نيازهاي آدمي است بايد بصورتي نياز به حلّ مشكل را در كودك بوجود آوريم و اورا درجهت رسيدن به هدف تشويق نمائيم  ، چنانچه اورا به ارائه راههاي مناسب تر حلّ مسئله برانگيزيم و با تقويت اعتماد بنفس از او درخواست نمائيم به راههايِ جديدتر حلّ مسئله بينديشد ،توان خلّاقيت و نوآوري كودك را تقويت نموده ايم .

 ارائه نمونه هائي ار ابتكارات و خلّاقيّتها ي ديگر كودكان  مي تواند پشتوانه مناسبي براي ادامه راه باشد.

 

 

روشهاي متفاوت براي تحريك و زمينه سازي تفكّر

روشهاي متفاوتي براي وادار كردن كودك به تفكّر وحود دارد كه در ذيل به پاره اي از اين روشها اشاره  مي گردد .

 

        1)         زمينه سازي كسب معلومات از راه حسِ و تجربه

عناصر مورد نياز براي تفكّر ، معلومات و پيش زمينه هاي ذهني است ارائه دانش هاي لازم به كودك ، بكارگيري فعاليّت هاي عملي و برانگيحتن كودك به استفاده از محسوسات و لمس مسائل عيني اورا درجهت انديشيدن تجهيز و فعّال خواهد نمود.

 

       2)        ايجاد تحريكات ذهني

بيان مسائل و مشكلات مبتلابه كودكان و درخواست راه حل ، ايجاد پرسش و واگذاري فعاليت هائي كه انديشه آنان را بكار گيرد ،  ذهن كودك را در جهت رسيدن به جواب تحريك خواهد نمود.

 

      3)        ايجاد محرّك هاي ذهني

محرّك هاي ذهني يعني آنچه ديده را متأثر سازد و به گوش شنيده شود  بصورتي كه مشاهده و شنيدن هر موضوع ، منشأ و مبناي تفكّر قرار گيرد ، مثل شنيدن يك صدا از اسباب بازي كه زمينه اين تفكّر را بوجود آورد كه اين صدا چگونه توليد مي شود و يا خاموش و روشن شدن يك لامپ كه چكونه صورت مي گيرد .

 

       4)         پرورش حسِ تخيّل

تخيّل از عناصر مورد علاقه كودكان است ، بيان داستانهاي تخيلّي و قرار دادن كودك در موقعيّت قهرمان داستان  ، هدايت كودك به تكميل مأجرا هنگام ارائه يك قصّه ناتمام و توّجه او به روشهاي برخورد قهرمان داستان وچگونگي پايان يافتن آن قصّه مي تواند باعث تفكّر كودك قرار گيرد.

 

       5)        تقويت روحيه كنجكاوي

كنجكاوي افراد منشأ پيدايش علوم و فنون موجود بوده  و اهميّت آن در كشف مجهولات ذهن آدمي است  واز آنجا كه در ذات آدمي بوديعه نهاده شده است كودك براي شناخت محيط پيرامون خود از اين حسِ كمك خواهد گرفت ، تقويت اين حس و روحيّه مي تواند زمينة مناسب تري براي تفكّر كودك را فراهم آورد. 

 

       6)        زمينه سازي آرزوها و ايده هاي قوي

تحريك كودكان به بيان آمال و آرزوهاي خود و تبيين مناسب هر ايده و پرسش از آنان در چگونگي رسيدن به هدف مي تواند زمينه اي براي تقويت تفكّر كودكان باشد.

 

      7)         تقويت روحيه استقلال در هنگام سخنگوئي

چنانچه هنگام سخن گفتن با كودكان از استدلالهاي در حدِّ فهم آنان استفاده نمائيم و در هنگام بيان مسائل توسط آنان از چرائي هر گفته سئوال كنيم ضرورت نياز به منطق را برجسته ساخته ،كودك را مقيّد ،  به استفاده از منطق در كلام خود نموده ايم كه در اين صورت منطقي شدن افراد نيازمند انديشه و تفكّر است.

 

      8)         در اختيار گذاري فعاليتهائي كه محتاج تفكّر كودك است .

كودكان براي تهيّه و ساخت يك وسيله ، موقعيّت و محتاج به انديشه و تفكّر خواهند بود ، بطور مثال ساختمان سازي با قطعات متفاوت يك مجموعة چيدني ، جور كردن قطعات يك پازل ، مقايسه كارت هاي اطلاعاتي و انجام فعاليت هاي بازيِ كودكان مي تواند زمينه ساز تقويتِ ذهن ، ايجاد يادآوري و تجزيه و تحليل مسائل باشد كه همه در تقويت تفكّر كودكان مؤثر خواهد بود.

 

توصيه هائي براي پيشرفت تفكّر و رشد عقلي كودكان  

براي پيشرفت تفكّر و رشد عقلي كودكان بايد ها و نبايدهاي متفاوتي بيان شده است كه قابل تأمل است.

      ü       به كودكان فرصت فكر كردن بدهيد و آنها را از روي شتاب وادار به اتخاذ تصميم نكنيد.

      ü        براي كودكان صحنه هائي را بوجود آوريد كه خود مشكلاتشان را حل كنند و براي حل مشكل خود متكي به ديگران نباشند

      ü        به آنان ياري دهيد تا نتايج بدست آمده از تجربيّات خود را تعميم دهند.

   ü    ترس و اظطراب را در هنگام مواجه شدن كودكان با مشكلات از آنان دور كنيد و خود پشتوانه و باعث دلگرمي آنان در انجام فعاليت هاي جديد باشيد .

      ü        از تحميل كارهاي سخت به كودكان كه انديشه و تفكّر كودكان را مختل مي كند سخت بپرهيزيد.

