شب ظلمت از مجموعۀ حرف دل
شب ظلمت
مهر و محبت تو چو خورشید بوده است
این روح پر فروغ چه جاوید بوده است
هرگاه محو صورت زیبای تو شوم
گویی بهشت مرا ، رو نموده است
صوتت ، صدای زمزمۀ ربنا بود
گرچه حزین دل من را ربوده است
دل خوش شوم به خندۀ آرام تو بسی
گویی اسارتی که دلم خو نموده است
اشکت برآید و به لبم داغ می زند
شاید نگاه و چشمِ مرا تارکرده است
آن شب غریب ترین، لحظۀ تو بود
دیدم سکوت نالۀ شب گیرکرده است
یلدای ما همان شب موعود کرده بود
هر لحظۀ مرا چه نفسگیر کرده است
هر چند در کنارِ تو ماه و ستاره بود
دیدم شبی که ظلمت ما رخ نموده است
افتادم و صدایِ من از غصّه آه بود
تنهایی و یتیمی من را نموده است
دیری است یاد آیینه و شانه می کنم
آشفتگی و غربت من سایه بوده است
گفتند دعای تو سبب شادی من است
گفتی بهشت برین ، هدیه بوده است
من هم دعا کنم که بماند حضور من
در قلب عاشقت که مرا توشه بوده است
مادر غمی ندارد و یادش مرا دواست
ماندم چرا بهانۀ من را نموده است
آذرماه 92