گرفتاری ِ دل

دیده بودم که دلی می شکند

اشکِ رخسار ، فرو می ریزد

قفسِ سینه ، همی تنگ شود

که نشان خطر است

 

من نگاهم ،  به در است

به چه کس  ، دل بدهم

که مرا همره خود می داند

و ضمیرش ، زمحبت گوید

 

راستی این چه غمی است

که جنین تلخ ، پدیدار شده

و مرا زارو حزین یافته است

و نگاهش همه طوفان دارد

 

به دلم درد ، همی آمده است

که مرا مژدۀ وصلش می داد

وچو موعد به ظهورش برسید

رنگ او زارو پریشان شده بود

 

او نگوید که غمش ، آغاز است

سخنش باورِ رنجِ  دلِ  ماست

و خدایش همه نیکویی هاست

تا چنین ، جمله گرفتار شویم

 اردیبهشت 88