   ü    وجود تضادها و نابسامانيهاي مسير زندگيِ كودكان را مرتفع سازيد زيرا انديشة خلاق در بستري همراه به آرامش و امنيّت فراهم خواهد شد .

   ü    زمينه ساز اعتماد بنفس كودكان باشيد تا اين احساس در او بوجود آيد كه فكر او داراي ارزش و از نظر اجتماعي داراي اعتبار است و مي تواند در تغيير موقعيّت هاموثر باشد.

كودكي كه با اين روش به تعاليم ديني دست مي يابد ، همة آداب و فضائل اخلاقي دين را با ميل دروني و خودپسنديده ، درونسازي مي كند ، زيرا خود او در همة مراحل تربيت خويش مشاركت داشته است و خود كاشف چيزي بوده كه مربّي  مي خواسته است ، در نتيجه چون هيچ گونه تحميل و اجبار و اكراهي در اين مسير وجود نداشته و همة امور مطابق فطرت و موافق طبع او بوده است به آنچه كه آموخته و كشف كرده است عشق مي ورزد .

 

 

جايگاه پرورش حسِ ديني در تربيت كودكان

                                                                  

جايگاه پرورش حسِ ديني در تربيت كودكان

 

انسان با حضور درصحنه هاي متفاوت حيات اجتماعي از دوعامل تعيين كننده متاثر مي شود.

الف ) برداشت هاي ذهني 

ب ) احساسات و عواطف

مقوله هاي مهمّي كه چگونگي نگرش [1]آدمي را نسبت به جهان هستي ، محيط اطراف و ارزشهاي حاكم بر خانه و جامعه را بوجود مي آورند .

آنچه كه باعث برداشت هاي ذهني مي شود ، گيرنده هاي حسيِ موجود در شاكله عاطفي ، رواني و حركتي انسان است كه از طريق زندگي اجتماعي و فردي ، اطلاعات اوليه را جذب نموده و با فرآيند پيچيده اي مورد تجزبه و تحليل قرار مي دهد تا آگاهي هاي مورد نياز زندگي خويش را در حوزه شناختي قرار دهد .

اطلاعات ارسال شده به اين حوزه ، پس از هماهنگ شدن و مقايسه با دانسته هاي قبلي ، احساس جديدي را بوجود مي آورند كه به درجاتي در دوحالت خوشايند و ناخوشايند متصوّر خواهند شد و چنين رمزهائي مي تواند عواطف ساختاري فرد را زمينه سازي نمايد .

احساسات و عواطف كسب شده مهمترين نقش را در تكوين شخصيت ، تنظيم هدفها و انتخاب روشهاي زندگي و بكار گيري روش هاي تربيتي بجاي خواهد گذاشت.

از آنجا كه احساس خوشايند باعث يادگيري رفتارهاي مطلوب ، پيدايش انگيزه هاي رفتاري و همانندي انسان به الگو ها و اتصاف به ويژگيهاي مورد قبول و شناخته شده خواهد شد ، موقعيت بسيار مهمّي را در زندگي كودكان رقم خواهد زد .

بديهي است  پايدارترين و درعين حال خوشايند ترين يادگيريها ، يادگيري غير مستقيم و مشاهده اي است زيرا يادگيري مطابق رغبت و انگيزه هاي موجود ، آگاهانه و بدون جبر و فشار رواني صورت مي گيرد [2]و مي تواند تمامي حواس انسان را بانوعي

احساس خوشايند و عاري از دشواري متوجه رفتار مناسبي  نمايد لذا لازم است توجه خاصي به چنين موقعيت هائي در زندگي كودكان خود نمائيم .

موقعيت و زمينه اي كه كودك را بنحو شايسته اي در معرض مشاهده و يادگيري رفتارها و يا تكاليف مذهبي قرار مي دهد و آنان را در راستاي گرايشهاي فطري و ارضاي نيازها ي رواني خود تقويت مي كند مي تواند احساس رضايت قلبي آنان را به ارمغان آورده و در جهت درك بسياري از مسائل مذهب و دين ، راهنمايي و هدايت نمايد.

درك و پذيرشي كه بصورت ميل و گرايش و موافق فطريات آدمي سبب نشاط و بهجت دروني كودكان  شده و آنها را در مسير تكاملي زندگي پشتيباني مي نمايد  ، شكوفايي و بالندگي استعدادها را ثمردهي خواهد نمود و آنها را در مسير تجلي ارزشها و فضيلت هاي معنوي تقويت خواهد نمود .[3]

تأمين چنين حسِ نشاط آور ، موافق با نيازهاي آدمي توأم با شوق و كنجكاوي در جهت حقيقت جويي ، كشف طبيعت و شكوفايي فطرت، پرورش حسِ ديني نامگذاري مي شود.

براي رسيدن به چنين موقعيت متعالي نياز به زمينه سازي و آمادگي روان و عواطف كودكانمان خواهيم داشت تا در مراحل اوليه ي زندگي خود ، چهره ي شادمان و با نشاط والدين را پس از ارائه هر رفتار مطلوب تجربه نمايد و در مراحل بعدي حيات كه بعد عقلاني ، تكامل نسبي خواهد يافت رفتارهاي تقليد شده ي خود را موافق دريافت هاي فكري خويش ببينند و به تثبيت رفتارهاي مناسب و مطلوب خود اقدام نمايند تا رشد و بالندگي آنان حاصل آيد.

براي بررسي جايگاه پرورش حسِ ديني در تربيت ديني كودكان لازم است اصول تربيت ديني كودكان مورد توجه قرار گيرد وسهم پرورش حسِ ديني در گرايش به دين و مذهب و دين باوري مشخص شود تا بهتر بتوانيم از اين ابزار در جهت هدايت فرزندانمان استفاده ي مطلوب داشته باشيم. 

