جنون عشق از مجموعه حرف دل
جنون عشق
دلی که درد می کند ، فدای غم نمی شود
به غم بزرگ گر شود ، سرش فدا نمی شود
به دلستان غم بگو ، زچیست مانده ای غریب
وگر که بی نوا شدی ، دلت سرا نمی شود
به درد خود ندا بده ، که همرهی به هر عطش
که راحت است این عطش ، سری جدا نمی شود
مگر چه می شود به غم ، دلی که دارد ادعا
چرا که وصل و بودنت ، به ادعا نمی شود
شکسته دل کجا رود ، به درگه خدای خود
نگر که عشق و عاشقی، زهم جدا نمی شود
تو راحتی به غم فروش، بسان پیر می فروش
اگر که مردِ ره نی ای ، تو را سفر نمی شود
به غم چو زندگی کنی ، دلت بهار می شود
چو با بهار خو کنی ، تو را خزان نمی شود
مگو شناختی مرا ، چو سوختی ، فنا شوی
فنا شدن در این مقام ، به این بها نمی شود
تو عارفی که عاشقی ، بجز جنون نمی شود
جنونِ خود شناختی ، تو را عَدَم نمی شود
تیرماه 87
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم تیر ۱۳۸۷ ساعت 10:40 توسط محمد قمی فر
|