انتظارِ مادرانه

 

آن  مادرانه  انتظار  زیادم ، نمی رود

شوقت زچشم گر به دل آید نمی رود

فهمم نبود، عمر به آهی رود زدست

هررفته ای، محبت ولطفش نمی رود

خواندی مرا به خودکه دلم راجلا دهی

بشکسته ام ببین،اگربه نگاهت نمی رود

آن رنج ها و محنت تان چلچراغ شد

روشن کند رهی به باد وخزانی نمی رود

یلدا شدآن شب و همه مان مات لحظه ها

از آن دل که بی قرار بُود ، غم نمی رود

غافل شدم در آن نگاه ببینم خدای خود

عشق دلی که شیرۀ جان است  نمی رود

مغبون روزگار بوده ، چو فریاد می زنم

آهی هم از دل تو  برآید ،  نمی رود

همراه بود  اگر  پدر  و  غم گسار بود

حالا که رفته است غم از دل نمی رود

هر روز یاد می کنم همه آرامش تورا

آرام گشته گرتمام غمش هم نمی رود

آرامشم همه دعای تو باشد ، برایمان

شادم کند ،چو یادغم ازدل نمی رود

وقتی غریق رحمت حق گشت راهمان

دریاب مادرم مرا،که زمستان نمی رود

دی ماه 1395