 

 الف: اصل اگاهي و معرفت

 

براي فراهم آوري زمينه هاي مساعد و غني و تسهيل رشد مفاهيم عقايد ديني نيازمند شرايطي ويژه اي هستيم  از آنجا كه كودكان داراي تقكر عيني و حسّي هستند لزوم تعميق و دقت نطر دراين اصل ضروري بنظر مي رسد.

 زيرا:

الف -1)   براي آموزش مفاهيم بايد فهم كودكان را بخدمت گرفت ، بكارگيري تفكر عيني كودكان براي فهم مسائل معنوي تقريباً ناممكن خوااهد بود ، زيرا كودك دنياي پيراموني خود را از طريق دريچه حسّي خود نظاره خواهد نمود.

الف -2)   ارائه هر مبحث و مسئله اي ازمذهب بايد با توجه به ميزان توانائي و درك مطلب و فهم كودك صورت گيرد ، بديهي است موقعيت سني كودكان محدوديت هاي زيادي درجهت ارائه مفاهيم بجاي خواهد گذاشت.

الف -3)   ارائه رهنمود هاي ديني و گفتار بزرگان دين در موقعيتي صورت مي گيرد كه كودك به چرائي آنها آگاه نخواهد شد و انگيزة كمتري براي جذب و عمل به گفته ها خواهد داشت .

آنچه در اين اصل برجسته خواهد شد ، مستعد سازي و تهيه زمينه هائي براي آزمودن تجربيات و احساسات خواهد بود تا از طريق توجه به نتايج رفتار و ميزان موافقت و تقويت ديگران بتواند رفتاري را دروني نمايد.

اگر هم بخواهيم رهنودهاي ديني و گفتار بزرگان در زندگي كودكان واجد اثر شود بايد به برجسته سازي شخصيت هاي مذهبي و ديني اقدام نمائيم تا از طريق دوستي و مؤانست با شخصيت هاي مذهبي و ديني بتوانند به رفتارهاي تقليدي مطلوب دست يابند

بديهي است كه اصل آگاهي و معرفت در تربيت ديني كودكان به برجسته سازي احساس و عواطف آنان تكيه مي نمايد.

 

ب: اصل شعور و احساس

دراين اصل سعي برآن است كودكان را به مشاهده و توجه بيشتر به احساسات و تجربيات ديگران و برانگيختن عواطف و شور مذهبي وادار نمائيم ، اين تحريك و برانگيختگي مي تواند متاثر از موقعيت هاي زير باشد .

      ¨        آشنا كردن كودكان با مراسم مذهبي ، دستجات ، جماعات و عبادت هاي جمعي

      ¨        ديدن هيجانات ، شاديها ، اشگها و ناله ها

      ¨        افزايش دادن شوق كنجكاوي و دادن فرصت براي كشف طبيعت و فطرت كودك به دست خويش [4][5]

تكيه اين اصل بر تقويت شعور و احساس آدمي است اين اصل در موقعيت سني كودكان بمراتب اثرگذار و پايدار خواهد بود .

 

ج: اصل رفتار و عمل

در اين اصل سعي بر آن است دستورات اخلاقي و پسنديده مورد آموزش عملي و رفتار و اعمال والدين مربيان و دوستان ،الگوي رفتاري فرد قرار گيرد بگونه اي كه كودك از طريق عمل متوجه حقيقت شده و با پيدا كردن عادت مذهبي به تقويت ميل و علاقه خود پرداخته تا بتواند با كيفيت مطلوب تري به طاعات و عبادات خداوندي بپردازد .

 در اين اصل نيز جايگاه احساس بجهت قبول الگو و ايجاد عادت هاي اوليه و شروع به عمل مورد توجه است  دقت و تفكر منطقي در اين اصول جايگاه بارز احساس را بعنوان زير بناي رفتاري كودكان نمودار خواهد ساخت وروشي را براي مربيان فراهم خواهد آورد كه به احساسات كودكان و پرورش حسِ ديني آنان توجه  خاصي را مبذول نموده و از مسير پرورش اين حسِ سعادت و سلامت آتي كودكان را تأمين كنند.

      حال كه  جايگاه پرورش حسِ ديني در تربيت ديني كودكان نگاشته شد لازم است به اين نكته پرداخته شود كه چرا احساس كودكان را جهت پايه ريزي اعتقادات ديني آنان به خدمت مي گيريم .

      آنچه كه براي جوابگويي به اين سؤال مطرح ميشود عبارت است از :

به خدمت گرفتن احساس كودكان در جهت نمودار سازي لطف و احسان خداوندي  كه منشاء اصلي هدايت است اگر بتوانيم جايگاه اين مهم را در ضمير و باطن فرد مؤثر و برجسته نمائيم به درجات بالايي از هدايت دست يافته ايم

      براي مثال اكرام و احترام بر فرزندان مي تواند تأمين كننده ي عزت و كرامت آدمي باشد ،آنگاه كه اين حسِ پرورش يابد فرد معني تفضل خداوند را مي فهمد كه او را به مرتبه اشرف مخلوقات ارتقاء داده است و تأثير آن رضايت فرد از زندگي خويش است .

از طرفي چون كرامت را مي فهمد از درگير شدن با خواهش هاي ذلت آور نفساني پرهيز  مي نمايد و عظمت وجود او مانع بروز خطا و گناه در محيط اجتماعي خواهد شد .

      در سلام كردن بر كودكان نيزمي خواهيم عليرغم بازگشائي راهي به ارتباط انسانيي نمودي از ادب را  جلوه گر سازيم ، اين حسِ كه معادل برجسته سازي  شخصيت و اهميت دادن به اشخاص است راه را بر حسد نسبت به ديگران مي بندد و همواره بزرگي خداوند را بياد مي آورد و به عينه درمي يابدكه چنين احترامي  متأثر از ديانت و دين باوري و هدايت جاودان پيامبران الهي است.

 پس احترام و سپاس نسبت به خداوند لازمة  عبوديت انسان است .

