گرفتاری ِ دل از مجموعه حرف دل "درد و مرهم"
گرفتاری ِ دل
دیده بودم که دلی می شکند
اشکِ رخسار ، فرو می ریزد
قفسِ سینه ، همی تنگ شود
که نشان خطر است
من نگاهم ، به در است
به چه کس ، دل بدهم
که مرا همره خود می داند
و ضمیرش ، زمحبت گوید
راستی این چه غمی است
که جنین تلخ ، پدیدار شده
و مرا زارو حزین یافته است
و نگاهش همه طوفان دارد
به دلم درد ، همی آمده است
که مرا مژدۀ وصلش می داد
وچو موعد به ظهورش برسید
رنگ او زارو پریشان شده بود
او نگوید که غمش ، آغاز است
سخنش باورِ رنجِ دلِ ماست
و خدایش همه نیکویی هاست
تا چنین ، جمله گرفتار شویم
اردیبهشت 88
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 19:10 توسط محمد قمی فر
|