      در رفتار عادلانه نسبت به كودكان ميخواهيم با لمس خوبي عدالت او را از فشار نارواي ظلم مصون ساخته ،جايگاه اصلي خداوند و رفتار عادلانه او را مجسم سازيم ودر بكارگيري احساس شادي و سر زندگي ،ايجاد طراوت و بهجت نشان دهندة ديد مثبت به زندگي واميد و آرزوهاي مطلوب خواهيم شد تا آنها نيز بتوانند رفتار و اعمالي را داشته باشند كه رضايت خداوند را بوجود آورد .

      در ارتقاء حسِ وفاي به عهد نيز تعهد خداوند را در برنامه ي هدايتي دين نمودار خواهيم ساخت .

 وعده هايي كه اگر اميد به تحقق آن نداشته باشيم در ابتداي راه مانده  و محرك لازمي براي حركت هاي بعدي  وجود نخواهد داشت .

      پس لازم است محققانه و با ريز انديشي هاي  عالمانه جايگاه اصلي پرورش حسِ ديني را بشناسيم و حداكثر استفاده سودمند و مناسب از اين ابزار را  در برخورد با كودكان بكار گيريم و احساسات دروني آنان  را بخدمت گرفته  تا بتوانيم از اين مسير زمينه هاي هدايت را فراهم نمائيم تا زمينه هاي انحراف و نا راستي خشك شده و كودكانما ن متخلق به اخلاق الهي تربيت شوند تنها در چنين موقعيتي سعادت و نيكبختي دنيا و اخرت نصيب آنان خواهد شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ انشاءالله ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پي نوشت



[1]  - نگرش عبارت است از آمادگي اكتسابي آدمي  براي ابراز واكنش مثبت يا منفي نسبت به اشياء ، اشخاص ، موقعيت ها ، مفاهيم و عقايد كه بصورت برخورد  مثبت و منفي وبه شكل اظهار عقيده ، اعمال و رفتار متجلّي شده و رويكردفرد را نسبت به بعضي از موقعيت ها و يا اجتناب اورا از موقعيت هاي ديگر  بوجود مي آورد .

[2] - برداشتي از كتاب روشهاي پرورش احساس مذهبي (نماز) در كودكان و نوجوانان ، دكتر غلامعلي افروز

[3] - هر رفتار تقليد شده پس از تجزيه و تحليل عقلاني در سنين مناسب رشد به سه صورت نمايان خواهد شد.

الف: رفتار تقليدي خود را مناسب و معقول مي داند لذا آن رفتار را تثبيت مي كند .

ب  : رفتار تقليدي خود را نامناسب ونا معقول مي داندلذا آن رفتار را تغيير مي دهد

ج : رفتار تقليدي خود را داراي نقص مي بيند لذا به اصلاح جنبه هاي ناموزون مي پردازد.

[4] - برداشتي از نظرات دكتر عبدالكريم كريمي از كتاب گفتارهائي پيرامون اثرات پنهان تربيت آسيب زا

 

تربيت نمادين كودك

                                                                 

تربيت نمادين كودك

 تربيت نمادين بياني تمثيلي يا سمبليك از مفاهيم و شيوه هائي از تربيت فعّال و خلّاق است كه سعي در بازگشت دادن جريان تربيت به جايگاه طبيعي و فطري آن دارد .

جرياني كه به مدد نماها و نشانه ها و رفتارهاي غيركلامي ظاهر مي شود ، جرياني كه در ميدان عشق و شور و هنر زائيده مي شود ،كشف كردني است ، الهام است . جوشش است ، پنهان است و

انگيزه اصلي و طبيعي متربّي در تربيت نمادين ، كشف حقيقت از طريق ايجاد موقعيت هاي مبهم و نمادين است ، موقعيّت هائي كه با نوعي رازآموزي بين مربّي و متربّي ، استاد و شاگرد ، مراد و مريد ، عاشق و معشوق شكل مي گيرد .

طرح موقعيت هاي مبهم ، رازآلود و نمادين در تربيت ديني ، درجهت ايجاد فرصت كشف و خلّاقيّت و   به منظور فراهم ساختن امكان تعقّل و تفكّر و تدبّر به ويژه تخيّلِ فعّال است ، تا متربّي به كمك نيروي ابتكار و ابداع و با ياري گرفتن از فطرت خداجوي خود سرمايه هاي نهفته در فطرت خويش را به ثمر برساند.

در اين روش ، فرآيند دست يابي به حقايق ديني مهم تر از ارائه مستقيم آنهاست ، چگونه ياد گرفتن مهم تر از چقدر يادگرفتن است ، رغبت عاطفي به ارزشهاي ديني مهمتر از تراكم ذهني اطلاعات ديني است ، ارائه نشانه هاي ديني مهمتر از ارائه نمايش هاي ديني است و در نهايت پرورش حسِ ديني برتر از پرورش ذهنِ ديني است .

زبان تربيت نمادين ، زباني است كه تجربيات دروني و احساسات و افكار را بشكل پديده هاي حسّي و وقايعي كه در دنياي خارج اتفاق مي افتد بيان مي كند و منطق آن معمول و روزمره و متفاوت از بيان استدلالي مسائل است .

در مجموع تربيت نمادين در پي تربيت انساني اشت كه فارغ از اسارتهاي زماني و مكاني و به دور از حصارهاي از پيش تعيين شده و عاري از نقش بازيهاي تصنّعي است ،تا بتواند به بازسازي انسان در جهت ايفاي نقش طبيعي و اصيل خود در جامعة مورد نطر بپردازد و اين بازسازي نه توسط ديگري و ديگران و نه   به مدد صفتِ تربيت بلكه بر اساس ذخائر فطري و خمير مايه هاي وجودي نهفته در وجود الهي او صورت   مي گيرد .

 

اثر نما و نگاه در تربيت ديني

من ندانم به نگاه تو چه رازي است نهان                 كه مرا آن راز توان ديدن و گفتن نتوان

 

معمولاً آن دسته از رفتارها ، گفته ها ، نگاهها ،اشارات و حركات مربّي و معلّم در كودك تاثير پايدار مي گذارد كه هيچ برنامة فريبنده و اقدام حساب شده و يا قصد و غرض از پيش تعيين شده اي براي تغيير رفتار كودك وجود نداشته باشدو فرد در طبيعي ترين ، خالص ترين و خود انگيخته ترين موقعيّت نوعي رفتار تربيتي را ارائه مي دهد ، در چنين شرايطي يك نما از اين رفتار مي تواند اثري هنرمندانه ، از يك تعامل ماندني و جاودانه باشد ، اين نما مي تواند خاطره اي در خيال آدمي ايجاد كند و چنان درون فرد را تحت تاثير قرار دهد كه به يكباره وجود كودك لبريز از پذيرش اثر تربيتي گردد.

در واقع نما كوچكترين واحد ساختماني يك پيام ابهام انگيز و سازمان نيافته و تعريف ناپذير از پيام تربيتي در قالب نمادهاي كلامي ، هيجاني ، رفتاري وحتّي حركات خفيف و ظريف چهره اي يا چشمي است . كه   مي تواند بزرگترين اثر را بر پهنه روان و عاطفة فرد به جا گذارد.

نما مي تواند در فرد تولدي نو بوجود آورد و آنگاه به ثمر مي نشيند كه شخص با قدرتي وصف ناپذير و شوقي بي پايان به خويش باز مي گردد و به ميراث الهي نهفته در وجود خود تكيه مي كند  ، در اين حالت حجابهاي دروني فرو مي ريزد و عشق شعله وري  ، ناچيز ترين انديشه ها و يا كمترين تلاشها را در غير رسمي ترين موقعيت ها به عميق ترين و پايدار ترين آثار تربيتي تبديل مي كند.

تربيت نمادين به واسطه نماهاي تكان دهنده و هيجاني ايجاد مي شود و مي تواند به منزله نقبي ما را به درون آدمها راه دهد و پنهاني ترين و رسوب يافته ترين جنبة شخصيت آنها را با اشاره اي گذرا و نمادين تحت تاثير قرار دهد.

 

چگونگي اثرگذاري  نما در ساخت شخصيت متربي

در واقع هيچ رفتاري بدون ميل و اراده فرد تغيير پذير نيست و هيچ تغيير رفتاري تا از درون ريشه نگيرد در بيرون ظاهر نمي شود ، لازمه تغيير رفتار مستلزم عشق دروني نسبت به هدف رفتار است و آگاهي دقيق از شرايط ذهني و عاطفي كودك در حقيقت برداشتن نخستين گام در راه تغيير اساسي و جهش قطعي در طرز تفگّر و نوع نگرش فرد نسبت به خود و محيط پيرامون خويش است.

 

تاثير نگاه در تربيت نمادين

نگاه فرد در تربيت او اثر نيرومندي دارد و بدون استثنا در تمام مراحل و لحظات تربيت نمادين تسهيل كننده شرايط تاثير پيام تربيتي به متربي است .

 با نگاه حسِ كنجكاوي آدمي تحريك مي شود و گسترة ذهني و قلمرو تعقّل و تفكر او افزايش مي يابد ، نگاه به آسمان قرار گرفتن در يك دشت وسيع ، نگاه به كبوتران ، سبزه ها ، افق روشن ، طلوع و غروب خورشيد ، شبنم هاي صبحگاهي و به هرچه كه روح آدمي را وسعت بخشد و دل را لطيف سازد همه اينها ماية آرامش روان ، اعتدال درون .سادگي و خلوص دير پا و پر صفا خضوع و نرمي آدمي مي گردد.

اين نوع نگاه  صداقت آدمي را تقويت و خلوص اورا تضمين مي نمايد ، نوعي نگاه كه هيچ نوع غرض و منفعتي او را به اين كار وانداشته و هيچ عايقي [1] بين چشم و دل او قرار ندارد.

اگر بتوانيم چنين نگاهي به خود ، ديگري ، جهان و به آيات الهي داشته باشيم با همان برق نگاه در زماني كوتاه ، طولاني ترين و عميق ترين مراحل كمال و تعالي را طي خواهيم نمود ، حال اگر با همين نگاه متربي خود را تعليم دهيم و به زبان اشارت و ايما پيام خويش را القا كنيم اثري پايدار و جاودانه در روح و روان كودك برجاي گذاشته ايم .

چشم نيز با همه درخشندگي خود از لحاظ اثر تكانه اي و ضربه اي بر وجود متربي واجد اهميت است ، اثر نگاهي كه انسان احساس مي كند به ديده هايش دوخته شده است  بيش از هر چيز تحت تاثير ميدان ارتباطي و فضاي عاطفي و رواني است ، اثر ناخود آگاه اين نگاه مي تواند تمامي احساسات ، عواطف و نگرش هاي يك فرد را از طريق تماس چشمي به دست آورد.

در اهميت اثر نگاه در تربيت ديني همين بس كه قرآن كريم يكي از عوامل شناخت و معرفت دروني را سير در آفاق و انفس معرفي مي نمايد و اين سير و سياحت توأم با حسن و نظر و عمق نگاه است كه مي تواند تماميت وجود آدمي را تحقق بخشد .

افق ديد و چشم انداز نگاه تا آنجا گسترش مي يابدكه بتواند عظمت جهان بيرون را به مددعظمت جهان  درون دريابد و از مسير همين نگاه باطني بتواند به روح و فكر و عواطف ديگر انسانها پي ببرد و نفوس آنها را بشناسد و از مجموع اين دو سير، وجدان او بيدار گردد و در نهايت به قدرت داوري دست يابد.

اينكه دراحاديث آمده است نگاه به مؤمن نوعي ذكر و عبادت است مبيّن آثار شكوهمند يادآوري نشانه هاي الهي است كه از اين طريق آنچه ناديدني است ديدني خواهد شد .

 

كالبد شكافي تحوّل در تربيت نمادين

منبع اين دگرگوني و دورنماي اين تحوّل در واقع در كشف و شهودي است كه بر اثر تعامل دو جانبه بين لحظات جذبه در درون متربّي و شرايط مساعد بيروني رخ   مي دهد و رخداد اين حادثه در قالب پيش ساخته  اي  قابل تكرار نيست.

به عبارت ديگر تربيت نمادين حاصل تعامل دوجانبه بين مربي و متربي ، فطرت و محيط ، كنش دروني و بيروني در شرايط ويژه است كه شايد بتوان از آن به عنوان حال ، وقت ، وجد ، شوق و لحظات جذبه ياد كرد.

در تربيت نمادين همة شرايط ، حالات ، زمان ، مكان ، عوامل دروني ، شرايط بيروني و يكتا و بي همتاست .

يكتا بودن اين طيّ طريق تنها از اشتياق شديد كودك سرچشمه مي گيرد و همين اشتياق مسير تربيت متربي را تعيين مي كند و مشتمل است بر نياز ، رغبت ، شوق و عشق به هر آنچه در مسير او قرار مي گيرد .

در تعليم و تربيت كنوني احوالات دروني متربي و نيروي عشق وجودي او ناديده گرفته مي شود و توجهي به اميال و نيازهاي او نمي شود در حالي كه اساس و بنياد تربيت وجودي ، ريشه در تمايلات دروني و آمادگيهاي عاطفي و رواني فرد دارد و بدون اين آمادگي ، هرگونه اقدام تربيتي منجر به شكست است .

براي مثال همگي ما مي كوشيم نگرش دانش آموز را به دين و اخلاق ديني نزديك كنيم ، امّاچون روشهاي تربيتي ما فاقد انگيزه هاي دروني است نه تنها دانش آموزان رغبتي به پيام ما نشان نمي دهند بلكه هرچه مي گذرد دلسرد تر و بي تفاوت تر مي شوند .

اين تصوّر غلطي است كه خيال كنيم تربيت ديني صرفاً دادن اطلاعات ديني ، دانش ديني و آموزشهاي صوري ديني است ، زيرا اگر اين آموزشها با برانگيختگي دروني و شور وشوق عاطفي همراه نشود ، نتيجه معكوسي دارد و حتي اگر تمايلات فطري دانش آموز كه طبيعتاً متمايل به دين و خداجوئي و خداپرستي است با اين گونه آموزشها تضعيف و تحريف مي شود .

 

 

هنر و آفرينندگي مربي در تربيت نمادين

در تربيت نمادين نقش اساسي مربي فراهم آوردن شرايطي است كه شاگرد به تجربه هائي ( واقعه هاي دروني) دست يابد و از اين مسير تعادل قبلي خود را بهم زند و نقطه آغازي براي تعادل جديد فراهم آورد ، آنچه شاگرد در اين مرحله تجربه مي كند ، نه انتقال مي يابد و نه به كسي آموخته مي شود و درنهايت فرد مي تواند خود را مهياي اين تجربه سازد ، استاد يا مربي در اين صورت حاضر است اورا در راه پر مخاطره اش ياري دهد .

هنر مربي آگاه و عارف در اين است كه پيوند و شرايط ميثاق را در يك تعامل هماهنگ بين خود و متربي بين درون و بيرون ، بين فرهنگ و فطرت ، بين تشنه و اب ، بين عاشق و معشوق فراهم آورد ، در چنين فضائي است كه لحظات شور و شوريدگي در تربيت دروني حاصل مي شود ، شوق و وجد در تربيت دل بوجود مي آيد .

بايد كودك را به خود واگذاشت تا آنچه را كه ما بدنبال القاي بيروني به او هستيم از درون بجويد ، چنانچه فرصت كشف و وجد را از طريق حادثة نمادين و تجربة ضربه و تكانة عاطفي به او بدهيم قطعاً تابشي ديگر در جان او ايجاد مي شود و او مربي و پرورش دهندة شوق خويش مي شود و از اعمال خود في نفسه لذّت مي برد و به انتظارپاداش ديگري نيست وتربيت او وابسته به پاداش دروني منبعث از خويش خواهد بود .

هرگاه چيزي را به كودك آموزش مي دهيم مانع آن شده ايم كه كودك خود را كشف كند ، همين كه كودك جستجو و تلاش مي كند في نفسه واجد رشد و تحوّل مي گردد ، اگر به كودك فرصت دهيم تا حقيقت را ظرف چند روز شخصاً كشف كند سودمند تر از آن است كه همان حقيقت را در يك ربع ساعت برايش توضيح دهيم ، اين روش خود بخود به پيشرفت سريع كودك در مراحل بعدي تحوّل رواني كمك    مي كند .

كودكي كه با اين روش به تعاليم ديني دست مي يابد ، همة آداب و فضائل اخلاقي دين را با ميل دروني و خودپسنديده ، درونسازي مي كند ، زيرا خود او در همة مراحل تربيت خويش مشاركت داشته است و خود كاشف چيزي بوده كه مربّي  مي خواسته است ، در نتيجه چون هيچ گونه تحميل و اجبار و اكراهي در اين مسير وجود نداشته و همة امور مطابق فطرت و موافق طبع او بوده است به آنچه كه آموخته و كشف كرده است عشق مي ورزد .

 



[1] - اين عايق ها چيزي جز خودبيني ، خودخواهي و خود بزرگ بيني نيستند و اگر رفع نشوند ، تربيت انتقال نمي يابد.

 

زيبائي شناسي در تربيت ديني

                                                                

زيبائي شناسي در تربيت ديني

زيبائي در مفاهيم وتعاليم ديني بعنوان يك حقيقت زنده و ابدي است كه مي تواند خود بخود احساس فطري انسان را كه همانا حقيقت جوئي و عشق به كمال مطلق است شكوفا سازد ، در چنين شرايطي شوق دروني و جذبة فطري احساس ، در وجود آدمي شعله ور مي گردد.

سقراط هدف از تربيت را عشق به زيبائي مي داند و معتقد است كه انسان فطرتاً علاقه به زيبائي و جمال دارد .

در زيبائي ، انسان كشش پيدا مي كند و شوق درونيش شكفته مي شود ، به وجد مي ايد و لحظات جذبه را فرا مي گيرد ، در چنين شرايطي بهترين فرصت براي تربيت ديني حاصل مي شود ، زيرا نظريه پردازان چنين تفسير مي كنند كه :

 ‘‘ دين جوئي و زيبا خواهي امري فطري است و ايمان جلوه اي از زيبائي و زيبائي معنوي جلوه اي از ايمان است ’’

همانطوريكه در زيبائي لذّت وجود دارد در لذّت معنوي هم زيبائي موج مي زند و در اين دو ،  عشق و كشش و تمايل دروني كه ريشه در فطرت دارد ، نهفته است ، كوشش در رابطه با كشش و جذبه ، منجر به جوشش دروني مي شود و كشش دروني ، مقدمة پذيرش پيامهاي تربيتي است .

شايد چنين حسّي است كه موجب مي شود آدمي هنر آفرين باشد و زندگي را  از اين رهگذر با شگفتيهايش رونق و نشاط بخشد  .

 

مفهوم زيبائي

از نظر قرآن كريم ، آفرينش با جمال و زيبائي آميخته شده است [1] قرآن جمال را در گروه مادي و معنوي قرار داده است و در سخنان اولياء دين و مفسران اصيل نيز چنين تعابيري آمده است .[2]

از طرفي ترغيب و تشويق به كار جميل در قرآن بارها مورد اشاره قرار گرفته و امام علي (ع) نيز در كلامي نغز مي فرمايند :

‘‘ التجمّل من اخلاق المومنين ’’ غرر الحكم جلد 1 صفحة 307

اين تجمّل و صفي براي مردان با ايمان است ، هم جمال ظاهري و هم جمال معنوي را در بر مي گيرد ،  هر چند به جمال معنوي شمول بيشتري مي بخشد .

آن امام همام در توصيه اي به فرزندشان امام حسن )عليه السلام( مي فرمايند: [3]

خواست تو در كوشش ها و نيايش ها چيزي باشد كه جمال آن بدون وبال براي تو باشد ،مال براي تو   نمي ماند و تو نيز براي آن نمي ماني ، پس جمال و انسان در همان معارف و فضائل خواهد بود .

همه اين مفاهيم حاكي از نقش برجسته عنصر زيبائي و جمال خواهي در آيين تربيت الهي است ، زيرا به واسطه اين حس زيبا دوستي است كه انسان به معنويات و ارزش هاي ديني گرايش مي يابد.

از طرفي لذت زيبائي از خاصيتي حاصل مي شود كه از درون آدمي استنباط مي گردد و از احساس نوعي وحدت و هماهنگي يا تناسب در تصورات و احساسات ما بدست مي آيد ، هرچند تصور زيبائي اصولاً از احساس هماهنگي و وحدت و تناسب حاصل مي شود ولي نوع آن در هر زمان و مكان يكسان نيست بهر حال رابطة زيبائي با خوبي و با حق وحقيقت ترديدناپذير است رابطه ميل به جمال يا ميل به حق و خيرقطعي است.

 

هدف و جايگاه زيبائي شناسي در تربيت ديني

هدف از عنصر زيباشناسي در تربيت اين است كه هرگونه اثر تربيتي در قالب رفتار ، كلام ، الگو ، نصيحت ، تجربه ، آموزش و به پرده اي زيبا با تصاويري دلنشين همراه با لحظات جذبه از درون متربي بدل شود تا زمينه هاي كار تربيتي را در مراحل بعدي مساعد سازد.

حس زيبا دوستي نيز گرايش انسان را به معنويات و ارزش هاي ديني بوجود مي آورد ، بدين ترتيب كه انسان به زيبائي كشش پيدا مي كند و شوق درونيش شكفته مي شود به وجد مي آيد ولحظات جذبه  فرا مي گيرد، در چنين شرايطي بهترين فرصت براي تربيت ديني حاصل مي شود .

كشش دروني نيز مقدمة پذيرش پيام تربيتي است ، اگر در تبليغ دين ، ترغيب درون را بدانگونه كه فطرت انسان حكم مي كند برقرار نسازيم مسلماً در تربيت ديني به مقصود نمي رسيم. [4]

ايچاد كشش دروني در متربي مستلزم تلطيف دل است ، دل متربي بايد نسبت به پيام تربيت مستعد گردد ، سخن دلپذير هنگامي جان مي گيرد كه با دل سخن پذير همراه گردد و اين دو در هاله اي از جمال و زيبائي و كشش لطيف ايجاد مي شود ، منظور از لطيف ساختن دل آن است كه درون را مستعد توجه كني همان گونه كه ديدن ، نگاه كردن مي خواهد و لازمة شنيدن گوش دادن است .

بنا براين منظور از مستعد ساختن روان كودك ، تلطيف باطن  و مايل كردن عواطفش ، آن است كه كاري كنيم تا دل او بدون تكلف و تصنع در ميدان تاثير جاذبة پيام قرار گيرد ، زيرا اگر زمينه سازي اوليه براي پذيرش پيام صورت نگيرد همة تلاشها و اقدامات تربيتي بي ثمر خواهد بود ، براي همين است كه خداوند براي فراهم ساختن زمينة هدايت در آغاز سورة بقره مي فرمايد ‘‘هديً للمتقين’’ يعني هدايت براي كسي است كه تقوي پيشه كرده باشد ، پس تا قلب انسان آمادة پذيرش نسيم هاي رحمت الهي نباشد از هدايت و تربيت بدور خواهد بود .

 

هنر مربي در زيبا آفريني و استفاده از اين عنصردر تربيت ديني

با قبول اينكه تربيت دروني بايد قبل از تربيت بيروني مهيّا گردد ، مربي بايد از عوامل زيبا شناختي در تبليغ دين و ترويج مفاهيم مذهبي كه خود  في نفسه واجد زيبائيهاي وصف ناپذير ، و منطبق بر فطرت متربي است سود جويد.

هنر مربي خوش ذوق اين است كه از عوامل تقويت كننده اين جاذبه ها آگاهي داشته باشد و به تناسب وضع و حال متربي و به لحاظ شرايط عاطفي و رواني و اجتماعي حاكم بر كودك ، پيام خويش را به تناسب موقعيت او جلوه اي جاذب بخشد.

هنر مربي آفرينش زيبائي در پيام تربيتي است ، البته زيبائي تنها در ظاهر پيام و بيرون از ذهن متربي مطرح نمي شود بلكه حسّ زيباشناسي و تعامل دوجانبه بين مربي و متربي در يك قالب كنش رواني-عاطفي است كه منجر به زايش زيبائي مي گردد. زيرا زيبائي در ذهن واقعيت مي يابد  و هيچگاه بيرون از ذهن متربي حضور مطلق ندارد.

مربي اگر بتواند به شكلي هنرمندانه آرمانهاي اخلاقي را با زباني كودكانه و درخور فهم كودك بيان كند ، مهمترين پل ارتباطي را ميان طبيعت ، محيط ، فرهنگ و فطرت بوجود آورده است ، كاري كه همواره زيباست و با زيبائي جمال قوّت مي گيرد .

با توجه به اهداف تربيت ديني كه پرورش شور و شوق كودك نسبت به جلال و جمال الهي است ، پس نقش اساسي مربي فراهم آوردن شرايطي است كه متربي به تجربة واقعي و درك دروني  دين كه ريشه در فطرتش دارد گرايش پيدا كند ، چنانچه اين طي طريق در كودك ايجاد  شود ، با اشتياق شديد او همراه    مي شود تا بتواند مسير تربيتي اورا تضمين نمايد ، پر واضح است كه نقش مربي در اين مقوله نقش ميانجي و مدديار غير مستقيم است ، اما همين نقش موقتي مي تواند منجر به خلق موقعيت هاي تربيتي و حادثه هاي بزرگ شود .

پس هنر مربي در آنست كه حس زيبا دوستي را در متربي پرورش دهد و او را همواره در مكان و فضاي روحاني و مقدسي كه سرشار از زيبائي است قرار دهد .

 

ظرافت هاي زيبا شناختي در تربيت ديني

بزرگترين عامل كشش و چاذبه در تربيت ديني دخالت دادن عنصر زيبا شناسي در روشهاي تربيتي و تبليغي و ارائه الگو هاست.

بزرگترين و قوي ترين عنصر تربيت ديني وجود عشق و محبت متربي به خالق بزرگ است اين عشق دروني با روشهاي خود انگيخته پرورش مي يابد.

درك زيبا شناختي ديني معمولاً با شيوة ارائه مفاهيم و تعاليم ديني ارتباط مستقيم دارد ، احساس  زيبا شناسي نه تنها به تلطيف عواطف و تعالي بينش و تعادل احساسات آدمي ياري مي رساند بلكه حوزة معرفت اورا در سير آفاق و انفس نيز گسترش مي دهد و همة اين تحولات و تاثيرات چيزي جز جلوه اي از نياز ديني و تقويت حس مذهبي و عشق الهي نيست و همة اين نمودها واكنشي زيباشناختي است و منجر به والاترين مسرت دروني از آفريده هاي خداوند متعال مي گردد.

خلاصه اينكه همين عنصر زيباشناسي در دين بوده است كه آدمي را به لقاي جاودانگي ، ايمان ، سعادت ، مهر و محبت ، نوع دوستي و اخلاص ترغيب كرده است ، اگر شيوه تربيت ديني برخاسته از همان شيوة تبليغي پيامبران و سنت الهي باشد خود بخود احساس و رغبت ديني در فرد پرورش مي يابد .

 



[1]  - انا جعلنا ما علي الارض زينه لها (كهف ايه 7)  -ما آنچه را از مناظر طبيعي روي زمين است به عنوان زينت زمين قرار داديم و كرة ارض را بدان مئين ساختيم .

        انا زينا السماء الدنيا بزينه الكواكب ( صافات آية 6)  - ما آسمان را با ستاره هاي روشن زينت داديم .

       حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان (حجرات آيه 7 ) - خداوند ايمان را محبوب دلها قرار داده و آن را زيور جان آدميان ساخته است و كفر و فسوق را براي شما زشت و كراهت بار ساخت .

[2]  -  الجمال الظاهر حسن الصوره و الجمال البلطن حسن السريره ( غررالحكم جلد 1 صفحه 313)

         حسن النيه جمال السرائر ( غررالحكم جلد 3 صفحه 282)

[3] - فلتكن مسألتك فيما يبقي لك جماله و لا يبغي عنك وباله فالمال لا يبقي لك و لا تبقي له ( نهج البلاغه نامه 31 )

[4] -  حتي ممكن است تمايل دروني را باروش رضايت كاذب و تبليغ صوري ودفون سازيم و مانع تجلي خود انگيخته شويم كه در نهايت تضعيف تمايلات فطري انسان زا باعث مي شود.